مقام علمی - سیاسی امام جواد (علیه السلام)
  • عنوان مقاله: مقام علمی - سیاسی امام جواد (علیه السلام)
  • نویسنده: اسماعيل نساجى زواره
  • منبع:
  • تاریخ انتشار: 7:16:0 24-7-1403

 

 

سخن آغازین

مطالعه سیره و زندگى ائمه اطهار (علیه السلام) و توجه به تلاش هاى علمى و سیاسى آنان نشان مى دهد که آن بزرگواران چشمه هاى جوشان معرفت و گنجینه هاى علوم الهى هستند که چون چراغى پرفروغ و خاموش نشدنى در وادى جهل و ظلمت پرتوافشانى مى کنند، به طورى که در عرصه علم و دانش تاریکى را از بین برده و در حوزه سیاست امید حق ستیزان را نومید مى سازند.
امام جواد (علیه السلام) همانند دیگر امامان معصوم (علیه السلام) داراى کمالات علمى و اندیشه هاى سیاسى در مرتبه اعلى است که بعد از شهادت پدر بزرگوارش، در کودکى، امامت و رهبرى شیعیان را به عهده گرفت و به رغم مشکلات حادّ جامعه مسلمین نقش شایسته اى در راه گسترش دانش و فرهنگ حیات بخش اسلام ایفا نمود.
مقاله اى که از نظر خوانندگان عزیز مى گذرد گامى است در بیان تلاش هاى علمى و سیاسى آن گوهر نبوی. امید است که ره توشه اى باشد براى پویندگان راه امامت و ولایت.

 

 

 

