1سفرها و ارتباطات امام هادي(عليه السلام) - قسمت دوم و پاياني
نويسنده:غلارضا گلي زواره
سعايت اهل سالوس نفوذ اجتماعي امام در مدينه از ديد کارگزاران حکومت عباسي پنهان نبود و همين امر سبب شد که آنان از ناحيه حضرت احساس خطر کنند و وجود ايشان را در مدينه به زيان رژيم عباسي بدانند. بريحه عباسي که ناظر بر امام جمعه و جماعت در شهرهاي مکّه و مدينه بود، طي نامهاي به متوکّل نوشت: اگر تو را به حرمين شريفين نيازي است، علي بن محمد را از اين دو ديار بيرون نما؛ زيرا او مردم را به سوي خود خوانده است.[19]
عبدالله بن محمد، والي مدينه، نيز اذيت و آزار به ساحت مقدس امام ميرساند؛ تا آنکه با نگارش نامههايي خطاب به متوکّل، نظر خليفه را چنان دگرگون کرد که او با عصبانيت و خشم زياد ديگر نميتوانست وجود حضرت را در مدينه تحمل کند. حاکم مدينه دست به اين سعايت زد تا اولاً، پايههاي قدرت خود را محکم کند و ثانياً، در غياب امام با فراغت بال، به اموال و نواميس مردم دست درازي کند.
افراد ديگري هم به اشاره امام جماعت حرمين شريفين و حاکم مدينه، نامههايي بدين مضمون براي متوکل نوشتند. اين گزارشهاي دروغ بر مردم هم تأثيرگذار بود و آنان هم نگاه بدبينانهاي به امام پيدا کرده بودند!
امام وقتي از بهتانها، افتراها و گزارشهاي سراسر کذب مطلع شد، طي نامهاي به متوکل نوشت حکمران مدينه آزارم ميدهد و آنچه درباره من گفته است، واقعيت ندارد. متوکل از روي سالوس و رياکاري نامهاي به ظاهر مشفقانه خطاب به امام نوشت و حضرت را تعظيم و تکريم فراوان کرد و افزود: چون آگاهي پيدا کردم عبد الله بن محمد با شما سلوکي ناموافق داشت، او را عزل و محمد بن فضل را به جايش نصب کرديم و به او دستور اکرام و تجليل شما را داديم، و نيز نوشت: خليفه مشتاق ملاقات شماست. اگر بر شما دشوار نباشد، متوجه سامرا شويد و هر که را هم ميخواهيد، ميتوانيد با نهايت اطمينان و آرامش به همراه خود بياوريد، و هر گاه اراده کنيد، يحيي بن هرثمه (فرمانده يکي از واحدهاي ارتش) را به خدمت بفرستم تا در رکابتان مطيع شما باشد. يقين داشته باشيد هيچ يک از خاندان و فرزندان خليفه نزد ما گراميتر از شما نخواهد بود. ميگويند: ابراهيم بن عباس، از بزرگان دستگاه خلافت، اين نامه را با املاي خليفه در جمادي الآخر سال 243 هجري خطاب به امام هادي نگاشت.[20]
اما واقعيت اين است که متوکل از نفوذ امام در جامعه بيم داشت و به همين دليل تصميم گرفت سياست تجربه شده مأمون را درباره امام هشتم و نهم، به اجرا درآورد؛ زيرا بر اساس گزارشهاي رسيده، ميديد حضور امام در مدينه که دور از نظارت خليفه بود، در اينده خطري جدي براي حکومت عباسي خواهد بود. شاهد اين مدعا گفتگوي پزشک نصراني دربار (يزداد) با اسماعيل بن احمد کاتب است: بر اساس آنچه شنيدهام، انگيزه خليفه از احضار علي بن محمد به سامرا اين بوده است که مبادا مردم به ويژه چهرههاي سرشناس با وي ارتباط برقرار کنند و بدو گرايش يابند؛ در نتيجه نظام سياسي از دست بني عباس خارج شود.[21]
