مقدمه
بدون ترديد، تبيين و تحليل ديدگاههاي استاد شهيد مطهري در مورد «نقش اخلاق و عرفان در سياست» يا «ارائه تصوير و تفسيري روشن از حکمت عملي در دو ظرفيت» ؛ يعني «اخلاق» که انسان را به تکامل روحي و دروني مي رساند، و «سياست مدن» يا مديريت و حکومت بر جامعه، که به «تکامل اجتماعي» و اداره جامعه انساني برمي گردد و پيوند آن دو ظرفيت به «حکمت نظري» ، که از «هست» ها و «است» ها سخن مي گويد و آن ديگري از «بايد» ها و «شايد» و «نشايد» ها بحث مي کند (2) ، هم کاري است سترگ و البته شدني و هم نياز به نگرش همه جانبه به انديشه ها و بينش هاي استاد شهيد مطهري دارد و اگر حکمت و حکومت را در تعامل و ارتباط با يکديگر مورد شناخت و سنجش قرار دهيم و آنها را با عرفان و حکمت حضوري و شهودي يا معرفت ذوقي و باطني گره بزنيم، در عين شيريني و دلنشيني، کار را دشوارتر مي نمايد که چگونه «اخلاق» که عمدتا يک مقوله فردي و نوعي تزکيه نفس و ارتباط با خداست و درون گرايي در آن متجلي است يا حداقل تفسير و برداشت اوليه ما از آن چنين است و «عرفان» که اساسا سير و سلوک باطني و تهذيب، رياضت و دنياگريزي، جامعه گريزي و انقطاع از برون و اتصال به درون و رهايي از خلق و وصل به خالق است و يا دست کم چنين برداشت و تحليلي از آن در ذهنها وجود دارد، با «حکومت» ، «سياست» و مديريت جامعه که همانا رداخت به امور مردم در همه ابعاد مي باشد در هم تنيده و به هم پيوسته باشند و اساسا چگونه است که در دل حکومت و کمت سياسي، حکمت عملي «اخلاق» و حکمت شهودي و ذوقي «عرفان» نقش آفرين باشد؟ آيا درون گرايي با برون گرايي با هم قابل اجتماع هستند؟آيا حکومت و تدبير جامعه که نوعي دنيازدگي و گرايش به امور طبيعي و ماديت است با اخلاق که مقوله اي است فردي و تهذيبي و عرفان که امري است باطن محور، درون گرا و سلوکي که به نوعي دنيازدگي، خلق گريزي، تفرد، تزهد و تجرد و تجريد براي تعالي نفس و تکامل منتهي مي شود، با هم سازگار و مرتبط اند؟ به خصوص اگر به کارکردهاي اخلاق و عرفان با حکومت و سياست و واقعيت تلخ شکاف و فاصله اخلاق و عرفان با حکومت، آن هم در جامعه و جهان کنوني بنگريم و ديوار فرهنگي، رواني و حتي عملي و عيني که ميان هر کدام از آنها وجود دارد، اندک توجهي بيفکنيم، خواهيم ديد که مساله با پيچيدگي و ابهام بيشتري مواجه است و سؤال عميق تر و شبهه بيشتر و پيچيده تر مي شود و اين همان مقوله اي است که در اين مقاله به دنبال حل و فصل آن، بر محور و مدار انديشه هاي استاد مطهري بر آمديم و در صدد برتابيدن اخلاق و عرفان با حکومت و سياست و حکمت سياسي بر مدار بينش ناب اسلامي آن استاد شهيد هستيم؛ لذا در چند محور به پاسخ چنين سؤالها، شبهات و تحليل و تبيين هايي مي پردازيم :
الف . اخلاق و عرفان در افق انديشه استاد مطهري .
ب . سياست و حکومت از منظر استاد مطهري .
ج . تعامل اخلاق و عرفان (حکمت اخلاقي و سلوکي) با حکومت و سياست (حکمت سياسي و حکومتي) .
چيستي اخلاق
استاد شهيد مطهري، اخلاق را مبنايي مي داند براي «چگونه زيستن» (3) و بر اين باور است که اخلاق پاسخي است بر چگونگي زندگي نيک و براي انسان و «چگونگي عمل» ، افعال اخلاقي يا افعالي که داراي تعالي و ارزش باشند . البته استاد «چگونه بايد زيست» را در کنار «براي اينکه با ارزش و مقدس و متعالي زيست کرده باشيم» قرار مي دهد (4) و لذا همه نظام ها و روش هاي اخلاقي را که مدعي نظام مندي اخلاقي هستند، داراي نظام اخلاقي نمي داند و به نقد آنها مي پردازد . به هر حال، استاد شهيد نگرشي جامع و بنيادين با تئوري تبيين شده و کامل براي اخلاق، علم اخلاق و فلسفه اخلاق دارند که دقيقا با تعاملات اجتماعي و تاملات حکومتي و سياسي سازگار است؛ يعني استاد معتقدند سر ناسازگاري اخلاق و سياست يا حکمت اخلاقي و حکمت حکومتي، در طراز تلقي و تفسير و نگرش ما از اين دو مقوله است و اگر به بازسازي انديشه هاي آسيب ديده خويش پيرامون هر کدام از اخلاق و سياست بپردازيم و آنها را در خانواده «حکمت عملي» ببينيم بسياري از پرسشها و شبهات براي ما مطرح نخواهد بود چه اينکه تعالي و تکامل فردي و دروني لاجرم با تعالي و توسعه اجتماعي در هم تنيده اند و انسان بريده از جامعه نيست و جامعه محتاج حاکميت اخلاق و ارزشهاي اخلاقي است و اگر از غايات مهم بعثت پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله تتميم و تکميل خلقهاي فاضل و صفات اخلاقي بوده است، در حقيقت سرحلقه و ريشه همه تحولات اجتماعي و نظام هاي حکومتي ديني در اداره جامعه بشري را شکل مي داد (5) يعني «ارتباط با خدا، با ارتباط با اجتماع» در حوزه اخلاق ديني کاملا مطرح و تحقق پذير است و لذا بايد به آفت شناسي و آفت ستيزي در تفکر ديني جامعه اسلامي و احياء و اصلاح فکر ديني پرداخت و استاد به شدت به بازشناسي و بازسازي «مفاهيم اخلاقي» و ديني در حوزه انديشه و سپس عمل اسلامي مسلمين اعتقاد داشته اند و به همين دليل خطرات جمودانديشي و تحجرگرايي از جبهه درون و التقاط انديشي و زمان زدگي و تجددگرايي از جبهه برون را آسيب هاي معرفتي در حوزه هاي انديشه و بينش اسلامي مي دانستند . به هر حال استاد مطهري نظام اخلاقي را به طور کلي بر سه قسم مي داند :1 . اخلاق فلسفي، که ريشه در انديشه هاي سقراط و افلاطون و ارسطو دارد .
2 . اخلاق عرفاني، که ريشه اش در سير و سلوک عرفاني است .
3 . اخلاق ديني يا مذهبي که سرچشمه هايش آيات و احاديث و آموزه هاي مستقيم دين و معارف وحياني است . (6)
و در فرازي ديگر، نظام هاي اخلاقي را به طور کلي بر دو بخش قابل تقسيم مي دانند :
الف . نظام هاي اخلاقي مبتني بر خودخواهي، خودپرستي، منافع شخصي يا نظام هاي خودمحور .
ب . نظام هايي که فراتر از خود شخص و منافع شخصي بوده و يا نظام هاي غير خودمحور هستند . (7)
و البته «اخلاقي» که استاد آن را تبيين مي کند مبتني بر «انسان شناسي» خاص و تبيين ويژه اي از «خود» ، «انواع خود» خودهاي پنداري و حقيقي، من هاي فردي و اجتماعي، من سفلي و علوي است که در ضمن آن به نقد آراء راسل و اگزيستانسياليستها نيز مي پردازد . (8)
به هر حال، استاد پس از تبيين اخلاق فلسفي به تبيين اوصاف اين نوع اخلاق پرداخته و مي نويسند : اين اخلاق داراي چند خلا و کاستي است :
1 . به رابطه انسان با خدا نمي پردازد
2 . حالت ساکن دارد .