فضاى سیاسى و اجتماعى

امام جواد (علیه السلام) در دوره اى امامت خویش را آغاز کرد که به رغم اقتدار شیعیان، عرصه سیاسى و اجتماعى جامعه گرفتار چالش هاى عمیق عقیدتى و درگیرى هاى مختلف شده بود.
دوران امامت آن حضرت با خلافت دو نفر از خلفاى ستم پیشه عباسى (مأمون و معتصم) مقارن بود.
مأمون به دلیل این که با قتل امام رضا (علیه السلام) دچار بدنامى و تزلزل شده بود، صلاح نمى دید که بیش از آن به آزار امام جواد (علیه السلام) بپردازد. هم چنین به دلیل قدرت شیعیان در آن روزگار تمام سعى خود را بر آرام نگه داشتن اوضاع مصروف مى داشت، لذا به منظور دست یابى به چنین هدفى ناچار شد آن حضرت را مانند پدرش امام رضا (علیه السلام) در قدرت سهیم کند. امام ولایتعهدى را قبول کرد، مشروط بر این که هرگز در کارى دخالت نکند و این امر مشروع بودن حکومت خلیفه را با سؤال روبه رو مى کرد. امام جواد با گذاشتن شروطى مبنى بر دخالت نکردن در امور، عملاً ناچار شدن خود را به پذیرش ولایتعهدى به نمایش گذاشت و نقشه خلیفه را که با این هدف درصدد کسب مشروعیّت بود، ناکام گذاشت.
مسأله مخاطره آمیزى که در این مقطع حسّاس شیعیان را تهدید مى کرد، قدرت گرفتن و پیشرفت «مذهب معتزله» بود. مکتب اعتزال در آن زمان رواج و رونق بسیارى گرفته بود و حکومت وقت از طرفداران آن بسیار حمایت مى کرد. آنان دستورات ومطالب دینى را به عقل خویش عرضه مى نمودند و آن چه را که عقلشان صریحاً تأیید مى کرد، مى پذیرفتند و بقیّه را انکار مى کردند و چون نیل به مقام امامت در سنین خردسالى با عقل ظاهر بینشان سازگار نبود، پرسش هاى دشوار و پیچیده اى را مطرح مى کردند تا به پندار خویش حضرت جواد (علیه السلام) را در میدان رقابت علمى و سیاسى شکست دهند. امّا آن امام با پاسخ هاى قاطع و استدلال هاى قوى از این مناظره ها سربلند بیرون آمد و هرگونه تردید در مورد امامت خویش را از بین برد و اصل امامت را تثبیت نمود و نشان داد که برخوردارى از منصب الهى در خردسالى هیچ مشکلى ندارد.
از دیگر مسائل مطرح در این عصر، تهاجم عقیدتى و نیرنگ بازى هاى دو خلیفه ملعون عباسى (مأمون و معتصم) با مردم بود. به گواهى تاریخ مأمون مکّارترین و منافق ترین خلیفه عباسى بود که براى کسب پیروزى نهایى و قطعى بر اندیشه شیعه بسیار کوشید و هدف نهایى وى از تشکیل مناظره با امامان شیعه شکست ایشان و در نهایت سقوط مذهب تشیّع بود، زیرا او مى خواست براى همیشه ستاره تشیّع افول کند و بزرگ ترین مانع در برابر حاکمان غاصب و ستمگر از میان برداشته شود، امّا در چنین عصرى امام محمد تقى (علیه السلام) قاطعانه و با اقتدار الهى تمام در برابر انحرافات، مسامحه ها، توهین ها و دیگر مکرهاى خلفاى باطل ایستاد و از حقانیّت دین اسلام و شیعیان دفاع کرد. (1) ایشان به رغم محدودیّت هاى موجود از سوى دستگاه خلافت، از طریق نصب وکلا و نمایندگان، ارتباط خود را با شیعیان حفظ مى کرد. در سراسر قلمرو حکومت مأمون و معتصم آن حضرت کارگزارانى را اعزام مى کرد و با فعالیّت هاى سیاسى گسترده از تجزیه نیروهاى شیعه جلوگیرى مى نمود.
از جمله: آن بزرگوار به وکلاى خود اجازه مى داد که به درون دستگاه خلافت نفوذ کرده و مناصب حسّاس حکومتى را در دست بگیرند. هم چنین برخى از کارگزاران امام نیز به عنوان حاکم شهرها منصوب شدند و همه امور را با دقّت تحت نظر داشتند. (2) در دوران امامت امام نهم بعضى از انحرافات عقیدتى مطرح بود که ریشه در دوران هاى قبل داشت، ولى آن بزرگوار به مناسبت هایى با این انحرافات برخورد مى کرد و با اعلام موضع خویش، نظر حق و صائب را بیان مى نمود و مردم را از باورهاى ناصحیح و غلط باز مى داشت.
امام جواد (علیه السلام) در برابر فرقه هایى که در دوران امامتش وجود داشت، شیعیان را راهنمایى مى کرد. یکى از این فرقه ها اهل حدیث بود که مجسّمى مذهب بوده و خدا را جسم مى پنداشتند. امام درباره آنان به شیعیان مى فرمود:
که اجازه ندارند پشت سر هر کسى که خدا را جسم مى داند، نمازگزارده و به او زکات بپردازند. (3)
واقفیّه یکى دیگر از فرقه هاى موجود انشعابى از شیعه بود که به صورت معضلى بزرگ در مقابل شیعیان مطرح شده بود؛ آنان کسانى بودند که پس از شهادت امام کاظم (علیه السلام) بر آن حضرت توقّف کرده و امامت فرزندش على بن موسى الرضا (علیه السلام) را نپذیرفتند.
زیدیه نیز فرقه اى بود منشعب از شیعه که طعن آنان بر امامان معصوم (علیه السلام)، سبب موضع گیرى تند ائمه در برابر این گروه شد، چنانکه در روایتى از امام جواد (علیه السلام) واقفیّه و زیدیّه مصداق آیه: «وُجُوهٌ یوْمَئِذٍ خاشِعَةٌ، عامِلَةٌ ناصِبَةٌ» (4) خوانده شدند و در ردیف ناصبى ها قرار گرفتند. (5)

 

 

 

