چکيده
اين مقاله نوشتاري موجز در زمينه مکاتب و نظريات مهمي است که در حيطه فرا اخلاق مطرحند و هدف عمده آن، ارائه تصويري روشن از جايگاه هر يک از اين نظريات است.منابع مورد استفاده در تأليف اين مقاله، مقالات برگزيده اي از دائرة المعارف فلسفي روتلج است که نويسندگان آن ها غالبا در زمينه موضوع مورد بررسي مقاله، صاحب نظرند.
در اين مقاله، مباحث عمده فرا اخلاقي به چهار بخش معناشناختي، معرفت شناختي، وجودشناختي و روان شناختي تقسيم شده اند.
در بخش مسائل معناشناختي، اقسام «نظريات توصيفي» و «غير توصيفي» فرا اخلاق مطرح گرديده اند. در بخش مسائل معرفت شناختي، به طرح دو مکتب «شناخت گرايي» و «غير شناخت گرايي اخلاقي» و در بخش مسائل وجودشناختي، به ديدگاه هاي «واقع گرايانه» و «غير واقع گرايانه» در اخلاق پرداخته شده است. «رابطه الزام و انگيزش اخلاقي» و «مبحث آزادي اراده»، دو مبحث عمده اي هستند که در حيطه مسائل روان شناختي مورد بررسي قرار گرفته اند. در پايان، در قالب بررسي دو مکتب «واقع گرايي» و «غير شناخت گرايي» و تقابل اين دو با يکديگر، جمع بندي کلي از مطالب صورت گرفته است.
مقدّمه
تفکر در باب شأن انديشه اخلاقي را «فرا اخلاق» (1) مي گويند. اين بخش، يکي از بخش هاي عمده حوزه گسترده فلسفه اخلاق است. مي توان گفت: «فرا اخلاق» نوعي بررسي فلسفي در باب ماهيت، معقوليت و منزلت نظام ها، معيارها و اصول اخلاقي است که محتواي آن ها را در نظر نمي گيرد. به همين دليل است که به فرا اخلاق «اخلاق درجه دوم» نيز مي گويند. در مقابل، نظريات «اخلاق هنجاري» (2) که خود گزاره هايي اخلاقي هستند، «اخلاق درجه اول» ناميده مي شوند. (3) در اخلاق هنجاري، احکامي درباره اين که چه چيز خوب و چه چيز بد است يا چه کاري درست و چه کاري نادرست است، مطرح مي شود. فرا اخلاق در صدد فهم اين احکام است. اين که آيا اين گزاره ها، گزاره هايي واقعي هستند تا قابل صدق و کذب باشند يا اين که اصلاً گزاره محسوب نمي شوند؛ اين که آيا ذهني هستند يا عيني و يا اين که رابطه اي ميان آن ها و انگيزش اخلاقي وجود دارد يا نه؛ پاسخ تمامي اين پرسش ها را تحليلي کامل از تفکر و زبان اخلاقي معيّن مي سازد.بنابراين، حيطه فعاليت فرا اخلاق را مي توان به چهار حوزه تفکيک نمود: 1. مسائل معناشناختي؛ 2. مسائل وجود شناختي؛ 3. مسائل معرفت شناختي؛ 4. مسائل روان شناختي. (4)
مباحث مطرح در اين حوزه ها را نمي توان به طور کامل از يکديگر تفکيک نمود.
هر نظريه فرا اخلاقي را مي توان ترکيبي از نظريات گوناگون در اين چهار حوزه دانست.
1. مسائل معناشناختي
آنچه در اين حيطه مدنظر است، تحليل معنايي مدعيات اخلاقي است. مباحث معناشناختي عمدتا حول محور تحليل محمول گزاره هاي اخلاقي مي چرخند؛ چرا که مسائل اين حوزه بيش تر ناشي از ابهام در محمول اخلاقي هستند. نظريات معناشناختي در اين جا به دو دسته عمده «توصيفي» و «غيرتوصيفي» (5) تقسيم مي شوند.طرفداران نظريه «توصيفي» مدعيات اخلاقي را جملات اخباري مي دانند که از عالم واقع خبر داده، صرفا توصيفي هستند.
پيروان نظريه «غير توصيفي» به دو گروه تقسيم مي شوند: گروهي که معناي مدعيات اخلاقي را ارزشي محض مي دانند و گروهي که نوعي معناي توصيفي ارزشي براي آن قايلند. گروه اول معتقدند که بيان يک حکم اخلاقي صرفا نوعي نمايش احساسات موافق يا ناموافق است و هيچ اخباري از امر واقع در پي ندارد. احکام اخلاقي چيزي شبيه به بيان کلماتي همچون «آفرين» يا «آه» هستند. (6) گروه دوم معتقدند که جملات اخلاقي علاوه بر معناي توصيفي داراي نوعي معناي ارزشي نيز هستند. طبق اين ديدگاه، يک واژه به طور کلي مي تواند دو گونه معنا داشته باشد: معناي توصيفي صرف يا معناي توصيفي ارزشي. معتقدان به اين ديدگاه معناي واژه هاي اخلاقي را ترکيبي از معناي توصيفي و ارزشي مي دانند. بنابراين، حتي اگر گفتار اخلاقي متضمّن جنبه اي از معناي توصيفي نيز باشد، اخلاقي بودن آن به در برداشتن معناي غير توصيفي است. در مقابل، پيروان ديدگاه توصيفي تمام معناي يک گفتار اخلاقي را در همين جنبه توصيفي منطوي مي دانند. (7)
آنچه مسلّم است اين که گفتار اخلاقي ما در مقايسه با گفتار ما در ساير حوزه ها، داراي ويژگي خاصي است و آن اين که مدعيات اخلاقي داراي ويژگي هدايتگري هستند. هدف کساني که بر غير توصيفي بودن مدعيات اخلاقي تأکيد کرده اند، در نظر گرفتن همين ويژگي خاص بوده است. ايشان معتقدند که توصيفي صرف دانستن مدعيات اخلاقي، شأن راهنماي عملي بودن آن ها را لحاظ نمي کند. اين مسأله نکته مهمي است که به رابطه ميان ارزش و انگيزش باز مي گردد (و در جاي خود به آن پرداخته خواهد شد.)
ديدگاه هاي توصيفي را به دو بخش عمده «طبيعت گرايي» و «غير طبيعت گرايي» مي توان تقسيم کرد. «طبيعت گرايي» (8) ديدگاهي معناشناختي است که طبق آن، احکام اخلاقي، توصيفي از واقعيات طبيعي هستند. «طبيعت گرايي» خود به دو بخش عمده تقسيم مي شود: «طبيعت گرايي تحويل گرايانه» و «طبيعت گرايي غير تحويل گرايانه».