3 . اين نوع اخلاق روح انسان را مانند خانه اي فرض مي کند که بايد با يک سلسه زيورها و زينتها و نقاشيها مزين گردد و بدون آنکه ترتيبي در آن باشد و معلوم شود که از کجا بايد آغاز گردد و به کجا بايد ختم شود .
4 . عناصر و مقولات روحي، چنين اخلاقي محدود به معاني و مفاهيمي است که به طور غالب آنها را مي شناسيم .
5 . اين نوع اخلاق فاقد عنصري مانند واردات قلبي و دروني است و اساسا اخلاقي خشک و علمي بوده و از محيط علما و فلاسفه تجاوز نکرده و به ميان عموم مردم نرفته است؛ يعني تخصصي شده است نه عمومي و تاثيرگذار بر متن جامعه و توده هاي مردم، (9) تا تحول عمومي و انقلاب باطني و روحي جمعي ايجاد نمايد .
و اما اخلاق عرفاني، اخلاقي است که عرفا و متصوفه مروج آن بوده و مبتني بر سير و سلوک و کشف و شهود مي باشد و البته به مقياس گسترده اي، از کتاب و سنت بهره جسته است .
و اخلاق ديني که از متن آموزه هاي آيات و روايات گرفته شده و بر اساس متون مقدس است و وجوه مشرک فراواني داشته و در نهايت اخلاق ديني نيز اخلاقي عرفاني است . (10) آنگاه استاد شهيد، به اوصاف اخلاق عرفاني و ديني مي پردازد که عبارتند از :
1 . پيرامون روابط انسان با خود، جهان و خدا بحث مي کند .
2 . اخلاقي پويا و متحرک است؛ يعني نقطه آغاز و مقصد و منازل و پايان دارد و ترتيبي خاص بين آنها موجود است .
3 . در چنين اخلاقي «صراط» وجود دارد و بايد منزل به منزل آنها را پيمود و منزل قبلي مقدمه و قوه اي براي منزل بعدي است .
4 . روح بشر در چنين اخلاقي؛ مانند يک گياه يا کودک است که طبق نظام مشخصي بايد رشد و نمو کند .
5 . عناصر روحي و اخلاقي در آن، بسيار گسترده تر است .
6 . در اين اخلاق، از يک سلسله احوال و واردات قلبي سخن مي رود که منحصرا به «سالک راه» در طول مجاهدات و طي طريقت و تهذيب نفس وارد مي شود و ديگر مردمان از آن واردات بي بهره اند . (11)
ناگفته نماند استاد شهيد پس از بيان اشتراک هاي اخلاق ديني و عرفاني، به امتيازها و افتراق هاي آنها نيز پرداخته اند و معتقدند اخلاق ديني در سه چيز با اخلاق عرفاني برخي از عرفا مخالف است :
الف . تحقير عقل يا عقل ستيزي و عقل گريزي .
ب . درون گرايي مطلق و جامعه گريزي محض .
ج . نفس کشي هايي که به خوار و ذليل ساختن و زوال کرامت و عزت نفس منتهي مي شود، در حالي که تهذيب نفس در عين کرامت و عزت نفس بايد باشد . (12)
پس استاد مطهري تنها اخلاق ديني برگرفته از متن کتاب و سنت و آيات قرآني و سنت و سيره علمي و عملي پيامبر گرامي صلي الله عليه و آله وسلم و ائمه عليهم السلام را اخلاقي جامع، جهاني، پويا، کارآمد، سازگار با اداره جامعه و سياست، تکامل بخش انسان در ارتباط با خود، جامعه و خدا مي داند و به همين دليل در تعريف اخلاق و خصوصيات آن مي نويسد :
«اخلاق عبارت است از يک سلسله خصلتها و سجايا و ملکات اکتسابي که بشر آنها را به عنوان اصل اخلاقي مي پذيرد يا به عبارت ديگر، قالبي روحي براي انسان که روح انسان در آن قالب و در آن کادر و طبق آن طرح و نقشه ساخته مي شود . در واقع اخلاق چگونگي روح انسان است .» (13) «اخلاق مرتبط با ساختمان روحي انسان است و بر اين اساس با آداب و رسوم در جوامع تفاوت دارد؛ چرا که آداب و رسوم، يک سلسله قراردادهاي صرف مي باشد که ربطي به ملکات و خلقيات و قالب هاي روحي دروني ندارد .» (14)
پس، از نظر استاد، اخلاق داراي ويژگي هاي زير است :
1 . اخلاق چگونگي روح انسان است .
2 . اخلاق همان ملکات، خلقيات و خصلتهاي اکتسابي انسان است .
3 . اخلاق الهي - انساني استعدادهاي بالقوه و بالفعل وجودي در انسان داشته و بتدريج در پرتو آموزه هاي وحياني شکوفا مي گردد .
4 . اخلاق شکوفا شده در پرتو وحي و عقل، دستمايه کامل و مناسبي براي اداره فرد و جامعه يا فردسازي و جامعه سازي است .
استاد شهيد ضمن بيان اهميت و ضرورت اخلاق به عنوان : اخلاق شرط کمال انسان (15) ، اخلاق يکي از غايات مهم بعثت و رسالت (16) پيوستگي اخلاق و سرنوشت اخروي انسان (17) به سر و رمز عدم پاي بندي يا تنزل التزام عملي به اخلاق در دنياي کنوني که با فرد و جامعه و حکومت و سياست مرتبط است مي فرمايند :
«علت سست شدن و تنزل تقيدات در جهان امروز را مي توان در سه عامل عمده جويا شد : نخست : استفاده از تلقين و تقليد صرف در القاي امور اخلاقي .
دوم، عدم وجود توجيه منطقي و عقلاني براي اخلاق .
سوم، عدم وجود پايه و اساس محکم و استوار براي اخلاق که همان دين مي باشد .» (18)
لذا استاد شهيد پيوند دين و اخلاق را از جهات مختلف مورد بحث قرار داده و ضروري مي داند که :
الف . دين بنياد اخلاق باشد و از همين طريق آن را ضمانت نمايد . (19) ب . وجود اخلاق و نياز بشر به آن، دليلي بر نياز به دين است، چه اينکه انسان منهاي اخلاق ممکن نيست و اخلاق منهاي جامعيت و کمال و فراگيري، مطلوب نيست و اين نوع اخلاق (اخلاق جامع و کامل) تنها با وجود دين و معنويت ديني امکان پذير است؛ يعني اخلاق سکولار و غير ديني نمي تواند نيازهاي بشري را تامين کند و تنها اخلاقي ديني است که به نيازهاي فردي، اجتماعي، مادي و معنوي انسان پاسخ مي دهد . (20) ج) اوصاف اصول اخلاقي؛ مانند جاودانگي و نسبت با اخلاق و نسبت اخلاق عينا به دين نيز منتقل مي شود؛ زيرا دين از مجموعه عقايد، اخلاق و احکام تشکيل شده است و اگر کسي اخلاق را نسبي بداند، اصول اخلاقي و تربيتي اسلامي را نيز بايد نسبي و موقت بشمارد و اگر معتقد به اطلاق و ثبات و دوام اصول اخلاقي باشد نيز اصول تعاليم اسلامي را نيز بايد جاودانه، مطلق و بادوام بداند و ... (21)
آري در نظام فکري استاد مطهري دين مجموعه اي بهم پيوسته و اجزاي در هم تنيده يا نظام تعريف شده و متعامل از جهان بيني و ايدئولوژي است که مکتب را تشکيل مي دهد و عقيده، اخلاق و احکام است که «دين» را متعين مي سازد و لذا اخلاق ديني با عقايد ديني و کلام و حکمت و فقه و شريعت و حقوق در ارتباط دقيق است حال چگونه است که اخلاق با جامعه، سياست و حکومت مرتبط نباشد و دو جزيره جداي از هم باشند؟! اتفاقا با تصويري که استاد از اخلاق، آن هم اخلاق ديني ارائه داده و مي دهند، لازمه حکومت مثبت و حکمت سياسي کارآمد آن است که «اخلاق» و «ارزشهاي اخلاقي» در حدوث و بقاي حکومت نقش آفرين باشد زيرا کار و فعل اخلاقي از نظر استاد فعلي است که با من علوي انسان مرتبط و در تعالي نفس آدميان مؤثر باشد و در ارتباط با خدا و سجاياي وجودي و خدمت به خلق براي رضاي خدا صورت پذيرد، در اين صورت، هيچ منافاتي بين افعال سياسي و حکومتي با افعال اخلاقي و معنوي وجود ندارد و معنويت و سياست و اخلاق و حکومت قابل اجتماع هستند نه مانعة الاجتماع، چه اينکه فعل اخلاقي از نظر استاد داراي اوصاف زير است :