منزلت علمى

با این که مناصب الهى وابسته به سن خاص نیست و خداوند مقام نبوّت را در کودکى به بعضى از پیامبران اعطا نموده، ولى با این حال امامت پیشواى نهم و مقام علمى او نه تنها از طرف مخالفان مورد تردید جدّى واقع شد، بلکه افراد عادّى از شیعیان و برخى از بزرگان و علماى شیعه نیز در این مسئله گفت و گو داشتند و در واقع این قضیّه به صورت یک معضل اعتقادى درآمده بود.
ابن رستم طبرى از دانشمندان قرن چهارم مى نویسد: «زمانى که سن امام جواد (علیه السلام) به شش سال و چند ماه رسید، مأمون پدرش امام رضا (علیه السلام) را به شهادت رساند و شیعیان در حیرت و سرگردانى فرو رفتند و در میان مردم اختلاف نظر پدید آمد و سن ابوجعفر را کم شمردند و شیعیان در سایر شهرها متحیّر شدند.» (6) به همین جهت شیعیان اجتماعاتى تشکیل دادند و دیدارهایى با آن حضرت به عمل آوردند و به منظور آزمایش و حصول اطمینان از این که داراى علم امامت است، پرسش هایى را مطرح کردند و هنگامى که پاسخ هاى قاطع و روشن دریافت نمودند، مقام علمى آن بزرگوار را باور کردند و آرامش یافتند.
با طرح پرسش هایى از امام جواد (علیه السلام) نه تنها عظمت علمى آن حضرت در نزد شیعیان به اثبات رسید، بلکه علماى مذاهب دیگر این عظمت علمى را باور کردند. از جمله:
ابن حجر هیثمى مى نویسد: «مأمون او را به دامادى انتخاب کرد، زیرا با وجود سن کم از نظر علم و آگاهى و حلم بر همه دانشمندان برترى داشت.» (7)
هم چنین دانشمندان دیگرى که به مقام علمى و والاى آن حضرت اعتراف نموده اند، عبارتند از: احمد بن خطیب بغدادى (متوفاى 463 ق) یحیى بن اکثم (متوفاى 242 ق)، عزالدّین ابن اثیر جوزى (متوفاى 630 ق)، ابن تیمیه حرّانى دمشقى (متوفاى 758 ق) ابن عماد حنبلى دمشقى (متوفاى 1089 ق) و دانشمندان دیگر...
از زیباترین و جالب ترین جلوه هاى علم و فضل امام نهم بازخوانى اندیشه ها مى باشد. قاسم بن عبدالرحمان مى گوید: به مذهب زیدیّه گرایش داشتم که به شهر بغداد سفر کردم.
مدّتى در آنجا بودم. روزى در یکى از خیابان هاى آن شهر، مردم را دیدم که با شور و شوق در جنب و جوش هستند. بعضى مى دوند و برخى سعى مى کنند تا خود را به نقاط بلند برسانند.
بعضى نیز ایستاده و به نقطه اى خیره شده اند، پرسیدم: مگر چه شده؟ گفتند: ابن الرضا (علیه السلام) مى آید.
من هم ایستادم و به نظاره پرداختم حضرت سوار بر مرکب به سوى ما مى آمد. همان طور که به او نگاه مى کردم، با خودم گفتم:خداوند گروه امامیه را از رحمت خود دور کند.
آنان معتقدند که پروردگار سبحان، اطاعت از این جوان را بر مردم واجب گردانیده است. همین که این به ذهنم خطور کرد، حضرت خطاب به من این آیه را تلاوت کرد: «فَقَالُوا أَبَشَرًا مِنَّا وَاحِدًا نَتَّبِعُهُ إِنَّا إِذًا لَفِی ضَلَالٍ وَسُعُرٍ؛ (8) قوم ثمود گفتند: آیا ما از بشرى از جنس خود پیروى کنیم؟ اگر چنین کنیم، در گمراهى و جنون خواهیم بود.» در این هنگام با خود گفتم: مثل این که او ساحر است و از دل من خبر مى دهد. بار دیگر حضرت خطاب به من این آیه شریفه را تلاوت کرد: «أَأُلْقِیَ الذِّكْرُ عَلَیْهِ مِنْ بَیْنِنَا بَلْ هُوَ كَذَّابٌ أَشِرٌ؛ (9) آیا تنها به او وحى نازل شده است؟ نه او آدم بسیار دروغگو و خود پسند است.»
وقتى دیدم آن حضرت از اندیشه هاى قلبى من خبر مى دهد، اعتقادم به آن بزرگوار کامل شد و از مذهب زیدیه دست برداشتم و به امامت ایشان اقرار کردم و اعتراف نمودم که او حجّت خدا بر مردم است. (10)