«طبيعت گرايي تحويل گرايانه» ديدگاهي است که علاوه بر آن که براي احکام اخلاقي شأن توصيفي قايل است، معتقد است صفات اخلاقي به مجموعه اي از صفات طبيعي قابل ارجاعند و کار فيلسوف آن است که با تحليل مفهومي تعيين کند که صفات اخلاقي را به کدام مجموعه از صفات غير اخلاقي مي توان تحويل کرد. (9) «تحويل گرايي» (10) بر اين اساس که صفات اخلاقي را به چه نوع واقعيتي ارجاع مي دهد مثلاً، واقعيت تجربي يا ما بعدالطبيعي و يا کلامي به اقسامي تقسيم مي شود. وجه مشترک تمامي اين گروه ها آن است که احکام اخلاقي را بيان هايي تغيير شکل يافته از واقعيات طبيعي (اعم از تجربي، مابعدالطبيعي يا کلامي) مي دانند و به همين دليل، «طبيعت گرا» ناميده مي شوند. (11) البته طبيعت گرايي داراي وجه تسميه ديگري نيز هست که بيش تر جنبه تاريخي دارد و آن اين که جي. اي. مور (G.E. Moore) تمامي نظريات تحويل گرايانه را به ارتکاب نوعي مغالطه که آن را «مغالطه طبيعي گرايانه» (12) مي ناميد، محکوم کرده بود. (13)
نوع ديگري از طبيعت گرايي نيز وجود دارد که غير تحويل گراست. اين قسم طبيعت گرايي معتقد است که گفتار اخلاقي ما به نوعي ويژگي طبيعي در اشيا اشاره دارد که نه به وسيله فعاليت فلسفي و تحليل مفهومي صرف قابل کشف است و نه مي توان آن را به اصطلاحات ديگري از زبان رايج و متعارف ترجمه نمود. (14)
ديدگاه ديگر، که آن را «غيرطبيعت گرايي» (15) مي نامند، بعضي از محمولات اخلاقي (خوب يا بايد يا هر دو) را اوصافي غيرقابل تعريف مي داند. بنابراين، مدعيات اخلاقي ما ويژگي توصيفگري دارند، اما نه توصيف واقعيات طبيعي. واژه هاي اخلاقي بيانگر نوعي وصف غيرطبيعي هستند که با قوّه شهود، واضح و روشن مي شوند و بنابراين، هيچ گونه نيازي به تعريف ندارند. کاشف «مغالطه طبيعت گرايانه»، جي. اي. مور، مفهوم «خوبي» را مفهومي بسيط مي دانست که به هيچ وجه قابليت تعريف ندارد. وي تمامي تلاش هايي را که براي تعريف مفهوم «خوبي» صورت مي گرفت، به نوعي مغالطه محکوم مي کرد. برهاني که او براي اثبات اين مغالطه به کار مي برد، برهان «پرسش گشوده» (16) نام داشت. صفت «خوب» به هرگونه صفت ديگري که ارجاع شود، باز هم جاي يک سؤال همچنان باقي مي ماند و آن اين که آيا آن صفت خوب هست. بر اين برهان، اشکالات بسياري وارد شده است، اما حتي با فرض پذيرش صحّت آن، نکته اي که در خور توجه است آن که اين برهان صرفا نامطلوب بودن تلاش هايي را نشان مي دهد که براي تعريف مفهوم «خوب» صورت مي گيرد. بنابراين، حتي اگر «خوب» وصفي طبيعي بود، نه سرشت اين مغالطه تغيير مي کرد و نه ذرّه اي از اهميت آن کاسته مي شد. «مغالطه حقيقي» تلاشي است که براي تعريف امور تعريف ناپذير صورت مي گيرد. (17) بر اين اساس، مي توان گفت که تيغه برهان پرسش گشوده و اتهام مغالطه، به نظريات طبيعت گرايي غير تحويل گرايانه، آسيبي نمي رساند. (18)
ريشه نظريات معناشناختي غير توصيفي به ديدگاه هاي «اثبات گرايي منطقي» (19) در باب ملاک معناداري باز مي گردد. اثبات گرايان معتقد بودند که هر گزاره معنادار، يا تحليلي (20) است؛ يعني به نحو پيشيني (21) و همان گويانه (22) صادق است، يا ترکيبي (23) است و به نحو پسيني (24) و با روش هاي تجربي قابل تحقيق است. اما مدعيات اخلاقي در هيچ يک از اين دو قسم نمي گنجند. برهان پرسش گشوده، احتمال تحليلي بودن را منتفي ساخت، و فقدان روش تجربي متعارفي که به حل اختلافات اخلاقي کمک کند نشان داد که اين مدعيات ترکيبي نيز نيستند. (25) بنابراين، نتيجه گرفته مي شود که اين مدعيات اساسا بي معنا بوده، به معناي واقعي کلمه گزاره نيستند. از اين رو، سؤال از صدق و کذب مفاد آن ها بي معناست. اين گزاره ها براي انجام کاري غير از تبادل اطلاعات وضع شده اند. (26)
«عاطفه گرايي» (27) و «توصيه گرايي» (28) دو گونه از نظريات غيرتوصيفي هستند. «عاطفه گرايي» شامل ديدگاه هاي متنوعي است. وجه مشترک عاطفه گرايان تمايزي است که ميان معناي توصيفي و ارزشي قايلند. يکي از معروف ترين ديدگاه هاي عاطفي، ديدگاهي است که مدعيات اخلاقي را صرفا بيان عواطف و ادا کردن آني و دفعي الفاظ عاطفي مي داند. (29) چهره شاخص اين ديدگاه، اي. جي. آير (A.J.Ayer) است. ديدگاه ديگر به کاربرد واژه هاي عاطفي که ايجاد پاسخ هاي منفعلانه در انسان هاست، توجه دارد. سي ال. استيونسن (C.L. Stevenson) معتقد است: ادعاي خوب بودن يک چيز به اين معناست که گوينده آن را دوست دارد، از ديگران هم مي خواهد که آن را دوست داشته باشند. (30)
«توصيه گروي» (31) نيز ديدگاهي است که ميان معناي توصيفي و ارزشي تفکيک قايل مي شود و معتقد است که زبان اخلاق اختصاصا براي توصيه فرايندهاي عملي به ديگران وضع شده است. (32) تفاوتي که زبان توصيه اي اخلاق با اوامر متعارف دارد اين است که اوامر اخلاقي کليت پذيري دارند؛ يعني اگر در موقعيتي خاص به کاري امر مي شود، در هر موقعيت مشابه ديگري نيز مي توان به آن کار امر نمود. (33) مطرح کننده اين ديدگاه آر. ام. هير (R.M.Hare) است.
2. مسائل معرفت شناختي
در حيطه مسائل معرفت شناختي، بحث بر سر امکان حصول شناخت اخلاقي يا عدم آن است. مدافعان امکان شناخت اخلاقي، «شناخت گرا» ناميده مي شوند. موضع ديگري که قابل بررسي است، ديدگاه «غيرشناخت گرايي» است. تفاوت ميان «شناخت گرايي» (34) و «غير شناخت گرايي» (35) با توسّل به تمايز ميان دو الگوي اظهارات شناختي و غيرشناختي قابل تشخيص است. الگوي اظهارات شناختي، باورها (36) هستند و الگوي اظهارات غيرشناختي، آرزوها و اميال. (37) يک باور در صورتي صادق است که با جهان مطابق باشد. اما در مورد آرزو چنين نيست. آرزو اگر با جهان نيز مطابق نباشد، کاذب نيست. غير شناخت گرايان، مدعيات اخلاقي را کلاً يا بعضا، ابراز ميل، آرزو، طرز تلقي يا نگرش مي دانند. (38)شناخت گرايان به دو اصل معتقدند: اول آن که باورهاي اخلاقي باورهايي صادقند. دوم آن که اين باورها، باورهايي موجّه هستند. (39) انکار هر يک از اين دو اصل، مستلزم انکار شناخت اخلاقي است.