سرانجام متوکل يحيي بن هرثمه را خواست و گفت: با سيصد نفر نظامي به کوفه برو و در آنجا امکاناتي را فراهم آور و از طريق بيابان و صحرا به مدينه برو و علي بن محمد را با اکرام نزد من بياور. او پذيرفت و چون به مدينه رسيد، نخست نزد عبدالله بن محمد هاشمي رفت و نامه خليفه را به وي نشان داد. آن گاه با يکديگر نزد حضرت آمدند و به او سه روز مهلت دادند. پيشواي دهم علي رغم برخورداري از پايگاه پرقدرت مردمي، در مدينه مخالفت علني و موضعگيري آشکار عليه دستگاه خلافت را مصلحت نديد؛ زيرا به خوبي ميدانست که سفر مذکور کاملاً اجباري است؛ چنان که بعدها به اين مطلب تصريح فرمود. به علاوه، آن حضرت خود را از هر گونه تلاش و اقدامي عليه دستگاه حکومت برکنار دانست و اگر به خواسته متوکل و اظهار ارادت ظاهري او پاسخ رد ميداد، اتهام سخنچينها و رشکورزان در عمل تاييد ميشد. البته امام از مخالفت با رژيم هراسي نداشت، بلکه مصالح کلي اسلامي و حفظ جامعه اسلامي مورد توجه آن حضرت بود. از طرف ديگر، اگر چه دوستداران اهل بيت بيش از دوران قبل بودند، ولي تعدادشان در مقابل دشمنان ائمه و افراد بيتفاوت و عافيت طلب اندک بود و چنين نيروي محدودي نميتوانست در مقام دفاع از امام برايد. اين عوامل و برخي عوامل ديگر ايجاب ميکرد که حضرت در برابر دستگاه خلافت موضعگيري سياسي و نظامي نکند؛ زيرا امکان فروپاشي جبهه حق و نابودي ياران امام بعيد نبود.[22]
وقتي اهالي مدينه از ورود هرثمه و مأموريت او آگاه شدند، فرياد اعتراض برآوردند و شيون و ناله سردادند. هرثمه ميگويد: وارد مدينه شدم و به سراغ منزل علي (النقي) رفتم. پس از ورود به منزلش و آگاه شدن مردم مدينه از جريان جلب او، آشفتگي و ناراحتي شگفتي در سطح شهر پديد آمد و چنان آنان فرياد و شيون برآوردند که مانند آن را تا آن روز نديده بودم. در ابتدا با سوگند و تعهّد کوشيدم آنان را آرام سازم. گفتم: هيچ قصد سوئي در کارم نيست و نميخواهم امام را آزار دهم. آن گاه محل اقامت امام را تفتيش و بازرسي کردم. در اتاق ويژه حضرت، جز تعدادي قرآن و کتاب دعا چيز ديگري نيافتم. چند مأمور او را از منزل خارج کردند و شخصاً خدمتگزاري او را از منزل تا شهر سامرا عهدهدار گشتم.[23]
از گفتههاي ابن هرثمه به خوبي پايگاه مردمي امام در مدينه و علاقه مردم به آن حضرت روشن ميشود.
اما راستي، چرا مردم در شهر پيامبر در مقابل اين حرکت، به ناله و زاري و اعتراض کلامي اکتفا کردند و سخنان فرستاده متوکل را به راحتي پذيرفتند، با آنکه ماهيت رژيم سفاک عباسي را ميشناختند؟
در صحاري حجاز و عراق سرانجام در سال 233 هجري امام پس از دريافت نامه، متوکل، همراه فرزند خردسالش امام حسن عسکري(ع)، ديگر اعضاي خانواده و به اتفاق يحيي بن هرثمه مدينه را به قصد اقامت اجباري در سامرا ترک کرد.