 

 

 

تربیت شاگردان

در دوره امام جواد (علیه السلام) تا زمان امام حسن عسکری (علیه السلام) به دلیل فشارهاى سیاسى و کنترل شدید فعالیّت هاى آنان از طرف دربار خلافت، شعاع فعالیّت هاى علمى آن بزرگواران بسیار محدود بود، هر چند از علم وسیعى برخوردار بودند.
پیشواى نهم شیعیان با توجه به این که در سن جوانى به شهادت رسید، در عمر کوتاه و با برکت خویش علاوه بر انجام وظایف سنگین رهبرى امّت، به تربیت شاگردانى که بتوانند پیام آسمانى خاندان نبوّت و امامت را به نسل بعدى منتقل سازند، توجه خاص داشت.
دانشمندان علم رجال و تراجم تعداد اصحاب و شاگردان امام محمد تقى (علیه السلام) را یک صد و ده نفر ذکر کرده اند. (11) بیست و شش نفر از آنان مجموعاً هفتاد و هشت اثر نوشته اند که یکى از آنان «على بن مهزیار» است با تألیف سى و پنج اثر. دیگرى «محمد بن عبداللّه بن مهران» است که داراى هفت اثر مى باشد و سومى «معاویه بن حکیم» با هفت اثر. (12)
یکى از اصحاب امام جواد (علیه السلام) حضرت عبدالعظیم حسنى (علیه السلام) است که مقدار قابل توجهى حدیث از امام نقل کرده است. (13)
از دیگر چهره هاى برجسته و درخشان از بین شاگردان و راویان آن حضرت مى توان از «احمد بن محمد بن نصر بزنطی»، «زکریا بن آدم»، «حسین بن سعید اهوازی» و «احمد بن محمد بن خالد برقی» که هر کدام در صحنه هاى علمى و فقهى وزنه اى خاص به شمار مى رفتند، نام برد. قابل ذکر است که روایت کنندگان از امام جواد (علیه السلام) منحصر به راویان و محدّثان شیعه نمى باشند، بلکه محدّثان و دانشمندان اهل تسنّن نیز معارف و حقایقى از اسلام را از آن حضرت نقل کرده اند، از جمله: «خطیب بغدادی» احادیثى با سند خود از آن بزرگوار نقل کرده است. (14) هم چنین «ابوبکر احمد بن ثابت» و «ابواسحاق ثعلبی» در کتب تاریخ و تفسیر خویش روایاتى از آن امام نقل کرده اند. (15)
نکته قابل دقت در روایات رسیده از امام جواد (علیه السلام) تنوّع روایات در موضوعات مختلف و مورد نیاز آن زمان بوده است که به عنوان نمونه به این موضوعات مى توان اشاره کرد:
1. توحید و بسیارى از شبهاتى که در این زمینه در آن زمان مطرح بوده است. (16)
2. تفسیر قرآن، تأویل و بیان بطون آیات.
3. روایات فقهى در باب نماز، زکات، حج و...
4. بیان فلسفه و علل احکام.

 

 

 