منکران شناخت اخلاقي يا معتقدند که مدعيات اخلاقي اساسا باور نيستند و به هيچ وجه قابليت صدق و کذب ندارند؛ يا اين که آن ها را باور مي دانند، اما باورهايي ناموجّه که هميشه کاذبند. گروه اول «غير شناخت گرايان» و گروه دوم معتقدان به نظريه «خطا» (40) هستند. هم غيرشناخت گرايان و هم پيروان نظريه «خطا» نسبت به امکان حصول شناختي صادق و موجّه در حيطه اخلاقي، شک گرا هستند. ريشه اين شک گرايي چيست؟ بعضي از شک گرايان از آن رو در حيطه اخلاق شک گرا هستند که اساسا نسبت به امکان حصول هرگونه شناخت، شکاکند. اما شک گراي اخلاقي (41) به معناي خاص خود کسي است که تنها در حيطه مسائل اخلاقي منکر شناخت اخلاقي است. (42) اما چه چيز موجب شده است که گروهي با وجود پذيرفتن شناخت هاي غير اخلاقي، منکر شناخت شوند؟
موضع اساسي غير شناخت گرايان اين است که احکام اخلاقي منعکس کننده ترجيحات يا آرزوهاي کساني هستند که به آن ها حکم مي کنند، اما به هيچ وجه اظهارکننده احکام نيستند. اين نکته که نظريات اخلاقي قابليت تحقيق تجربي ندارند مؤيّد غير شناخت گرايان است. مطلبي که هيوم (Hume) به آن اشاره داشت اين بود که هيچ گونه «بايد»ي را نمي توان از «هست» نتيجه گرفت و هيچ راهي براي گرفتن نتيجه اي اخلاقي از مقدّمات تجربي وجود ندارد. از سوي ديگر، برهان پرسش گشوده مور به اين نتيجه منجر شد که مدعيات اخلاقي توصيف کننده اموري غير طبيعي هستند که به نحو شهودي بر ما آشکار مي شوند. غير شناخت گرايان در مقابل، به اين نتيجه رسيدند که اگر مدعيات اخلاقي از لحاظ تجربي تحقيق پذيري ندارند، پس نمي توانند توصيفگر چيزي باشند. آن ها نتيجه گرفتند که برهان «پرسش گشوده» نشانگر آن است که مدعيات اخلاقي دقيقا به دليل همين عدم قابليت تحويل به اصطلاحات طبيعي، معنايي توصيفي نداشته، هيچ گونه اعتقادي ابراز نمي کنند. (43) بنابراين، اگر مدعيات اخلاقي را باور ندانيم، نمي توانيم آن ها را معرفت بخش بدانيم.
موضع پيروان نظريه «خطا» موضع ديگري است. دل مشغولي آن ها باور بودن يا نبودن مدعيات اخلاقي نيست. آنچه آن ها مورد ترديد قرار مي دهند محق بودن ما در موجّه دانستن اين باورهاست. شايد ما به نادرستي اخلاقي عملي معتقد باشيم، اما هيچ دليل موجّهي نداريم که چنين باوري را صادق بدانيم. عوامل گوناگوني مؤيّد اين گونه شک گرايي است. وجود نظريات اخلاقي متفاوت در ميان جوامع و فرهنگ ها، اختلافات اخلاقي غيرقابل حل که سبب ترديد در موجّه بودن دلايل و براهين اخلاقي مي شود و اين که باورهاي اخلاقي نظرياتي هستند که حتي وقتي سودمند هستند نمي توانيم آن ها را صادق بدانيم، از زمره اين عوامل است. مسأله شکاف بايد هست نيز عامل عمده اي به شمار مي رود. ما در دفاع از يک اعتقاد اخلاقي به باورهاي اخلاقي ديگر خود متوسّل مي شويم و در صورتي موفق به حل يک اختلاف اخلاقي مي شويم که با طرف اختلاف خود زمينه هاي مشترک داشته باشيم؛ نظريات اخلاقي مشترکي که حتي ممکن است افراد ديگري آن ها را مورد ترديد قرار دهند. بنابراين، بر اساس شکاف بايد هست، به نظر مي رسد که تنها دفاعي که شخص مي تواند از باورهاي اخلاقي خود بنمايد آن است که بعضي از مدعيات خود را با توسّل به مدعيات ديگرش موجّه سازد. (44)
مسأله ديگري که به ايجاد شک گرايي کمک مي کند اين است که توجيه باورهاي اخلاقي ما با توجه به چه جهاني بايد صورت گيرد؟ اعتقادات اخلاقي داراي نوعي وثاقت (45) هستند؛ به اين معنا که اعمال ما را هدايت مي کنند. از سوي ديگر، ما معمولاً با توسّل به واقعيات غير اخلاقي، به تبيين واقعيات اخلاقي مي پردازيم؛ مثلاً، عملي را به دليل لذت بخش بودنش، خوب توصيف مي کنيم. اما رابطه ميان واقعيات غير اخلاقي و واقعيات طبيعي، امري عجيب است. ما چگونه درمي يابيم که ميان اين دو نوع واقعيت، رابطه وجود دارد؟ اين مشکلات سبب مي شوند که به نحوي موجّه معتقد باشيم که جهان به گونه اي نيست که صدق باورهاي ما با رجوع به آن تأييد گردد، بلکه بر اين اساس، با مراجعه به جهان، دليلي موجّه داريم که باورهاي اخلاقي خود را کاذب بدانيم. (46)
3. مسائل وجودشناختي
در اين حوزه، مهم ترين بحث اختلافاتي است که ميان ديدگاه هاي «واقع گرايانه» و «غير واقع گرايانه» وجود دارد. «واقع گرايي اخلاقي» (47) ديدگاهي است که به وجود امور واقعي که اعمال و اشيا در رابطه با آن ها، درست يا غلط، خوب يا بد مي شوند، معتقد است. (48) طبق اين ديدگاه، صفات اخلاقي، صفات اصيل چيزها و کارها (49) هستند. تعيين دقيق حدود و مرزهاي واقع گرايي تا حدي اختلافي است. واقع گرايي کامل و تمام عيار مجموعه اي از سه فرض متفاوت است: فرض اول آن است که موضوع اخلاق و واقعيتي که اخلاق با آن سر و کار دارد، واقعيتي کاملاً متمايز است. البته واقع گرايان در اين که آيا اين تمايز و خاص بودن واقعيات اخلاقي با طبيعي دانستن آن ها سازگار است يا نه، اختلاف دارند. فرض دوم يک فرض وجودشناختي است و بر اساس آن، واقعيات اخلاقي اموري عيني هستند که از هرگونه باوري که ما درباره آن ها داريم، کاملاً مستقلند. آنچه درست است به اين واسطه که من يا هر کس ديگري آن را درست مي داند، تعيين نمي گردد، حتي اگر در مورد آن توافقي گسترده وجود داشته باشد. فرض سوم فرضي معرفت شناختي است و آن اين که شناخت اخلاقي امکان پذير است و ما مي توانيم باورهايي اخلاقي داشته، آن ها را موجّه نماييم؛ اگرچه هميشه به باورهاي صادق نمي رسيم و امکان خطا در تعيين صدق و کذب وجود دارد، اما صدق باورهاي اخلاق نيز امکان پذير است. (50)بيان دقيق سه فرض واقع گرايانه مزبور به اين صورت است:
1. به نظر مي رسد که تفکرات اخلاقي موضوعات خاص خود را دارند که با موضوعات علم و تحقيق تجربي متفاوتند.