1 . از روي عقل باشد 2 . مبتني بر اراده و اختيار باشد 3 . انسانها براي آن افعال (با تکيه بر من علوي خود) ارزش قائل باشند . 4 . ارزش آنها غير مادي و فوق مادي است 5 . به خاطر ارزش ذاتي فعل انجام گيرد 6 . از سطح فعل عادي و طبيعي و غريزي بالاتر باشد . (22) پس، از ديدگاه استاد شهيد مطهري «اسلام آييني است جامع که شامل همه شؤون زندگي بشر؛ اعم از ظاهري و باطني مي شود و در عين حال که مکتبي اخلاقي و تهذيبي است، سيستمي اجتماعي و سياسي نيز به شمار مي رود . اسلام معنا را در ماده، باطن را در ظاهر، آخرت را در دنيا، مغز را در پوست و هسته را در پوسته نگهداري مي کند .» (23)
ماهيت و حقيقت عرفان
از جمله دانش هايي که استاد مطهري درباره آن، از آثار گفتاري و نوشتاري نسبتا فراواني برخوردار است، مقوله «عرفان» است و استاد از عرفان شناسان و عرفان پژوهاني است که هم عرفان را معمولا به سبک نظري محض، اصطلاحي و قدما به بحث نکشيده و آن را از دسترس ناپذيري، انتزاعي بودن، غير کاربردي، مخصوص خواص به صورت مطلق بودن خارج کرد و در عين حال که راز و رمزهاي عرفاني و سلوک و طي مقامات را تنها از آن مجاهدان جبهه سير و سلوک معنوي و کمل انسانها و اصحاب طريقت و حقيقت از مسير شريعت دانسته است . ليکن در تبيين حقايق، معاني و آثار عرفاني بسيار روان، قابل فهم و دسترس پذير عمل کرده است و هم عرفان را با مقوله هاي فرافردي و فرادرون گرايانه، يعني نگاه به بيرون، خدمت به خلق، ارتباط با جامعه، تعاملات اجتماعي و حکومتي نيز گره زده و تفسير کرده اند و انسان کامل اسلام که يکي از ابعاد وجودي آن عرفان و تهذيب نفس و تکامل قلبي و سلوک باطني و کشف و شهود است را در ابعاد عقلاني و خردگرايانه، اجتماعي و جامعه باورانه، دنيا و آخرت ماديت و معنويت، درون و برون، درد خدا و خلق مطرح و تفسير نموده اند و در حقيقت از عرفان اصيل اسلامي، ديني، نبوي، علوي و عرفان ناب و جامع يا عرفان مثبت سخن گفته اند تا عرفان نيز توانمنديهاي لازم در پوشش همه شؤون حيات و زندگي بشري را داشته باشد و تنها از آن فرد و خلوتها و شب ها و سحرخيزيها و ارتباط با خدا نباشد بلکه در متن زندگي، جامعه، سياست و حکومت نيز حضور و ظهور داشته باشد، لذا استاد مطهري عرفان ناب را در دو محور مفهوم و مصداق بر اساس آموزه هاي اصيل اسلامي از کتاب و سنت و سيره عملي معصومين عليهم السلام و به خصوص نهج البلاغه به تصوير کشيده است . (24)استاد مطهري عرفان را از جمله دانش هائي مي داند که در دامان فرهنگ اسلامي زاده شد و رشد و تکامل يافت (25) اگر چه در سير توسعه و تکامل خويش از فرهنگ ها و علوم ديگر نيز متاثر شده است؛ چنانکه بر فرهنگ و تمدن بشري نيز مؤثر بوده است و اين خود از قدرت دانش عرفاني اسلامي در جذب و هضم علوم و مکاتب عرفاني ملل و نحل ديگر است و البته استاد عرفان را در دو جنبه : 1 . جنبه فرهنگي عرفان علمي 2 . جنبه اجتماعي تصوف، مورد مطالعه و تحقيق قرار داده اند و به نقد اجمالي عرفان از جنبه اجتماعي يا تصوف نيز پرداخته و عرفان را از اين زاويه دستخوش تحولات دانسته و آسيب پذيري و آفت برداري آن را از اين هت بيشتر مي دانند که فرق گونه گون نيز در آن قالب پيدا شده و رواج يافته اند . (26) و در نهايت استاد با طرح ريشه هاي عرفان و بن مايه هاي دانش عرفاني سه نظريه را مطرح و پس از نقد و ارزيابي هر کدام، نظريه سوم که مبتني بر اين است که مايه هاي اوليه عرفان را بايد در اسلام سراغ گرفت و آموزه هاي عرفاني؛ از جمله توحيد، ولايت و ... از عمق و گستره فراواني برخوردار است که نبايد و نشايد به سراغ مکتب هاي عرفاني ديگر از مسيحي، هندويي و ... رفت . (27)
به هر تقدير استاد مطهري، عرفان را تکامل وجودي انسان در ارتباط با خدا و رسيدن به معرفت شهودي و عبوديت حقيقي و تامه مي داند . عرفاني که انسان را «خدايي» مي نمايد و انسان سالک همه چيز را تجلي حق و نمود و نماد خداي سبحان مي بيند و از رهگذر الهي، همه امور و افعال و احوال خويش را تنظيم مي نمايد؛ يعني در همه شؤون حياتي عارف «خدا» حضور و تبلور دارد، پس عرفان تنها «ارتباط با خدا» به صورت درون گرايانه و فردي نيست، عرفان انزواگرايي و خلوت نشيني و دل گرايي صرف نيست بلکه عرفان اصيل ارتباط با خدا و خلق و جهت الهي بخشيدن به کار براي خلق خدا است و ميان رسيدگي به امور اجتماعي، سياسي و حکومتي با سحرخيزي و شب زنده داري و گريه و لابه و ناله در برابر پروردگار عالميان و نيايش و دعا و جهاد و مجاهده علمي و عملي، اخلاقي، سلوکي، اجتماعي و حتي اقتصادي، وصلت و التيام و هماهنگي و همگوني وجود دارد، نه تضاد و تعارض .
استاد حتي مقوله هايي چون عبادت، زهد و سلوک باطني که تنها فردي و اخروي باشد را کافي و جامع ندانسته و آن را ناشي از خلط برداشت انحرافي در انديشه و انگيزه و علم و عمل مي داند و منشا چنين شکاف و فاصله اي ميان دنيا و آخرت، سلوک فردي و اجتماعي، دنيا و آخرت، ماديت و معنويت و معرفت و سياست و عرفان و حکومت را تفسير تضادگرايانه ميان اين مقوله ها از نظر مفهومي و تئوريک دانسته، (28) و در بخشي ديگر، به عدم تحمل هر دو مقام خلوت و جلوت، درد خدا و درد خلق و درون و برون در مصاديق انساني مي داند و لاغير .
بر اساس آياتي چون 37 سوره نور، 118 سوره توبه، 27 سوره فتح و ... و خطبه هايي چون : 210، 213، و حکمت 147 نهج البلاغه و ... جمع ميان حکمت باطني و سلوکي با حکمت اجتماعي و سياسي را ممکن و آنها را مانعة الاجتماع نمي داند . (29)
استاد مطهري چون سير از خود تا خدا، نيل به توحيد ناب، معرفت ناب و موحد کامل شدن را در عرفان متعالي و کامل اسلامي مطرح کرده اند و چون به ارتباطهاي چهارگانه «خود با خدا» ، «خود با خود» ، «خود با جهان» و «خود با جامعه» در عرفان اعتقاد دارند، اگر چه ارتباط خود با خدا تا مرحله فناي خود در خدا را از محوري ترين و غني ترين بخش عرفان اسلامي و ديني قلمداد کرده اند، از «خودآگاهي» بسيار سخن گفته اند و آن را ساري و جاري در تمام ابعاد وجودي انسان و حيات تکاملي آدمي دانسته اند . ايشان از خودآگاهي حضوري (فطري)، خودآگاهي حصولي (خودآگاهي و جهان آگاهي) و خودآگاهي شهودي (سلوکي) (30) و همچنين از خود حقيقي و پنداري، خود علوي و سفلي نيز در تفسير بسياري از آموزه هاي ديني؛ اعم از معرفتي و سلوکي، علمي و عملي نيز مباحث بسيار روشنگري را طرح کرده اند (31) و با اصل اصيل «فطرت» همه مقوله هاي ديني را تفسير نموده و آن را «ام المعارف» دانسته اند . (32) البته استاد «خودآگاهي» را کليد تکامل فردي و اجتماعي دانسته و ضرورت آن را اينگونه تبيين کرده اند :
1 . خودآگاهي، بنياد و زيربناي تکامل وجودي و توسعه پايدار هستي انسان در همه ابعاد و ساحت هاي دروني و بروني است .