مناظره هاى علمى

دولت عباسى به منظور درهم شکستن چهره علمى امامان (علیه السلام) و زیر سؤال بردن دانش و حتى امامت آنان، جلسات مناظره و گفت وگوى علمى تشکیل مى داد. البته با این کار عباسیان نه تنها به مقصود خویش نمى رسیدند، بلکه موجب رسوایى و فضاحت خود مى شدند.
از آن جا که امام جواد (علیه السلام) نخستین امامى بود که در خردسالى به منصب امامت رسید، آن حضرت مناظرات و گفت و گوهایى داشته است که برخى از آن ها بسیار مهم و مفید بوده است.
راز برپایى آن مناظرات این بود که از یک طرف امامت آن امام به خاطر کمى سن براى بسیارى از شیعیان کاملاً ثابت نشده بود، از این رو براى اطمینان خاطر و به عنوان آزمایش، سؤالات فراوانى از ایشان مى کردند. از طرف دیگر مکتب اعتزال و افراطى گرى در بهره ورى از عقل رونق یافته بود و حکومت وقت نیز از آنان پشتیبانى مى کرد، لذا این گروه سؤالات عقلى دشوارى مطرح مى کردند تا به پندار خامشان حضرت را در میدان رقابت علمى شکست دهند، ولى در همه این مناظرات، امام جواد (علیه السلام) با علم امامت که ناشى از علم خداوندى است، با پاسخ هاى قاطع هرگونه شک و تردید را در مورد امامت خود از بین برد. به همین جهت است که بعد از ایشان در دوران امامت امام هادى (علیه السلام) که در کودکى به امامت رسید، مشکلى ایجاد نشد و براى همه روشن شده بود که خردسالى مانع منصب امامت نمى شود.
مناظره آن بزرگوار با «یحیى بن اکثرم» و «ابن ابى داود» و غلبه بر آن دو از این نمونه مناظرات است. (17)

 

 

 

پاسدار حریم وحى

نهمین امام شیعیان بر این باور بود که آیات الهى باید در سطح جامعه فراگیر شود و تمام مسلمانان در گفتار و رفتار و استدلال هاى روزمره خود از قرآن و معارف بلند آن بهره گیرند. به همین جهت سعى مى کرد که در گفت و گوها و معاشرت و برخورد با مردم از آیات قرآن استفاده کند.
امام جواد (علیه السلام) به عنوان پاسدار حریم وحى از تفسیرهاى نابه جا و غیر عقلانى آیات قرآن جلوگیرى کرده و علما و دانشمندان را به سوى فهم صحیح آیات راهنمایى مى کرد.
روزى در مجلس معتصم برخى از دانشمندان به آیه اى استناد کرده و یک حکم شرعى صادر نمودند. امام که در آن جلسه حضور داشت، خطاى آنان را گوشزد نمود و تفسیر صحیح را براى حاضرین بیان کرد. «محمد بن مسعود عیاشى سمرقندی» در تفسیر خود ماجراى آن مجلس را چینین آورده است: در زمان معتصم عباسى عوامل خلیفه، عدّه اى دزد را دستگیر کرده و از مرکز خلافت در مورد چگونگى مجازات آنان خواستار دستور بودند.
خلیفه در مورد این حادثه حساس مجلس مشورتى تشکیل داد و از دانشمندان عصر، کیفیّت اجراى حدّ شرعى را در مورد آنان خواستار شد. آنان گفتند: قرآن در این مورد بهترین راه کار است، آن جا مى فرماید: «إِنَّما جَزاءُ الَّذِينَ يُحارِبُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ يَسْعَوْنَ فِي الْأَرْضِ فَساداً أَنْ يُقَتَّلُوا أَوْ يُصَلَّبُوا أَوْ تُقَطَّعَ أَيْدِيهِمْ وَ أَرْجُلُهُمْ مِنْ خِلافٍ أَوْ يُنْفَوْا مِنَ الْأَرْضِ...؛ (18) کیفر کسانى که با خدا و پیامبرش به جنگ بر مى خیزند و در روى زمین در اشاعه فساد تلاش مى کنند، این است که اعدام شوند یا به دار آویخته شوند یا دست و پاى آنان بر عکس یکدیگر قطع شود و یا این که از سرزمین خود تبعید گردند.»
آنان به خلیفه پیشنهاد کردند طبق این آیه یکى از کیفرهاى فوق را در مورد تبهکاران انتخاب کند. معتصم عباسى در همان جلسه از امام نیز نظر خواست. آن حضرت اول از اظهار نظر خوددارى کرد، امّا وقتى که با اصرار خلیفه مواجه شد، نظر خود را چنین اعلام کرد: ایشان در استدلال به آیه خطا کردند. استنباط حکم شرعى از این آیه دقت بیش ترى مى طلبد و باید تمام جوانب مسأله در نظر گرفته شود و نسبت به جرم هاى مختلف کیفرها فرق مى کند؛ زیرا این مسأله صورت هاى مختلف و احکام جداگانه دارد:
1ـ اگر این راهزنان فقط راه را نا امن کرده اند، و نه کسى را کشته و نه مالى را به غارت برده اند، مجازات آنان فقط حبس است و این همان معنى «نفى الارض» است.
2ـ اگر راه را نا امن کرده و افراد بى گناهى را کشته اند، امّا به مال دیگران تجاوز نکرده اند، مجازات آنان اعدام است.
3ـ اگر امنیّت را از راه هاى عمومى سلب کرده، انسان هاى بى گناه را کشته و مال مردم را نیز به غارت برده اند، کیفر آنان باید سخت تر باشد، یعنى اول دست و پایشان را به عکس هم دیگر قطع مى کنند، سپس به دار مجازات آویخته مى شوند. معتصم این نظریه را پسندید و به عامل خود دستور داد که طبق نظر امام جواد (علیه السلام) عمل کند. (19)