2. به نظر مي رسد احکام اخلاقي تلاشي براي تعيين يک امر واقعي است که مستقل از افکار و اعتقادات ماست. واقعيت يک چيز است و آنچه ما درباره آن فکر مي کنيم چيز ديگر.
3. احکام اخلاقي به نظر کسي که بر آن ها حکم مي کند، خطاپذيرند.
دو فرض دوم را مي توان مفروضاتي پديدارشناسانه دانست. توسّل به پديدارشناسي يکي از جنبه هاي مهم نظريه «واقع گرايي» است. (51)
مدعاي واقع گرايان آن است که واقعيت اخلاقي از ما «مستقل» است. اما با وجود آن که واقعيات اخلاقي در هر حال به افراد و اعمال آن ها مربوطند و نمي توانند کاملاً از ما مستقل باشند، پس اين قيد «استقلال» به چه معناست؟ مي توان گفت: در «واقع گرايي»، دو نوع استقلال از هم قابل تفکيک هستند: «استقلال از ادراک انسان» و «استقلال از واکنش هاي عاطفي او». نوع اول استقلال، مدعاي دقيق واقع گرايي اخلاقي است. «واقع گرايي» معتقد است که «واقعيت» چيزي مستقل از ادراک انسان است؛ به اين معنا که وجود يک چيز واقعي وابسته به ادراک شدن نيست. «ارزش» چيزي است که در خارج منتظر مواجهه با ماست. (52) اما استقلال از واکنش هاي عاطفي قيدي است که واقعيات اخلاقي را عيني مي سازد. اگرچه «عينيت»، (53) يکي از مفروضات واقع گرايي تمام عياري بود که مطرح گرديد، اما از يک سو، نوعي واقع گرايي حداقل گرايانه وجود دارد که تمام مدعاي آن، صدق پذيري احکام اخلاقي است. با پذيرش اين نوع واقع گرايي، اگرچه حيطه واقع گرايي بسيار گسترده مي شود، اما چون در اين ديدگاه، عينيت احکام اخلاقي منظور نمي شود، مي توان به نوعي، ميان واقع گرا بودن و عينيت گرا بودن تفکيک قايل شد. اگر يک ديدگاه واقع گرا صدق احکام اخلاقي را بر اساس معياري عيني تعيين نمايد عينيت گرا نيز هست. بنابر تعريف اخير «واقع گرايي»، تعيين دقيق ديدگاه هاي وجودشناختي نظريات گوناگون، وابسته به تعيين آن است که در کجاي طيف واقع گرايي اخلاقي قرار گرفته اند؛ آيا به واقع گرايي کامل معتقدند يا به نوعي واقع گرايي ساده و تخفيف يافته. (54) در هر حال، در قالب هر تعريفي از واقع گرايي نيز مي توان ميان اقتضائات واقع گرايي و عينيت گرايي تمايز قايل شد و آن ها را جداگانه مورد بررسي قرار داد.
گفته شد که واقع گرايان ارزش هاي اخلاقي را بخشي از اجزاي جهان مي دانند. در مقابل، غير واقع گرايان از پذيرش اين مسأله ابا دارند. علاوه بر اين، واقع گرايان به شيوه اي که جهان خود را بر ما آشکار مي سازد، يعني همان پديدارشناسي، اعتماد کامل مي کنند. اما غير واقع گرايان معتقدند که هر جنبه از تجربه، تجربه واقعيت نيست. آن ها تجربه را مرکّب از دو عنصر مي دانند: عنصري که جهان واقع به تجربه بخشيده است و عنصري که ما انسان هاي صاحب تجربه به آن بخشيده ايم. پس اگر تجربه، کيفياتي متفاوت از کيفياتي که در نظريه هاي علمي وجود دارد به ما ارائه مي کند، اين کيفيات صرفا مربوط به شأن ظاهري تجربه است، نه اجزائي از جهان. (55)
به طور کلي، اختلاف ميان واقع گرايان و غيرواقع گرايان ريشه در تفکيکي دارد که غير واقع گرايان ميان واقعيت يا «بود» و ظاهر يا «نمود» برقرار مي سازند. واقع گرايان در مقابل اين تفکيک، دو راه دارند: يکي آن که با پذيرش اين شيوه تمايز، ادعا نمايند که ارزش ها در طرف «بود» قرار دارند. راه ديگر آن است که چنين شيوه تمايزي را از اساس مورد انکار قرار دهند. واقع گرايان راه دوم را مي پذيرند. (56)
چنين رويکردي به اين مسأله نيازمند آن است که با ديدگاه غير واقع گرايان نسبت به واقعيات و ويژگي هاي آن آشنا شويم. واقع گرايان معتقدند که «واقعيت» چيزي است که در تبيين آن، نيازي به ارجاع به تجربه و ادراک حسي انساني وجود ندارد. برخي از آنان واقعيت را چيزي معرفي کرده اند که از هر ديدگاهي قابل دسترس است. ادراک واقعيت به وسيله نوعي تصوير اصلاح شده از آنچه مستقل از ما و خارج از ماست، ممکن است. اين «ادراک مطلق» با روش علمي به دست مي آيد. (57) بنابراين، از ديدگاه غيرواقع گرايان به دليل آن که ارزش ها فاقد ويژگي هاي ادراک مطلق هستند، يعني همانند کيفيات ثانوي همچون رنگ ها و صداها فقط براي مخلوقات انساني قابل درک هستند، از حيطه واقعيت خارج مي شوند.