2 . خودآگاهي، اگر بر معيار حقيقي حاصل آيد همانا «خداآگاهي» است .
3 . خودآگاهي، همه زمينه هاي آسيب پذيري انسان را از حيث فکري، فعلي و رفتاري از بين مي برد و زمينه هاي رشد و شکوفايي انسان را در عالي ترين درجه کمال ممکن انساني - الهي فراهم مي سازد .
4 . خودآگاهي در فردسازي، خانواده پروري و جامعه سازي، نقش محوري دارد .
5 . خودآگاهي به انسان قدرت مديريت بر خود و تسلط بر قواي وجودي؛ اعم از ادراکي و تحريکي مي دهد تا انسان با موازنه قواي وجودي در صراط مستقيم الهي به سوي فلاح و فعليت حرکت کند . (33)
استاد مطهري خودآگاهي را در دو محور حقيقي و مجازي (غير واقعي) مطرح نموده و حقيقي را در بخش هاي : فطري، فلسفي، جهاني، طبقاتي، ملي، انساني، عارفانه و پيامبرانه تقسيم کرده اند (34) و آنگاه «خودآگاهي عارفانه را آگاهي به خود در رابطه اش با ذلت حق» (35) دانسته اند و درد عارف را درد دروني مي داند که از نيازهاي فطري سرچشمه مي گيرد و خود درد براي او آگاهي است و او را به مسؤوليت پذيري و درد خلق براي تحصيل رضاي خداوند سبحان وا مي دارد (36) و البته خود انسان را که خود خدايي، فطري، ملکوتي و علوي است، داراي درجات و مراتب مي داند که بايد بر اساس آگاهي، آزادي، انتخابگري و عمل استکمال يابد (37) و جالب اين است که استاد مطهري براي خودآگاهي عرفاني يا عارفانه، سه مؤلفه محوري قائل است که عبارتند از :
الف . حقيقت محوري و خداگرايي مطلق . ب . دردمندي، درد دروني داشتن، عاشق حق بودن، احساس غربت و فراق در برابر قرب و وصال الهي داشتن . ج . تقوامداري، زهدورزي و دنياگريزي . (38)
بالاخره سير استکمالي انسان از خود تا خدا؛ يعني «شدن» و صيرورتي که انسان را به خود برتر، يا خود تکامل يافته مي رساند و انسان سالک به خود حقيقي و برتر نائل شده، هماره در خدمت به مردم، حل مشکلات جامعه و حتي حکومت و سياست و تدبير جامعه براي تحقق ارزشهاي الهي و عدالت اجتماعي تلاش مي کند و عرفان و حکومت يا حکمت شهودي و حکمت سياسي در انديشه اصيل اسلامي و نگرش ها و گرايش هاي استاد مطهري نه تنها متضاد نيستند بلکه متعاضدند .
لذا استاد مطهري در بخشي از تفسير آيات قرآني مي فرمايند :
«... از اينجا تفاوت منطق عرفاني قرآن با خيلي از عرفانها روشن مي شود . قرآن نمي گويد مرداني که از کار و تجارت و بيع و بنايي و معماري و آهنگري و نجاري و معلمي و خلاصه «وظائف» دست برمي دارند و به ذکر خدا مشغول مي شوند . مي فرمايند : آنها که در همان حالي که اشتغال به کارشان دارند، خدا را فراموش نمي کنند . يگانه چيزي که هيچ وقت او را فراموش نمي کنند خداست ...» (39)
آري عرفان ناب اسلامي از رهگذر معرفت نفس، مراقبت نفس و محاسبه نفس يا خودشناسي و خودسازي عبور کرده و تا انسان کامل شدن پيش رفتني است . (40)
پس عرفان در جنبه علمي و معرفتي اش؛ يعني «شناختن شهودي» و همه چيز را فروغ روي يار و تجلي دلبر و دلدار دانستن و يافتن و در جنبه عملي و رفتاري اش؛ يعني شدن شهودي و فناي في الله و رسيدن به توحيد ناب و کامل الهي شدن و خداگونه گشتن و در تعاليم اسلامي چنين عرفاني هرگز با حکمت و حکومت «شريعت و سياست» سلوک فردي و اجتماعي، درد دروني و بيروني، درد خدا و خلق در تعارض نيست و مي توان مظهر اتم و اکمل عرفان حقيقي و حقيقت عرفاني و انسان کامل عرفاني را پيامبر گرامي صلي الله عليه و آله و علي عليه السلام و ائمه معصوم عليهم السلام بشمار آورد که بين حقايق غيب و شهادت و ملک و ملکوت جمع کرده و شاگردان آن ذوات مقدس و به خصوص حضرت امام خميني قدس سره را مصداق جامع و روشن عرفان اصيل علوي دانست که بين شريعت، طريقت و حقيقت، بين حکمت و حکومت، اخلاق و سياست، عرفان و زندگي، سير و سلوک و سياست جمع نموده اند تا به بهانه عرفان، کسي از جامعه و حکومت گريزان نشود و به بهانه حکومت و سياست کسي از عرفان و معنويت جدا نماند که حجت از نظر مفهوم و مصداق و معرفت و واقعيت، بر همه تمام خواهد بود و راه تکامل به روي همه باز است که عرفان همانا راه ولايت است و راه ولايت راهي پيودني و همگاني است و ولايت عرفاني باولايت سياسي و حکومتي، نه تنها منافات ندارد بلکه کاملا سازگار است ليکن انسان عارف و جامع از نظر شخصيتي مي طلبد .
نقش اخلاق و عرفان در سياست
بنا بر مطالب پيشگفته، در باره ماهيت اخلاق و عرفان و عدم تعارض آنها با حکومت و جامعه، آن هم بر محور انديشه هاي استاد مطهري، بايد متذکر شويم که استاد مطهري چون رهيافتي جامع نگرانه و همبسته نسبت به معارف و تعاليم اسلامي دارند و نظام عقيدتي، اخلاقي - عرفاني و احکامي و فقهي را بهم پيوسته و در هم تنيده مي دانند و براي اسلام دو بعد و فلسفه قائل است : 1 . فلسفه فردي که در تزکيه و تهذيب نفس و تکامل دروني و وجودي انسان است . 2 . فلسفه اجتماعي که در عدالت اجتماعي متجلي است . براي هر کدام، مؤلفه هايي شمرده اند چون :الف . فلسفه فردي که عبارتند از : تعليم کتاب و حکمت، تربيت ديني، اخلاق الهي، عرفان وحياني .
ب . فلسفه اجتماعي، چون : عدالت محوري، آزادي گرايي و حق مداري . (41)
ايشان ميان اخلاق و عرفان و تربيت يا رسالت فرهنگي اسلام با عدالت و حقيقت و حريت يا رسالت اجتماعي اسلام التيام بخشيده اند و حاکميت حکمت اخلاقي - معنوي و عرفاني - سلوکي را بر حکمت فقهي - حقوقي و سياسي - اجتماعي تحقق پذير دانسته اند .