 

 

 

استدلال به قرآن

مسئله امامت حضرت جواد (علیه السلام) در خردسالى، در عصر امامت خود ایشان نیز مطرح بود، لذا این مسئله را از خود ان حضرت مى پرسند.
مرحوم کلینى مى نویسد: شخصى محضر امام جواد (علیه السلام) شرف یاب شد و گفت: یابن رسول اللّه! عدّه اى از مردم نسبت به موقعیت امامت شما شبهه ایجاد مى کنند. حضرت در پاسخ چنین فرمود: خداوند متعال به حضرت داود (علیه السلام) وحى کرد که فرزندش سلیمان (علیه السلام) را جانشین خود قرار دهد، با این که سلیمان کودکى خردسال بود.
این موضوع را برخى از دانشمندان بنى اسرائیل نپذیرفتند و در اذهان مردم شک و شبهه ایجاد کردند، به همین جهت خداوند به حضرت داود (علیه السلام) وحى کرد که عصا و چوب دستى اعتراض کنندگان و سلیمان (علیه السلام) را بگیر و هر کدام را با علامتى مشخص کن که از چه کسى است؟ سپس آن ها را شبانگاه در جایى پنهان نما. فرداى آن روز به همراه صاحبان آن ها بروید و چوب دستى ها را بردارید. چوب دستى هر کس سبز شده باشد، همان شخص جانشین و حجّت بر حق خدا خواهد بود.
همگى این پیشنهاد را پذیرفتند و چون به مرحله اجرا درآوردند، عصاى حضرت سلیمان (علیه السلام) سبز شده بود. پس از آن همه افراد پذیرفتند که او حجّت و پیامبر خداست. (20)
«على بن اسباط» یکى از یاران امام محمد تقى (علیه السلام) مى گوید: روزى به محضر آن حضرت رسیدم در حالى که در مورد امامت ایشان در خردسالى شک و تردید داشتم. در همان لحظه امام در برابر من نشست و فرمود: خداوند درباره امامت حجّت آورده، همان طورى که درباره نبوت حجّت آورده است. قرآن کریم درباره حضرت یحیى (علیه السلام) مى فرماید: «...وَ آتَيْناهُ الْحُکْمَ صَبِيًّا؛ (21) ما به یحیى در کودکى فرمان نبوت دادیم.» و درباره حضرت یوسف (علیه السلام) مى فرماید: «وَ لَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَ اسْتَوى‌ آتَيْناهُ حُكْماً وَ عِلْماً...؛ (22) هنگامى که به حدّ رشد رسید، به او حکم نبوّت و دانش دادیم» بنابراین همان گونه که ممکن است خداوند علم و حکمت را در سن چهل سالگى به شخصى عنایت کند، ممکن است همان حکمت رادر دوران کودکى نیز عطا کند. (23)

 

 