اما واقع گرايان چنين شيوه اي را در پذيرش بي چون و چراي تحقيقات علمي، گرفتار شدن در اشتباه علم گرايي مي دانند و معتقدند: دليلي وجود ندارد که تنها ذوات و صفاتي را که علم مي تواند از عهده تبيين آن ها برآيد، واقعي بدانيم. نکته قابل توجه آن است که گرچه واقع گرايان اخلاقي، الگوي علمي ادراک مطلق را بي اعتبار مي دانند، باز هم واقعيت را امري مستقل از ادراک انسان مي دانند. اين استقلال به چه معناست؟
اگر اين استقلال را همان نحوه استقلالي بدانيم که غير واقع گرايان در مورد اعتقادات اخلاقي منکر مي شدند، به اين معناست که واقع گرايان شيوه غيرواقع گرايان را در برقراري تمايز ميان واقعيت و ظاهر پذيرفته اند. اما گفته شد که واقع گرايان چنين شيوه اي را نمي پذيرند. بنابراين، اين استقلال معنايي متفاوت دارد. از ديد واقع گرايان، ارزش هاي اخلاقي اموري انساني بوده، از انسان ها مستقل نيستند. انسان ها مدرک ارزش ها هستند و هرکس فاقد ادراکي انساني باشد، از درک ارزش ها محروم است. اما در عين حال، واقعيت چيزي است که وجود آن بسته به درک انسان ها نيست؛ يعني چه ادراک شود، چه ادراک ناشده باقي بماند، در هر حال وجود دارد. ارزش نيز به همين معنا واقعي و مستقل است. «ارزش» چيزي است که در خارج منتظر مواجهه با ماست، اگرچه پيش فرض ادراک ارزش ها و تجربه اخلاقي، واجد بودن سرشت بشري است. (58)
در مورد عينيت گزاره هاي اخلاقي، سه گروه مخالف وجود دارند. غير واقع گرايان، واقع گرايان ذهن گرا و غيرشناخت گرايان. غير شناخت گرايان معتقدند که يک گزاره عيني بيان واقعيتي است که بر جهان حاکم است که در صورت مطابقت با آن، صادق و در صورت عدم مطابقت، کاذب است. اما مدعيات اخلاقي به هيچ وجه، به اظهار واقعيتي در رابطه با جهان نمي پردازند؛ آن ها بيان آرزوها و طرز تلقّي هاي گوينده هستند و بنابراين، صدق پذيري ندارند. پس غير شناخت گرايان، جزء اوليه يک باور عيني، يعني باور بودن آن، را انکار مي کنند. اما موضع ذهن گرايان (59) متفاوت است. ذهن گرايان مدعيات اخلاقي را باور مي دانند؛ باورهايي که از واقعيات خارجي حکايت مي کنند. بنابراين، واقع گرا هستند. اما اين واقعيات را واقعياتي در مورد آرزوها، تمايلات و مواضع ذهني گوينده مي دانند؛ مثلاً، اين حکم که «الف درست است»، واقعا به اين معناست که «من الف را آرزو مي کنم». (60)
موضع غير واقع گرايان در انکار عينيت با غير شناخت گرايان و ذهن گرايان متفاوت است. آن ها بدون توسّل به لوازم دو نظريه مزبور، عينيت را انکار مي کنند. غير واقع گرايان معتقدند: حتي ميان دو نوع ادعاي صدق پذيري که واجد موضوع انساني نيستند نيز مي توان در عينيت تمايز قايل شد. (61) در اين زمينه آن ها به تمايز ميان احکام مربوط به کيفيات اوليه (62) با احکام مربوط به کيفيات ثانويه (63) اشاره مي کنند. در احکام مربوط به کيفيات ثانويه، مثل رنگ ها، آنچه براي تعيين صدق اهميت دارد، اين است که فرد در شرايط مناسب حکم کردن (مثلاً روشنايي معمولي روز) قرار داشته باشد. اگر شرايط احراز شد، آن گاه اين حکم است که مصداق را تعيين مي کند. اما در مورد کيفيات اوليه، حکم ما تنها مصاديقي را که مستقلاً تعيين شده اند، کشف مي کند. بنابراين، احکام مربوط به کيفيات اوليه بيش تر از کيفيات ثانويه عيني هستند. ارزش هاي اخلاقي نيز از اين نظر شبيه کيفيات ثانويه هستند. اين نحوه انکار عينيت نه غير شناخت گرايانه است و نه ذهن گرايانه. (64)
4. مسائل روان شناختي
روان شناسي اخلاقي (65) به بررسي مسائل روان شناختي که در رابطه با ارزيابي هاي اخلاقي به وجود مي آيند مي پردازد. در واقع، موضوع روان شناسي اخلاقي، پيش فرض هاي روان شناختي است که يک نظام اخلاقي معتبر به آن نيازمند است؛ مثلاً اگر ما فاقد اختيار باشيم، واضح است که در کارکرد اخلاق در زندگي، اختلال حاصل مي شود. (66) مسأله رابطه الزام اخلاقي و انگيزش عامل نيز يکي ديگر از مباحث عمده اين حوزه است.الف. رابطه انگيزش و الزام
در مورد احکام اخلاقي که در آن ها فاعل وظيفه اي خاص را براي خود الزامي مي داند يا اين که ديگران در مورد او چنين حکمي مي کنند، تضادي ميان دو ديدگاه مختلف وجود دارد. بسياري معتقدند که از لحاظ منطقي، کاملاً امکان دارد که فاعل الزامي داشته باشد، يا آن را حس کند، اما براي انجام آن هيچ گونه انگيزه بالفعل يا بالقوّه اي نداشته باشد. اما گروه ديگر اين مسأله را امري متناقض نما و از لحاظ منطقي ناممکن مي دانند. گروه اول معتقدند که در تحليل يک حکم اخلاقي، نيازي نيست که آن را به وجود انگيزه هاي فاعل ارجاع دهيم، اما گروه دوم چنين ارجاعي را ضروري مي دانند. (67)به هر حال، مسأله اين است که آيا تفکر اخلاقي ضرورتا برانگيزاننده است و انگيزش جزء ضروري احکام اخلاقي است؟ به اين پرسش، «درون گرايان» (68) پاسخ مثبت و «برون گرايان» (69) پاسخ منفي مي دهند. درون گرايان معتقدند که ملاحظات اخلاقي براي کسي که آن ها را درک مي کند، ضرورتا انگيزه بخش بوده، پذيرش خالصانه يک حکم اخلاقي، انگيزه اي براي عمل بر طبق آن است. اما برون گرايان معتقدند که ممکن است فرد، حکمي اخلاقي را صادقانه بپذيرد و در عين حال، هيچ انگيزه اي براي عمل بر طبق آن نداشته باشد. (70)
درون گرايان و برون گرايان دو نقطه متفق عليه دارند: اول آن که هر دو پرداختن به مسأله «انگيزش» (71) را ضروري مي دانند. دوم آن که در اين که اخلاق بايد جنبه عملي داشته باشد هم عقيده اند. اختلافات به دليل پرداختن به مسأله انگيزش و به معناي عملي بودن اخلاق باز مي گردند. درون گرايان معتقدند که يک حکم براي الزامي بودن، بايد برانگيزاننده نيز باشد و به همين دليل، در بررسي احکام الزامي اخلاق، بايد به مسأله «انگيزش» نيز بپردازيم. اما از نظر برون گرايان، علت پرداختن به مسأله انگيزش اين است که برانگيختن مردم براي انجام فعل مناسب با الزام، امري ضروري است. از سوي ديگر، هم برون گرايان و هم درون گرايان هم رأيند که اخلاق بايد قواعد عملي ارائه کرده، هادي رفتار آدمي باشد و اين کار نبايد بدون توجه به اين که آيا نسبت به اين قواعد عملي، تبعيتي واقعي وجود دارد يا نه، انجام گيرد. اما درون گرايان معتقدند که تأثيرگذاري بر رفتار، منطقا در معناي عملي بودن اخلاق منطوي است و حال آن که برون گرايان اين نکته را انکار مي کنند. (72)