استاد شهيد مطهري که از نظريه پردازان حکومت اسلامي و از مجاهدان و انقلابيون و قائل به تئوري ولايت فقيه بوده اند، بيش و پيش از همه، اهتمام خويش را در تبيين نظري و تئوريک مقوله هاي حکومتي و سياسي يا نظام سياسي اسلام به کار گرفته اند و پشتوانه فلسفي انقلاب اسلامي، جمهوري اسلامي و حتي آفات نظري و عملي انقلاب اسلامي را طرح و هشدار داده اند و ميان معرفت، معنويت، سياست و حکومت، هيچ تنازع و تعارضي نديده اند و در نتيجه با نگرش اخلاقي بينش عرفاني مؤلفه هايي چون : آزادي، عدالت، و ولايت را در نظام سياسي اسلام عنوان کرده اند . اگر چه از روحانيت، ديانت، مشروعيت و ... در نظام سياسي اسلام نيز داد سخن سر داده اند و پر پيداست که بحث هاي استاد مطهري در اين زمينه کامل نبوده است و چنين فرصتي از سوي التقاطيون، ماترياليسم منافق و کوته فکران و علم زدگان به او داده نشده است و نظام اسلامي و جامعه انقلابي و دين از وجود ذي جود چنين شخصيتي محروم مانده است، ليکن بر اساس آنچه در اختيار است، مؤلفه هاي يادشده را به بحث مي گذاريم :
مؤلفه هاي نظام سياسي اسلام بر اساس آراي شهيد مطهري
1 . آزادي و حريت
از ديدگاه استاد مطهري، «آزادي» از مختصات انسان است که هم فرصت ها و بسترهايي براي رشد استعدادها و سير به سوي کمال ايجاد مي کند و هم لزوم عدم ايجاد مانع را شامل مي گردد؛ يعني دو جنبه اثباتي (وجود زمينه و مقتضي) و سلبي (عدم مانع) را در بر مي گيرد که در بخش اثباتي و وجود زمينه ها، مقوله آزادي تفکر و پرورش انديشه را که غير از آزادي عقيده مي داند مطرح مي کند و در بخش سلبي (عدم مانع) حقوق طبيعي هدفدار را طرح مي سازد . (42)استاد پس از طرح «آزادي حق يا تکليف؟» مي نويسند : آزادي بر دو قسم است : الف . آزادي معنوي ب . آزادي اجتماعي و آزادي معنوي را رهايي از بردگي فکري، بردگي نفساني و رهايي از هواهاي نفساني و تعلقات و وابستگي ها و دلبستگي ها مي شمارد و آن را جنبه دروني و باطني آزادي مي داند و تحقق آزادي هاي اجتماعي و نبودن موانع بيروني براي رشد و شکوفايي را همانا «آزادي بيروني» قلمداد کرده اند . پس «آزادي» در عرصه انديشه و جامعه و سياست، فرع و معلول «آزادگي» خواهد بود، پس اخلاق و عرفان که همان آزادي از همه تعلقات و تعينات و رهايي از خودمحوري ها و انانيت هاست، تفسيرکننده جامع آزاديهاي اجتماعي نيز مي باشد و از طرفي آزادي را غير از مصالح فردي، مصالح اجتماعي نيز محدود مي سازد پس «آزادي از» مبنا براي «آزادي در» خواهد بود . (43)
از سوي ديگر از نظر استاد مطهري، آزادي دو رکن دارد : الف . عصيان و تمرد ب . تسليم و انقياد، که بايد بتدريج انسان در پرتو تربيت ديني و سلوک اخلاقي - عرفاني آن را کسب کند (44) و آموزه هاي قرآني چون «فمن يکفر بالطاغوت و يؤمن بالله» نيز آزادي دروني را مطرح مي کند تا روح پرخاشگري و حماسه سازي را در انسان، در نفي همه طاغوت ها پرورش دهد . چه اينکه در اسلام آزادي وسيله تامين کمال وجودي انسان است . (45)
اگر چه استاد مطهري آزادي را، به رنگ و صبغه کلامي - فلسفي مطرح و سپس در ابعاد اخلاقي - عرفاني و آنگاه سياسي و اجتماعي ساري و جاري ساخته اند و ميان تقواي فردي و اجتماعي، تقواي علمي و سياسي و آزادي معنوي و اجتماعي جمع کرده اند . (46) استاد به طور کلي اساس فکري آزادي در اسلام را بر دو چيز مي داند : خدا و انسان . در خداباوري توام با معرفت انسان مساله خود تکامل يافته و با خوديگانگي را در نقد انديشه هاي افراطي راسل و اگزيستانسياليستها طرح کرده و انسان را به عنوان موجودي مطرح ساخته اند که از هر قيد و بندي رها شده و تن به هيچ پستي و ذلتي ندهد و خليفة الله گردد و ارزشهاي وجودي خويش را شناخته و شکوفا سازد . (47) پس استاد چهار نوع آزادي را مطرح نموده اند :
1 . آزادي در مقابل جبر (کلامي - فلسفي) .
2 . آزادي معنوي (اخلاقي - عرفاني و دروني) .
3 . آزادي سياسي و اجتماعي (بيروني) .
4 . آزادي عقيده و تفکر .
و با فرق نهادن ميان آزادي در تفکر و عقيده، حاکميت آزادي دروني بر آزادي بيروني يا اخلاق و معنويت و عرفان و سير و سلوک را در آزاديهاي اجتماعي و سياسي مطرح کرده اند چه اينکه بدون آزادگي، آزادي حاصل نمي شود . و معتقدند :
«آزادي براي انسان کمال است اما «کمال وسيله اي» و نه «کمال هدفي» (48)
هدف انسان اين نيست که آزاد باشد بلکه انسان بايد آزاد باشد تا به کمالات خود برسد . چه اينکه آزادي با اختيار در انتخاب، در هدف شناسي و هدف يابي معنا مي يابد و انسان چون آزاد و مختار است معنايش اين نيست که به کمال خود رسيده است بلکه با آزادي مي تواند و بايد به عالي ترين کمالات خويش نائل گردد و استاد شهيد در تعريف آزادي مي گويد :
«آزادي؛ يعني نبودن مانع، نبودن جبر، نبودن هيچ قيد و بند؛ زيرا موجودات زنده براي رشد و تکامل به سه چيز احتياج دارند : تربيت، امنيت و آزادي» (49)
چنانکه مي نويسند : «آزادي لزوم عدم ايجاد مانع است» (50) و مانع داراي دو ويژگي است : 1 . بايد شانيت در قيد و بند و بار دادن انسان را داشته باشد تا انسان با کنار زدن آن، آزادي پيدا کند 2 . قواي ظاهري و يا باطني فاعل را محدود سازد . (51) آنگاه استاد به برخي مصاديق آزادي سياسي و اجتماعي نيز اشاراتي دارند که عبارتند از : 1 . آزادي به معناي رهايي از سلطه ديگران (52) 2 . آزادي به معناي حق مشارکت (53) 3 . آزادي به عنوان حق بيان . (54)
2 . عدالت
چنانکه گذشت، عدالت، آن هم عدالت اجتماعي، از مختصات فلسفه اجتماعي اسلام است و اسلام اگر بخواهد خود را در عالم خارج و واقعيت هاي اجتماعي، نشان دهد، بايد در چهره «عدالت» متجلي گردد و عدالت از ارکان مهم فلسفه سياسي اسلام است . استاد مطهري هم به «عدل الهي» و هم به «عدل اجتماعي» در مواضع مختلف پرداخته اند (55) و مي دانستند که مقوله عدالت آنگونه که شايسته اش بود، در حوزه اي سياسي و حتي فقهي و حقوقي مورد بحث و کاوش علمي قرار نگرفته است و در يادداشتهاي خويش مهمترين مباحث عدالت را چنين مي داند :1 . تعريف عدالت 2 . اقسام عدالت (روحي، جسمي، مزاجي و اجتماعي)
3 . موجبات عدالت اجتماعي (قانون خوب، اجراي مجريان، رشد عمومي) 4 . آثار عدالت (تعادل فکري و اخلاقي و عملي و آسايش روحي) (56)
استاد مطهري، عدالت فکري و عدالت اخلاقي را مقدمه اي براي عدالت اجتماعي مي داند (57) و به اين وسيله ميان اخلاق و معنويت با عدالت در جامعه و حکومت نيز پيوند برقرار مي کند؛ چنانکه تا فرد و جامعه ظرفيت لازم اخلاقي و تربيتي براي عدل پذيري و تحمل عدالت را نيابند، قسط و عدالت اجتماعي در جامعه محقق نمي شود و به همين دليل استاد در سه محور عدالت را مطرح کرده اند :
الف . معاني و مفاهيم عدالت (بناي تساوي در وضعيت مساوي، تفاوت در وضعيت متفاوت، اعطاي حق صاحب حق، تشابه و همگوني و توازن، قرار گرفتن هر چيزي در جاي خود) .