 

احادیث و کلمات قصار

در منابع تشیّع و تسنّن از امام محمد تقى (علیه السلام) بیش از دویست و بیست حدیث در زمینه هاى مختلف فقهى، اخلاقى و اجتماعى به ما رسیده است. شایان ذکر است که تعداد یک صد و بیست نفر، احادیث صادره از آن حضرت را روایت کرده اند.
از این مقدار حدیث که از آن بزرگوار نقل شده مى توان به عظمت علمى و احاطه ایشان بر مسائل فقهى، تفسیرى، عقیدتى و نیز دعا و مناجات پى برد، چنان که در لابلاى کلمات قصار زیبایى که از آن حضرت برجاى مانده، کمالات اخلاقى ایشان به خوبى نمایان است.
بخشى از کلمات قصار امام را «ابن صبّاغ مالکی» در کتاب «الفصول المهمّه» آورده است. همین طور در کتاب «تحف العقول» و مصادر دیگر نیز این نوع کلمات فراوان یافت مى شود. هم چنین بخش عمده روایات فقهى امام را باید در نامه هایى که در پاسخ به بلاد مختلف اسلامى فرستاده اند، جست و جو کرد. (24) حسن ختام این نوشتار را با حدیثى زیبا و با برکت از آن امام همام زینت مى دهیم که فرمود: «ثَلاثُ خِصالٍ تَجْتَلِبُ بِهِنَّ الْمَحَبَّةُ: الاْنْصافُ فِی الْمُعاشَرَةِ، وَ الْمُواساةُ فِی الشِّدِّةِ، وَ الاْنْطِواعُ وَ الرُّجُوعُ إلی قَلْبٍ سَلیمٍ؛ (25) با سه چیز مى توان محبت دیگران را جلب نمود: انصاف داشتن در برخوردها، همدردى با دیگران در سختى ها و راحتى ها و داشتن قلب سلیم.» امید است که این حدیث و سایر احادیث نورانى آن حضرت مشعل هاى فروزانى باشد در دهکده ظلمانى جهان امروز و چراغ هایى در کوره راه هاى دشوار زندگی.

پى نوشت ها :

1. بحارالانوار، علامه مجلسى، ج 50، ص 74.
2. تاریخ غیبت، امام دوازدهم، حسین جاسم، ترجمه سید محمد نقى، آیت اللّهى، ص 78 - 79.
3. التوحید، شیخ صدوق، ص 101.
4. سوره غاشیه، آیات 2 - 3.
5. حیات فکرى و سیاسى امامان شیعه، رسول جعفریان، ص 490.
6. دلایل الامامة، محمد بن جریر طبرى، ص 204.
7. الصواعق المحرقة، ابن حجر هیثمى، ص 205.
8. سوره قمر، آیه 24.
9. همان، آیه 25.
10. منتخب میزان الحکمه، محمد محمدى رى شهرى، ص 51.
11. نک: رجال طوسى، ابوجعفر محمد بن حسن طوسى، ص 397 - 409.
12. نک: سیر حدیث در اسلام، سید احمد میرخانى، ص 266 - 278.
13. حیات فکرى و سیاسى امامان شعیه)ع (، ص 491.
14. اعیان الشیعه، سید محسن امین، ج 2، ص 35.
15. مناقب آل ابى طالب، ابن شهرآشوب مازندرانى، ج 4، ص 384.
16. التوحید، ص 82.
17. نک: حیات فکرى و سیاسى امامان شیعه)ع (، ص 482 - 486.
18. سوره مائده، آیه 33.
19. تفسیر عیاشى، محمد بن مسعود عیاشى، ج 1، ص 315.
20. اصول کافى، محمد بن یعقوب کلینى، ج 1، ص 383.
21. سوره مریم، آیه 12.
22. سوره یوسف، آیه 22.
23. اصول کافى، ج 1، ص 384.
24. حیات فکرى و سیاسى امامان شیعه)ع (، ص 489 - 490.
25. کشف الغمّه فى معرفة الائمه، على بن عیسى اربلى، ج 2، ص 349.