مسأله درون گرا يا برون گرا بودن و انتخاب يکي از اين دو موضع را ضرورتا با هيچ يک از نقطه نظرهاي معناشناختي، معرفت شناختي يا وجودشناختي نمي توان متناظر دانست. در واقع، برون گرايي يا درون گرايي مي تواند انواع متفاوتي داشته باشد. اما غيرشناخت گراياني که احکام اخلاقي را اظهار عاطفه مي دانند، نه گزارش صرف واقعيت، غالبا احکام اخلاقي را مستقيما برانگيزاننده دانسته، معتقدند که تنها غير شناخت گرايان از عهده تبيين ماهيت راهنماي عمل بودن اخلاق برمي آيند و احکام اخلاقي مدنظر شناخت گرايان از لحاظ انگيزش خنثي هستند. پيروان نظريه «خطا» نيز که منکر واقعيت ارزش هاي اخلاقي هستند، فرض هاي درون گرايانه دارند. آن ها به اين مطلب اعتراف دارند که احکام اخلاقي، اراده را تحت تأثير قرار مي دهند، اما در عين حال، اين ويژگي را چيزي عجيب و شک برانگيز مي دانند. هر فيلسوف اخلاقي که از غير واقع گرايي پرهيز دارد يا بايد از درون گرايي دفاع کرده، نشان دهد که نظريات شناختي و واقع گرايانه مي توانند تأثير انگيزشي تفکر اخلاقي را تبيين نمايند يا اين که درون گرايي را انکار کرده، امکان فقدان انگيزش را نسبت به آنچه خوبي يا درستي آن درک مي شود، بپذيرد و هدايتگر بودن احکام اخلاقي را با توجه به تعليم و تربيت اخلاقي توجيه کند. (73)
غير شناخت گرايان در باب تبيين عمل به نظريه اي متوسّل مي شوند که نظريه «باور ميل» (74) نام دارد. طبق اين نظريه، براي تبيين کامل هر عمل، هم باورها و هم اميال مورد نيازند. ميل، نيروي انگيزشي و باور، اطلاعات لازم را فراهم مي آورد. ميل بدون باور کور است و باور بدون ميل، فلج. باور حالتي شناختاري است و جهان بيني ما را نشان مي دهد، اما «ميل» نوعي حالت فعّال است که صاحب خود را به «تغيير» جهان وامي دارد. ترکيب نظريه «باور ميل» با ديدگاه غير شناخت گرايي، نوعي درون گرايي را نتيجه مي دهد. به دليل آن که غير شناخت گرايان مدعيات اخلاقي را بيانگر اميال مي دانند، اين مدعيات جايگزين ميل در نظريه «باور ميل» مي شوند که همراه با اطلاعاتي مناسب در باب جهان، براي فاعل، دليل عمل فراهم مي آورند. (75)
البته تمامي حاميان درون گرايي از غير شناخت گرايان نيستند. بعضي از شناخت گرايان نيز معتقدند که اگر باور به الزامات را بدون انگيزش فاعل در نظر بگيريم، ماهيت راهنماي عمل بودن اخلاق، زير سؤال مي رود؛ چرا که در اين جا اين باور اخلاقي صرفا باور به يک الزام اعتقادي است، نه الزام عملي و حال آن که حکم اخلاقي ضرورتا الزامي عملي ايجاد مي کند. (76)
به نظر مي رسد چالش ميان درون گرايي و برون گرايي به وسيله برقرار کردن تفکيک ميان انواع دليل بهتر قابل بررسي باشد. گفته شد که درون گرايان از آن رو که هر الزامي را ارائه کننده دليل مي دانند و معتقدند که هر دليلي سبب انگيزش مي شود، به اين نتيجه رسيده اند که هر الزامي برانگيزاننده است. اما نکته اي که بايد به آن توجه شود آن است که کبراي اين قياس به نحو کلي صادق نيست. در واقع، برون گرايان براي ابطال درون گرايي، دست به نوعي تفکيک ميان دو گونه دليل زده اند. بر اين اساس، دو نوع دليل وجود دارد: دلايل انگيزشي و دلايل توجيهي. دلايل انگيزشي دليل انجام عمل هستند. دلايل توجيهي دليل موجّه شمردن عمل بوده، سبب مي شوند ما يک فعل را اخلاقا درست يا لازم بشماريم. (77) بنابراين، برون گرايان نيز با درون گرايان هم عقيده اند که احکام اخلاقي دليل عمل ارائه مي کنند. اختلاف در اين است که درون گرايان تمام دلايل عمل را انگيزشي مي دانند، اما برون گرايان چنين اعتقادي ندارند.
گزينش يکي از اين دو ديدگاه در باب انگيزش، مستلزم بررسي هاي دقيقي است. اگرچه له و عليه هر دو ديدگاه، دلايلي وجود دارند، اما، هم مواضع هر دو و هم انتقادهايي که عليه يکديگر وارد مي سازند قابل انتقادند. (78)
ب. آزادي اراده
يکي ديگر از مسائل مطرح در حيطه روان شناسي اخلاق، بحث «آزادي اراده و اختيار» است که در طول تاريخ، فيلسوفان اخلاق به طرح و بررسي آن دل بستگي داشته اند. اصل اين مسأله که انتخاب ميان يکي از دو طرف «جبرگرايي» (79) و «اختيارگرايي» (80) است، مسأله اي فلسفي و کلامي است. آنچه در حيطه مباحث اخلاقي مورد توجه قرار دارد، رابطه هر يک از اين دو طرف با مسؤوليت اخلاقي (81) است؛ چرا که مبناي اخلاق و همين طور سرزنش يا تحسين اخلاقي آن است که فرد را در قبال عمل خود مسؤول بدانيم و شرط لازم مسؤوليت اخلاقي، اختيار و آزادي عامل است، به گونه اي که به نظر مي رسد اگر فرد عملي را بدون اختيار انجام دهد نه سزاوار تحسين است، نه مستوجب سرزنش. از سوي ديگر، به نظر مي رسد پذيرش نوعي نظام علّي در باب جهان که به جبرگرايي موسوم است، اين آزادي را مخدوش ساخته، اساس مسؤوليت اخلاقي را زير سؤال مي برد. بنابراين، مسأله اين است که آيا اين جبرگرايي با اراده آزاد سازگاري دارد يا نه.جبرگرايي در اين جا تعبير ديگري از اصل موجبيت يا پذيرش نظام علّي است. به موجب اصل موجبيّت، «علت هر حادثه اي از جمله انتخاب ها و اراده هاي انساني حوادث و اتفافات ديگري است که آن حادثه، معلول يا نتيجه آن هاست.» (82) در واقع، «جبر» به اين معناست که هرچه رخ مي دهد به وسيله اموري که قبلاً رخ داده اند، ضرورت يافته است. (83)
«اراده آزاد» نيز عنواني قراردادي است که شايد با حذف کلمه «اراده» بهتر قابل فهم باشد و مقصود از آن، عمل يا انتخاب آزادانه است. (84) بنابراين، سؤالي که مطرح مي شود اين است که آيا پذيرش عمل آزادانه و مختارانه انسان مستوجب نفي اصل «موجبيت» است؟ در قبال اين سؤال، دو موضع گيري عمده وجود دارد. گروهي که به «سازگارگرايان» (85) معروفند، معتقدند که پذيرش اصل «موجبيت» بيان علّيت مندي امور است (86) و بنابراين، هيچ گونه ناسازگاري با اراده آزاد ندارد. سازگارگرايان معتقدند که «متضاد واقعي واژه "اختياري"، واژه "علت دار" نيست، بلکه واژه "اجباري" يا واژه اي مشابه آن است.» (87) بنابراين، طبق سازگارگرايي، اصل «موجبيت» را نمي توان نوعي تلقّي جبرانگارانه نسبت به جهان دانست.