ب . ارکان عدالت (قانون عادلان، حکومت عدل و حاکم عادل، جامعه عدالت پذير، نيروهاي مجري عدالت يا عادل و عدالت خواه و نيروهاي مدافع عدالت)
ج . ابعاد عدالت (عدالت فرهنگي، اقتصادي، سياسي، آموزشي، بهداشتي و قضايي)
البته محورهاي سه گانه عدالت را مي توان در آرا و آثار متعدد استاد جمع بندي کرد . (58) به هر حال شهيد مطهري معتقدند علماي اسلام با تبيين اصل عدل، فلسفه حقوق طبيعي را بنا نهاده اند ليکن اين انديشه در طول تاريخ فقه اسلامي آنچنان که مي بايست ادامه پيدا نکرد که دردمندانه مي گويند :
«انکار اصل عدل و تاثيرش، کم و بيش در افکار مانع شد که فلسفه اجتماعي اسلام رشد کند و بر مبناي عقلي و علمي قرار بگيرد و راهنماي فقه شود، فقهي به وجود آمد غير متناسب با ساير اصول اسلام و بدون اصول و مباني و بدون فلسفه اجتماعي . اگر حريت و آزادي فکر باقي بود و موضوع تفوق اصحاب سنت بر اهل عدل پيش نمي آمد و بر شيعه مصيبت اخباري گري نرسيده بود، ما امروز فلسفه اجتماعي مدوني داشتيم و فقه ما بر اصل عدل بنا شده بود و دچار تضادها و بن بست هاي کنوني نبوديم .» (59)
و يا در فراز ديگر، حقوق اسلامي را داراي روحي مي داند و پيکري، که روح آن ثابت و پيکرش متغير است و آن «اصل عدل» است که روح حقوق اسلامي است :
«اي عجب که ديگران به روح اسلامي نزديک مي شوند، ولي فقهاي ما توجه ندارند که اصل «ان الله يامر بالعدل و الاحسان» (60) به منزله روح و مشخص ساير مقررات حقوق اسلامي است ...» (61)
و يا در پيوند و نياز متقابل اخلاق و حقوق و جامعه انساني مي نويسند :
«بشريت هم به اخلاق نياز دارد و هم به حقوق . انسانيت، هم به حقوق وابسته است و هم به اخلاق، هيچ کدام از حقوق و اخلاق، به تنهايي معيار انسانيت نيست .» (62)
به هرحال استاد شهيد ميان برقراري عدالت در ابعاد وجودي انسان و قواي نفساني آدمي با عدالت در ابعاد اجتماعي نيز رابطه اي قويم برقرار کرده؛ چنانکه معتقدند :
«شخص عادل اجازه نخواهد داد که اجزاي مختلف نفس وي در کار غير مربوط به خود، دخالت کنند و يا يکي از آنها نسبت به وظيفه ديگري تجاوز نمايد، بلکه به عکس، در درون خود نظم واقعي برقرار مي سازد . بر نفس خويش حکومت مي کند . اعمال خود را تابع انضباط قرار مي دهد . در باطن خويش صلح و صفا ايجاد مي نمايد و ميان سه جزء نفس خود هماهنگي توليد مي کند .» (63)
استاد شهيد مطهري مهمترين تقسيم عدالت را دو قسم تکويني و تشريعي دانسته و عدالت تشريعي را در راستاي هدايت فرد و جامعه مي داند که مبتني بر قوانين و دستورهاي الهي عادلانه است (64) و در عدل تشريعي مساله عدل در جامعه يا عدالت اجتماعي اهميت بسزايي دارد . چه اينکه اگر نظام اجتماعي عادلانه نباشد، جامعه دچار عدم تعادل خواهد شد . (65) و در مجموع استاد در بحث عدالت اجتماعي با بررسي آيات قرآني، آنها را چهار قسم کرده است : 1 . عدل خانوادگي 2 . عدل قضايي 3 . عدل اصلاحي اجتماعي 4 . عدل سياسي . (66)
و استاد يک قاعده کلي و رمز فراگير را در مساله عدالت و نقش آن در تشريع احکام ارائه مي دهند که :
«عدالت در سلسله علل احکام است، نه در سلسله معلولات . نه اين است که آنچه دين گفته عدل است، بلکه آنچه عدل است دين مي گويد .» (67) از جمله نظريات استاد مطهري در باره «عدل» و عدالت اين است که : 1 . عدالت فطري است 2 . عدالت مطلق است 3 . عدالت ارزش برتر است . (68)
و در پايان اين بخش لازم است متذکر شويم که در تبيين مفهومي عدالت، استاد تعريف «اعطاء کل ذي حق حقه» را برگزيده و آن را جامع و فراگير دانسته و در همه معاني ديگر نيز داخل و ساري شمرده است . (69)
بديهي است چنين عدالت ورزي و عدالت خواهي و عدالت گستري، لازمه اش عدالت در انديشه و انگيزه، عدالت در بينش و گرايش و کشش، عدالت در اخلاق و رفتار فردي است تا عدالت در خانواده و اجتماع شکل بگيرد؛ يعني حاکميت حکمت اخلاقي - عرفاني بر حکمت خانوادگي و اجتماعي و سياسي در اين فراز نيز نمود و ظهور ويژه اي دارد .
3. ولايت
استاد مطهري مقوله «ولايت» را شاني از شؤون امامت و ساحتي از ساحت هاي رهبري» مي داند و با دو بعد امامت عقيدتي و فکري ولايت معنوي و باطني مرتبط دانسته و آن را در امامت اجرايي و مديريتي با هدف تحقق عدالت اجتماعي معنا و تفسير مي کند (70) پس در نقطه اوج و کلان، «ولايت» شعبه اي از امامت و امامت شعبه اي از نبوت است و البته «ولايت» به معناي عرفاني و حکمت ذوقي و شهودي نيز متصور است که باطن «نبوت» است و مقام والاي انسان سالک و انسان کامل و مکمل مي باشد و ولايت عرفاني يا مقامي و استعدادي، راهش به روي همه باز است و بديهي است انسان به ولايت رسيده، در امر حکومت و سياست نيز کامل تر و فراگيرتر و با صداقت و صراحت و حقيقت بيشتري عمل مي کند، ليکن در اين موضع، مقصود ما ولايت به معناي سياسي و اجتماعي، تدبير امور اجتماعي براي رساندن جامعه به سوي قله کمال و اوج انسانيت است و از جمله انديشه هاي بنيادين شهيد مطهري انديشه «ولايت» در حوزه «حکومت» و «مديريت اجتماعي» است .استاد شهيد مطهري «ولايت» را بجاي «وکالت» در نظام سياسي اسلام و انديشه سياسي خويش پذيرفته اند و مي فرمايند :
«حکمران به طور حتمي؛ يعني کسي که متابعت مشروع دارد، نه کسي که به زور خود را تحميل کرده است و آن کسي که متابعت مشروع دارد به دو گونه ممکن است : يکي به نحو ولايت و ديگر به نحو وکالت . آنچه در فقه مطرح است به عنوان ولايت حاکم مطرح است .» (71)
و در بخشي ديگر مساله «حق شرعي» و حاکميت اسلام بر مردم را مطرح و تفسير مي کند :
«حق شرعي امام، از وابستگي قاطع مردم به اسلام به عنوان يک مکتب و عقيده ناشي مي شود و مردم تاييد مي کنند که او مقام صلاحيت داري است و مي تواند قابليت اشخاص را از جهت انجام وظايف اسلامي تشخيص دهد . در حقيقت حق شرعي، لايت شرعي معين مهر ايدئولوژي زدن و حق عرفي همان حق حاکميت ملي مردم است، که آنها بايد فرد مورد تاييد رهبر را انتخاب کنند .» (72)
و استاد شهيد مقام حاکم در اسلام را يک مقام قدسي و الهي مي داند، لذا با نبود معصوم، با توجه به شرايط، بايد حاکم جامعه جاي او را بگيرد و امامت يا انتصابي مستقيم در امام معصوم است يا امامت طبق شرايط و وظايف که باز هم خدا تعيين کرده است و لذا نايب امام معصوم نيز به طور غير مستقيم از ناحيه خداست و مقام او مقام مقدس و الهي است . (73)
استاد در بخشي ديگر «ولايت فقيه» را به ولايت ايدئولوگ تفسير مي کند؛ (74) يعني همه کارهاي مربوط به حکومت بايد مبتني بر اعتقاد اسلامي باشد و ايدئولوگ ضمن تبيين اصول درست حکومتي در جهت اصالت، تحقق و اجرا و ترويج آن نيز تلاش و مراقبت هاي ويژه مي نمايد . (75)