ارسطو شرايط آزادي عمل و مسؤول بودن فرد را دو چيز مي داند: اول آن که هيچ شخص يا شي ء خارجي او را به انجام عمل مجبور نکرده باشد، دوم آن که انجام آن عمل در نتيجه غفلتي که با انتخاب قبلي خود فرد به وجود نيامده، صورت نگرفته باشد. بر اين اساس، کاملاً امکان دارد که عقايد و اميال آدمي انتخاب او را تعيين کنند، اما چون اين علل دروني هستند و از بيرون اجباري نسبت به فرد صورت نگرفته، عمل او آزادانه بوده، در قبال آن مسؤول است. (88)
در هر حال، تلاش سازگارگرايان آن است که به نوعي، ميان جبرگرايي و اختيارگرايي آشتي برقرار سازند و نشان دهند که وقتي ما درباره افعال اختياري سخن مي گوييم، مقصود واقعي ما معنايي که مستلزم نفي عليت باشد، نيست. (89) در واقع، سازگارگرايان کلمه «آزاد» را، که داراي معاني متعددي است، به گونه اي معنا مي کنند که با جبر سازگار باشد. از ديدگاه آنان، آزاد بودن و آزادانه عمل و انتخاب کردن به معناي آزادي از بعضي اجبارهاي خاص است. کاملاً امکان دارد که شخصيت، ترجيحات و انگيزه هاي فرد، همگي به وسيله حوادثي که به هيچ وجه نسبت به آن ها مسؤوليتي نداشته است، تعيين شده باشند، اما آزاد بودن به معناي رهايي از انگيزه ها و ترجيحات نيست. «آزادي» يعني عمل به شيوه اي که مورد ترجيح است و اين آزادي با جبر سازگار است. (90) حتي بعضي معتقدند که به نظر مي رسد در صورت نبودن جبر و عدم حاکميت اصل «موجبيت»، امور به صورتي اتفاقي جلوه کنند و وجود اتفاق محض خود، مانعي بر سر راه آزاد بودن فرد در عمل و انتخاب است. (91) اما آيا تعريفي که سازگارگرايان از آزادي ارائه مي کنند، براي مسؤول دانستن فرد کفايت مي کند؟
«ناسازگارگرايان» (92) کساني هستند که تبيين سازگارگرايان از اختيار را نارسا مي دانند. آنان معتقدند که آزادي با جبرگرايي سازگار نيست و اگر جبرگرايي درست باشد، فرد نمي تواند در نهايت، مسؤوليتي اخلاقي داشته باشد؛ چرا که اعمال او در زمان گذشته و حتي پيش از تولّد او معيّن گشته اند. (93) ناسازگارگرايان خود به دو دسته تقسيم مي شوند: گروهي که جانب اراده آزاد را مي گيرند «اختيارگرا» و گروهي که اصل موجبيت را غير قابل انکار مي دانند، «جبرگرا» ناميده مي شوند.
اختيارگرايان معتقدند که تبيين سازگارگرايان از اختيار، گرچه نارساست، اما قابل بهبود است و مي توان با نفي جبر به تفسيري از اراده آزاد دست يافت که مسؤوليت اخلاقي را کاملاً تبيين نمايد. در مقابل، جبرگرايان تبيين سازگارگرانه اراده آزاد را قابل بهبود نمي دانند. از ديد جبرگرايان، حتي عدم موجبيت کمکي به آزاد ساختن انسان ها نمي کند و آن نوع آزادي که براي مسؤوليت اخلاقي ضرورت دارد، امري محال است. (94) جبرگرايان معتقدند: مسؤوليت واقعي وجود ندارد، حال چه جبرگرايي درست باشد، چه عدم آن؛ چرا که فرد در هر حال، طبق طبيعت و سرنوشت خود عمل مي کند بنابراين لازمه مسؤول دانستن فرد آن است که او مسؤول سرشت و ذات خود نيز باشد و لازمه اين سخن آن است که فرد به گونه اي نسبت به خودش عليّت داشته باشد و از آن رو که هيچ چيز نمي تواند علت خودش باشد، پس فرد نمي تواند از لحاظ اخلاقي، مسؤول عمل خويش باشد. (95) کساني که چنين موضعي را برمي گزينند يا معتقدند که نهاد اخلاق بايد از اساس کنار نهاده شود يا آن را مستلزم بازبيني مي دانند. (96) اما به هر حال، چنين نظرياتي بايد براي تجارب انسان ها از انتخاب و عمل آزاد و اعتقاد آن ها به مسؤوليت مطلق و اين که با وجود براهين ضد اختيارگرايانه، باز هم به اعتقادات خود پاي بند هستند، توضيحي ارائه کنند. (97) از سوي ديگر، به نظر مي رسد با پذيرش جبرگرايي، بايد پيش بيني اعمال انسان ها نيز پذيرفته شود. اگر بتوان از هر انتخاب انسان تفسيري علّي ارائه نمود، بايد بتوان با رجوع به اين گزارش علّي، اعمال او را پيش بيني نمود. پيش بيني علّي به اين معناست که در هر شرايطي از اين دست، شخصي از اين نوع بايد چنين انتخابي داشته باشد و انتخاب او معلول اين شرايط است. اما در مورد امکان تحقق چنين پيش بيني هايي ترديد وجود دارد. (98)
5. چالش واقع گرايي و غير شناخت گرايي
تا اين جا مباحثي که در حيطه فرا اخلاق مورد توجه قرار مي گيرند، به طور جداگانه بررسي شدند. هر مکتب فرا اخلاقي مجموعه اي از نظريات خاص در باب معناشناسي، معرفت شناسي، وجودشناسي و روان شناسي نظرات اخلاقي است. اکنون ترکيبي که منجر به يک نظريه واقع گرايانه مي شود و نيز نقطه مقابل آن، يعني ديدگاه غير شناخت گرايي، مورد بررسي قرار مي گيرد. به دليل آن که رويکرد مناسب به يک واقعيت، باور به آن است، «غيرشناخت گرايي» را، که اساسا احکام اخلاقي را باور نمي داند، نقطه مقابل واقع گرايي مي دانند. (99) واقع گرايان، اخلاق را حيطه کشف واقعيات مي دانند. واقعيتي که واقع گرايان اخلاقي از آن سخن مي گويند چيزي است که مستقل از باورهاي اخلاقي ما وجود داشته، صدق و کذب باورها در مقايسه با آن تعيين مي گردد. ديدگاه هاي اخلاقي ما باورهايي درباره نحوه وجود جهان و شناختاري محض هستند.اين واقع گرايي درباره باورها، با نظريات زبان شناختي، که در باب گزاره وجود دارند، سازگار است. بنابراين، واقع گرايان باورهاي اخلاقي را گزاره مي دانند. «گزاره» بيان زباني و طبيعي يک باور است. هيچ تفکيکي ميان واقعيت و ارزش وجود ندارد. وجود اختلافات اخلاقي دليل بر اين نيست که در اخلاق نمي توان توقّع پاسخ درست داشت، بلکه به عکس وجود اختلافات دليل بر احتمال صدق است؛ چرا که نزاع در جايي صورت مي گيرد که طرفين به احتمال صدق معتقدند. واقع گرايان پيش فرضي پديدارشناسانه دارند. آن ها معتقدند: چيزها به همان گونه اي هستند که ما آن ها را تجربه مي کنيم.
در باب رابطه ارزش و انگيزش، واقع گرايان به دو دسته تقسيم مي شوند: يک دسته درون گرايي را نفي کرده، معتقدند: صرف صواب بودن يک عمل براي برانگيختن عامل، کافي است و ملاحظات اخلاقي براي کساني ارزش دارد که به آن ها اهميت مي دهند. اين دسته کساني هستند که نظريه «باور ميل» را با ديدگاه واقع گرايانه ترکيب کرده اند. اما گروه دوم به انکار نظريه «باور ميل» مي پردازند و به «وثاقت الزامات اخلاقي» (100) معتقدند؛ به اين معنا که باورهاي اخلاقي را براي برانگيختن عامل کافي مي دانند.