در موضعي ديگر اختيارات وسيع پيامبر و واگذاري آن از طريق امام به ولي فقيه را مطرح مي نمايد و مي نويسد :
«قرآن کريم مي فرمايد : «النبي اولي بالمؤمنين من انفسهم» (76) اين اختيارات دامنه وسيعي دارد . حکومت اسلامي در شرايط جديد و نيازمنديهاي جديد مي تواند با توجه به اصول و مباني اساسي اسلامي، يک سلسله مقررات وضع نمايد که در گذشته اين موضوع منتفي بوده، اختيارات قوه حاکمه اسلامي، شرط لازم حسن اجرايي قوانين آسماني و حسن تطبيقي با مقتضيات زمان و حسن تنظيم برنامه هاي مخصوص هر دو است .» (77)
همچنين استاد مطهري با استفاده از معارف قرآني و آموزه هاي امام علي عليه السلام در نهج البلاغه، اهداف حکومت اسلامي را عبارت از موارد زير مي داند :
1 . بازگشت به اسلام راستين در چهره احياي تفکر دين و بازسازي انديشه اسلامي . (78)
2 . توسعه اقتصادي و اصلاح امور معيشتي مردم . (79)
3 . اصلاح روابط اجتماعي . (80)
4 . قانون گرايي (81)
از سوي ديگر، مقام حاکم اسلامي را در عين قدسي و الهي بودن، انتقادپذير شمرده و نقدبردار مي دانند و نقدناپذيري مقام غير معصوم را هم براي او و هم براي اسلام مضر مي دانند . (82) و از نظر فلسفه اجتماعي اسلام، اعتقاد به خدا را مبناي حکومت مطلقه افراد نمي داند بلکه حاکم را در برابر مردم مسؤول مي شمرد و حقوق متقابل براي آنها بين حاکم و جامعه قائل است . (83) و در پايان با گره زدن اخلاق و حکومت و حاکم اخلاقي مي فرمايد :
«البته رهبر جامعه اسلامي بايد ويژگي هاي خاصي داشته باشد؛ از جمله آنکه داراي رشد اخلاقي باشد . رشد اخلاقي هم به معناي رشد و بهره برداري از سرمايه هاي وجود خود است . آنکه رشد انساني و اخلاقي را فاقد است، نمي تواند رهبر باشد .» (84)
و به همين دليل در شرايط رهبري و قانونگذار، دو مقوله «اجتهاد» و «جامع الشرايط» بودن و به عبارت بهتر مجتهد جامع الشرايط بودن را مطرح نموده اند . (85) و البته ايشان با حدت و شدت تمام ميان ولايت در فتوا و ولايت در زعامت يا مرجع و رهبري تفکيک قائل شده و تاکيد فراوان بر آن داشته است . (86)
نتيجه آنکه استاد با تفسيري جامع از «اسلام» و کارآمدي دين مبين محمدي صلي الله عليه و آله که با عنصر امامت و رهبري تفسير شده است و با اجتهاد پويا و بالنده و ترکيب و ساز و کار انطباق با اقتضائات زمان و رشد فردي و اجتماعي و علمي و عملي جامعه بشري قابل تحقق است . عنصر حکومت اسلامي، ولايت ديني و فقه و فقيه يا حکومت ولايي را برمحور اخلاق، عدالت، معنويت و عرفان قابل جمع دانسته و به تصوير و تفسير کشيده اند و مؤلفه هاي بنيادين و محوري حکومت و سياست را نيز اخلاق و معنويت، حقوق و فقه اسلامي و عدالت اجتماعي قلمداد کرده اند . پس نه اخلاق فردي با اخلاق اجتماعي در تقابل است و نه عدل الهي با عدل اجتماعي يا عرفان ديني با عرفان سياسي و حکومتي تعارض دارد . روشن است که بهم پيوستگي همه سطوح تعاليم اسلامي با هم، مبناي تفسير درست از ابعاد و ساحت هاي متنوع ديني است؛ معنويت خواهي و حکومت طلبي براي عدالت گروي است .
و چون استاد رهبري را عبارت از «بسيج کردن نيروي انسانها و بهره برداري صحيح از نيروهاي انساني» (87) مي داند، ضرورت آن را نيز از سه راه اثبات و تبيين مي کند :
الف . بي توجهي انسانها به ذخاير و نيروهاي نهفته دروني خود .
ب . عدم هدايت غريزي در انسان، در تمام رفتارها (ناتوان ترين موجودات از نظر هدايت غريزي انسان است) .
ج . حاکميت قانون بر زندگي و رفتار بشر و اينکه بدون رهبري رفتار بشري ساماندهي نمي شود . (88)
پس رهبري نيز تنها در رهبري اجتماعي و سياسي محدود نمي شود، بلکه رهبري قواي وجودي و دروني انسانها و رهبري معنوي و تربيتي آدميان نيز مطرح است و لذا حضور معنويت و اخلاق و عرفان از دو سو براي رهبر و حکومت در نگرش استاد مطهري ضروري است :
1 . از جهت اينکه رهبر بايد واجد معنويت و اخلاق و سلوک معنوي باشد .
2 . از جهت اينکه بايد جامعه را به سوي ارزشها، کرامت، عزت نفس، معنويت و اخلاق سوق و سير دهد از اين رو است که در انديشه استاد مطهري دين جامع، يعني اسلام، با سياست نسبتش نسبت روح و بدن يا مغز و پوست است . (89) پس رهبري مسؤول تحقق : معنويت، عدالت، اخلاق و ارزشهاي انساني و اسلامي است .
نتيجه گيري و برداشت
اخلاق به معناي چگونه زيستن و ارزشهاي متعالي را در خويشتن متجلي ساختن و ارتباط با خدا به طور نسبي و ارتباط با خود تا از خود ناقص به خود کامل و از خود فروتر به خود فراتر راه يابد و عرفان به معناي سير از خود تا خدا، هم از نظر معرفتي و هم از جهت سلوکي و رفتاري، يعني همه چيز را ظهور حق يافتن و همه چيز را براي او و به ياري او انجام و سامان دادن . اخلاق و عرفان حقيقتي هستند که با ابعاد ديگر؛ چون عقايد و احکام عملي يا جهان بيني اسلامي و شريعت ديني در تعارض نيستند بلکه اجزاي بهم پيوسته اي هستند که قابليت تحقق و ظهور در انسان سالک رشديافته و انسان کامل را دارند . اگر چه انسان کامل، مراتب پذير و داراي درجات است و انبيا، ائمه و اوليا را در خويش جاي مي دهد و انسان کامل اسلام، انساني عقيدتي، اخلاقي، عرفاني و همچنين انساني فقهي و شرعي است و در نقطه اوج تکاملي اش به مرتبه اي مي رسد که درد خدا و خلق، درون نگري و برون نگري، ماديت و معنويت، خلوت و جلوت، دنياو آخرت، اعتقاد و اقتصاد، حکمت و سياست و معرفت و مديريت را به هم مي آميزد و پس از سفر از خلق به حق و طي سفرهاي ديگر، به سفر از حق به سوي خلق مي پردازد تا خلق را نيز به سوي خالق و حق ببرد و آنها را نيز روحاني و الهي نمايد .آري، در انديشه هاي استاد مطهري، اخلاق و عرفان مقدمه حکومت و سياست و از بنيادهاي آن بشمار مي رود تا تربيت، حکمت، عدالت و رشد و سعادت واقعيت يابد و جامعه بدون اخلاق و عرفان و اخلاق و عرفان بدون اجتماع و مردم معنا و مبنايي صحيح ندارد و از نظرگاه آن استاد شهيد، «انسان کامل اسلام» جامع عقل و دل و وحي و شريعت از يکطرف و جامعه و حکومت و سياست از طرف ديگر است و مهم بينش ها و گرايش هاي متعالي و انديشه و انگيزه الهي انسان است که چگونه آدمي به تعاملات اجتماعي و سياسي مي پردازد . پس جامعه اخلاقي و حقوقي و معنوي و عرفاني لازم است و اخلاق و عرفان اجتماعي لازم و ملزوم هم هستند تا طبق تعاليم اسلامي، فردسازي و جامعه سازي مبتني بر معنويت و عدالت محقق شود .