در مقابل، غير شناخت گرايان اخلاق را حيطه جعل مي دانند؛ هيچ حقيقت و صدق اخلاقي وجود ندارد. احکام اخلاقي باور صرف نيستند، بلکه ترکيبي از ديدگاه و احساسند؛ آن ها نگرش هستند. ميان واقعيت و ارزش شکافي عميق وجود دارد. و نيز ميان معناي «توصيفي و معناي ارزشي». در زمينه انگيزه، غير شناخت گرايان با پذيرش نظريه «باور ميل» طرفدار درون گرايي هستند؛ به اين معنا که معتقدند، ترکيبي از ديدگاهي اخلاقي و باورهاي مناسب با آن براي فراهم کردن دليل عمل کافي است.
بنابراين، واقع گرايي ترکيبي از پذيرش معناي توصيفي، امکان شناخت، فرض وجود واقعيت عيني اخلاقي و پذيرش وثاقت الزامات اخلاقي به وسيله درون گرايي است. در مقابل، غير شناخت گرايي ترکيبي از پذيرش معناي غيرتوصيفي، انکار شناختي بودن آن ها، نفي واقعيت اخلاقي عيني و استفاده از نوعي درون گرايي است که به نفي وثاقت الزامات اخلاقي مي انجامد. (101)
--------------------------------------------
پي نوشت ها :
1. Meta ethics
2. Normative ethics
3. David Copp, "Meta ethics", Encyclopedia of Ethics, ed: Lawrence c. Becker, p. 790.
4. peter Railton,"Analytie ethics", Routledge Encyclopedial of philosophy.
5. Descriptivist & Nondescriptivist theories
6 آر. اف. اتکينسون، درآمدي به فلسفه اخلاق، ترجمه سهراب علوي نيا، ص 139.
7 ديويد مک ناوتن، بصيرت اخلاقي، ترجمه محمود فتحعلي، ص 53و 95.
8. Naturalism
9. Richord feldman, "Epistemology and Ethics, 2", Routledg Encyclopedia of philosophy.
10. Reductionism
11 ويليام کي. فرانکنا، فلسفه اخلاق، ترجمه هادي صادقي، ص 206207.
12. Naturalistic Fallacy
13 براي آشنايي بيش تر با «مغالطه طبيعت گرايانه» ر.ک: مري وارنوک، فلسفه اخلاق در قرن بيستم، ترجمه و تحشيه ابوالقاسم فنائي، ص 4380.
14. Richard Feldman, Op, Cit.
15. Non - naturalism
16. Open question argument
17 مري وارنوک، پيشين، ص 49.
18. "Naturalism in ethics 3", Routledge Encyclopedia of Philosophy.
19. Logical Positivism
20. Analytic
21. Apriori
22. Tautological
23. Synthetic
24. Aposteriori
25. peter Railton, Op. Cit, 1.
26 مري وارنوک، پيشين، ص 104107.
27. Emotivism
28. Prescriptivism
29 ويليام کي. فرانکنا، پيشين، ص 220223.
30 مري وارنوک، پيشين، ص 23.
31. Prescriptivism
32 مري وارنوک، پيشين، ص 146
33 جي. وارنوک، فلسفه اخلاق در قرن حاضر، ترجمه و تعليقات صادق لاريجاني، ص 42.
34. Cognitivism
35. Non cognitivism
36. Beliefs
37. "Moral realism, 1", Routedge Encyclopedia of philosophy.
38. Mc. CORD, "Moral Knowledge, 2-3," Routledge Encyclopedia of philoshophy.
39. "Moral scepticism, 1, Routledge Encyclopedia of philoshophy.
40. Error theory
41. Moral skepticist
42. geofery sayre - Mc. cord, op, cit.
43. Mark T. Nelson, Op.cit.
44. Authority
45. Geoffrey sayre - Mc. cord, op. cit.
46. Moral realism
47. Jonathn Dancy, Op, cit.
48 ديويد مک ناوتن، پيشين، ص 45.
49. Jonathan Dancy, Op. cit.
50. Ibid, 2.
51 ديويد مک ناوتن، پيشين، ص 157158.
52. Objectivity
53. Jonathan Dancy, Op.Cit, 5.
54 ديويد مک ناوتن، پيشين، ص 60.
55 همان، ص 120143.
56 همان، ص 118120.
57 همان، ص 157158.
58. Subjectivists
59. "Objectivity 1" Routledge Encyclopedia of philosophy.
61. primary qualities
62. Secondary qualities
63. "Objectivity 1" Routledge Encyclopedia of philosophy.
64. Moral Psychology
65. "Objectivity 1" Routledge Encyclopedia of philosophy.
66. "Moral Psychology", Routledge Encyclopida of philosophy.
67. Internalists
68. Externalists
69 ويليام کي. فرانکنا «الزام و انگيزش در فلسفه اخلاق متأخّر»، مجله ارغنون، ش 16، ص 141.
70. Motivation
71. R.J. W, "Moral motivation, 1," Routledge Encyelopedia of philosophy.
72 ويليام کي. فرانکنا، پيشين، ص 132133.
73. Belief - desire theory
74. R.Jay Wallace, Op, Cit, 2.
75 ديويد مک ناوتن، پيشين، ص 4748.
76 ويليام کي، فرانکنا، پيشين، ص 135.
77 همان، ص 143.
78. Determinism
79. Libertarianism
80. Moral responsibility
81 فرانکنا در مقاله «الزام و انگيزش در فلسفه اخلاق متأخّر» استدلال ها و نقدهاي اين ديدگاه را مطرح ساخته است. براي توضيح بيش تر ر.ک: مجله ارغنون، ش 16.
82 ويليام کي. فرانکنا، پيشين، ص 160.
83. Galen Strawson", Freewill", Routledge Encyclopedia of philosophy.
84. Compatibilists
85. Galen Strawson", Freewill", Routledge Encyclopedia of philosophy.
86 براي آشنايي بيش تر با انواع سازگارگرايي، ر.ک: جان. ام فيشر، آزادي و جبر، فلسفه اخلاق (مجموعه مقالات برگرفته از: دائرة المعارف فلسفه اخلاق، ويراسته لارنس، سي. بکر) ترجمه جمعي از مترجمان، ص 124و 125.
87 مري وارنوک، پيشين، ص 164.
88 ويليام کي. فرانکنا، پيشين، ص 158.
89 مري وارنوک، پيشين، ص 163162.
90. Galen Strawson, Op. cit, 1.
91. Incompatibilists
92 ويليام کي. فرانکنا، پيشين، ص 164165.
93. Galen Strawson, Op. cit, 2.
94. Ibid.
95. Ibid, 1.
96 ويليام کي. فرانکنا، پيشين، ص 166.
97. Calen Strawson, Op. cit.
98 مري وارنوک، پيشين، ص 172.
99. The authority of moral demands
100. Jonathan Dancy, op. cit, 1.
101. براي آشنايي بيش تر با نظرات واقع گرايي و غير شناخت گرايي، ر.ک: ديويد مک ناوتن، پيشين.