از نظر استاد «خودآگاهي و خداآگاهي» ، «خودشناسي و خودسازي» بنياد حکمت عملي اخلاقي و سياسي است تا حکمت و حکومت، شريعت و سياست، سلوک و اجتماع با هم شکل گيرند و در حقيقت، «دين» که يک نظام منسجم و بهم پيوسته اي از عقيده، اخلاق و احکام است، بنياد و اساس چنين حقيقتي در رابطه اخلاق و عرفان با سياست و حکومت است .
--------------------------------------------
پي نوشت ها :
1) عضو هيئت علمي و استاديار دانشگاه .
2) مطهري، مرتضي، آشنايي با علوم اسلامي، ص 348، انتشارات جامعه مدرسين، قم، سال 1362، چاپ جديد .
3) مطهري، مرتضي، آشنايي با علوم اسلامي، ج 4، ص 21، انتشارات صدرا، چاپ اول، سال 61، ناگفته نماند استاد چنين تعريفي از اخلاق را زماني درست مي داند که تعريفي کلي و مطلق باشد نه «تعريفي مبتني بر اخلاق فردي و شخصي» .
4) همان، ص 22
5) فلسفه اخلاق، صص 306 و 307
6) تعليم و تربيت در اسلام، ص 201
7) فلسفه اخلاق، صص 275 و 276
8) ر . ک . به : حکمت عملي، ج 4؛ آشنايي با علوم اسلامي، صص 20 - 9؛ فلسفه اخلاق، ص 75؛ انسان کامل، ص 68؛ نقدي بر مارکسيسم، ص 155
9) آشنايي با علوم اسلامي، بخش حکمت عملي، ص 33
10) تعليم و تربيت در اسلام، ص 201
11) آشنايي با علوم اسلامي بخش عرفان، صص 74 - 73
12) انسان کامل، صص 189 - 186 و تعليم و تربيت در اسلام، صص 207 - 205
13) تعليم و تربيت در اسلام، صص 159 - 158
14) اسلام و مقتضيات زمان، ج 2، ص 248
15) فلسفه اخلاق، صص 307 - 306
16) همان، ص 307 .
17) همان مدرک .
18) فلسفه اخلاق، صص 277 و 278
19) تعليم و تربيت در اسلام، صص 18، 34، 135 و 136 و فلسفه اخلاق، صص 289 - 276
20) فلسفه اخلاق، ص 291
21) همان، صص 300 - 250 و تعليم و تربيت در اسلام، ص 139 . حکمت عملي، ص 20 - 9
22) ر . ک . به : تعليم و تربيت در اسلام، ص 106؛ فلسفه اخلاق، صص 12، 13، 38، 43 و 295؛ آشنايي با علوم اسلامي بخش حکمت عملي، صص 11، 55 و 54
23) امامت و رهبري، ص 31، انتشارات صدرا، تهران، سال 1374
24) ر . ک . به : انسان کامل، سيري در نهج البلاغه، خدمات متقابل اسلام و ايران، آشنايي با علوم اسلامي بخش عرفان، تماشاگه راز و ...
25) آشنايي با علوم اسلامي بخش عرفان، صص 188 - 185، انتشارات جامعه مدرسين، قم، سال 1362
26) همان، صص 188 و 201
27) همان، صص 202 - 195
28) سيري در نهج البلاغه، صص 316 - 306، انتشارات صدرا، سال 1354
29) آشنايي با علوم اسلامي، بخش عرفان، صص 201 - 198؛ انسان کامل، صص 175 - 45
30) مجموعه آثار، ج 2، ص 320
31) فطرت، ص 163، چاپ اول، سال 1369، انتشارات صدرا؛ فلسفه اخلاق، صص 170 - 150؛ نقدي بر مارکسيسم، صص 101 - 58
32) فطرت، ص 54؛ نقدي بر مارکسيسم، ص 250؛ مقدمه اي بر مباني اسلامي، ص 35
33) رودگر، محمدجواد، از آئينه تا جمال، ص 20 - 19، انتشارات وثوق، قم، چاپ اول، سال 1382
34) مجموعه آثار، ج 2، صص 207 تا 324
35) همان، ص 318 .
36) همان مدرک .
37) فلسفه اخلاق، ص 169؛ تعليم و تربيت در اسلام، ص 245؛ فطرت، ص 169؛ مجموعه آثار، ج 16، ص 572 و .
38) سيري در نهج البلاغه، صص 294 - 205
39) آشنايي با قرآن، ج 4، صص 124 - 121؛ انسان کامل، صص 155 - 154
40) الميزان، ج 6، صص 170 - 169 و ج 19، ص 220 - 219 و رسالة الولاية، فصل چهارم . علي بن موسي الرضا و القرآن الحکيم، ج 1، ص 196، آيت الله جوادي آملي .
41) مجموعه آثار، ج 2، صص 63 - 51
42) سلسله يادداشتهاي استاد مطهري، حرف الف، ج 1، صص 71 تا 80
43) همان، صص 119 - 117
44) آزادي معنوي، صص 22 - 20
45) همان، صص 67 - 63 و صص 119 - 117
46) همان، صص 82 - 79 و 57 - 56
47) انسان کامل، صص 332 - 330
48) همان، صص 349 - 345
49) فلسفه تاريخ، صص 261 - 259
50) يادداشتهاي استاد، ج 1، ص 71
51) همان، ص 117
52) پيرامون انقلاب اسلامي، ص 62
53) همان، ص 99
54) همان، صص 19 و 11 و 9و صص 104 - 103 و
55) عدل الهي، صص 35 - 23 و بررسي اجمالي مباني اقتصاد اقتصادي، صص 29 - 14 و پيرامون انقلاب اسلامي، صص 155 - 143
56) يادداشتهاي استاد مطهري، ج 6، ص 226
57) مجموعه آثار، ج 4، ص 954، ج 21، ص 206 و 212، ج 18، ص 154 و يادداشتهاي استاد مطهري، ج 6، ص 227 و17، صص 247 - 246
58) مجموعه آثار، ج 4، ص 954، ج 21، ص 206، 212، ج 18، ص 154 و يادداشتهاي استاد مطهري، ج 6، ص 227 و صص 247 - 246
59) يادداشتهاي استاد مطهري، ج 3، ص 250
60) نحل : 90
61) يادداشتهاي استاد مطهري، ج 3، ص 271
62) جمهوري، ص 257 - افلاطون .
63) مجموعه آثار، ج 19، صص 139 - 138
64) مجموعه آثار، ج 4، ص 952
65) يادداشتهاي استاد مطهري، ج 6، ص 204
66) همان، ص 225
67) همان، ص 202
68) همان، ص 232؛ مجموعه آثار، ج 18، ص 157، ج 21، صص 223 - 200، ج 16، ص 437 و ج 21، صص 224 - 200
69) مجموعه آثار، ج 21، صص 224 - 200
70) امامت و رهبري، ص 54 - 10
71) پيرامون جمهوري اسلامي، ص 150
72) پيرامون انقلاب اسلامي، صص 68 - 67
73) اسلام و مقتضيات زمان، ج 1، صص 175 - 171
74) پيرامون انقلاب اسلامي، ص 67؛ مجموعه آثار، ج 1، ص 554
75) همان، صص 25 و 26 و 27
76) احزاب : 6
77) مجموعه آثار، ج 3، صص 194 - 195؛ اسلام و مقتضيات زمان، ج 2، صص 64 - 63، 92 - 91
78) پيرامون انقلاب اسلامي، ص 65
79) همان، ص 81؛ نهضت هاي اسلامي در صد ساله اخير، ص 65
80) پيرامون جمهوري اسلامي، ص 82
81) پيرامون انقلاب اسلامي، ص 83؛ نهضت هاي اسلامي، ص 85
82) پاسخ هاي استاد بر نقد کتاب حجاب، ص 71
83) سيري در نهج البلاغه، صص 124 - 120
84) يادداشتهاي استاد مطهري، ج 4، ص 54
85) همان، ج 3، ص 285
86) امامت و رهبري، ص 228
87) مجموعه آثار، ج 3، ص 314
88) همان، ج 2، ص 323
89) امامت و رهبري، ص 32