هرثمه ميگويد: وقتي نزد امام رفتيم، با وجود آنکه هوا در نهايت گرمي بود، امام خياطي را مأمور کرد تا به کمک گروه ديگري از خياطان براي ايشان و خادمانش از پارچههاي ضخيم لباس نفوذناپذيري بدوزند و تا صبح روز بعد تحويل دهند. من از اين سفارش امام شگفت زده شدم و با خود گفتم: در اين هواي گرم، در حالي که فاصله حجاز تا عراق ده روز راه است، امام به چه منظوري اين لباسها را تهيه ميکند؟ چون زمان حرکت فرارسيد، حضرت به خدمتکارانش دستور داد لباس گرم همراه خود بردارند. تعجب من بيشتر شد و با خود گفتم: او تصور ميکند در بين راه با هواي سردي روبهرو خواهيم شد که اين چنين دستور ميدهد. از مدينه خارج شديم. ناگهان ابر تيرهاي پديدار شد و رعد و برق آغاز گشت و چون بر بالاي سر ما قرار گرفت، تگرگهاي درشتي چون قطعات سنگ بر سرمان ريخت . امام و همراهان لباسهاي نفوذناپذير را که چون زره بود، بر خود پيچيدند و سپس جامههاي گرم را پوشيدند و به من و کاتبي (همراه هرثمه) لباس گرم داده شد. شدت بارش تگرگ به حدي بود که هشتاد نفر از يارانم به قتل رسيدند. ابر از روي ما گذشت و شرايط آب و هوايي عادي گرديد. امام به من فرمود: اي يحيي! به بازماندگان خود دستور ده مردگان را دفن کنند. در اين حال خود را از اسب بر زمين انداختم و رکاب و پاي حضرت را غرق بوسه ساختم و گفتم: گواهي ميدهم که جز الله معبودي نيست و محمد بنده و فرستاده اوست و شما جانشينان خدا بر روي زمين هستيد. من تا کنون کافر بودم و اکنون اسلام آوردم. از آن لحظه تشيع را برگزيدم و در خدمت امام بودم تا زماني که به شهادت رسيد.[24]
هرثمه يادآور شده است: امام فرمود: ميدانم از آنچه ديدي در شگفت شدي. گمان کردي من با شرايط آب و هوا آشنا نيستم، اما بدان که من در صحرا زندگي کردهام و امروز بادي وزيدن گرفت که رايحه باران از آن استشمام ميشد و از اين رو، تدارک هواي باراني را ديدم.[25]
هرثمه اضافه ميکند: در جايي فرود آمديم که از آب خبري نبود و مرکبهاي ما از شدت تشنگي در شرف هلاکت قرار گرفتند و جماعتي از اهل مدينه همراهمان بودند. امام هادي فرمود: گويا در اين حوالي چشمهاي وجود دارد. به درخواست ما، امام ما را از راه اصلي به مسير فرعي هدايت کرد. ناگهان به دشتي رسيديم که باغهايي سرسبز، درختان و کشتزارها و چشمههايي داشت، ولي در آنجا باغبان و کشاورز و خدمهاي ديده نميشد. پس در آنجا آب نوشيديم و اسبها و شتران را سيراب کرديم و تا بعد از ظهر آنجا اقامت داشتيم. سپس مشکها را پر کرديم و به حرکت خود ادامه داديم. پس از طي مسافت اندکي، بار ديگر تشنه شدم. اما دريافتم که کوزه آب در آن دشت سرسبز مانده است. پس بر اسب تندرو خود سوار شدم و تاختم تا بدان جا رسيدم. اما با کمال شگفتي ديدم که آنجا زمين بيحاصل و خشکي است. در آنجا فضولات حيوانات ما قابل مشاهده بود و کوزهام را هم ديدم که همان جاست. آن را برداشتم و برگشتم. چون به نزديک قطار شتران و کاروان رسيدم، ديدم حضرت در انتظار من است. تبسّمي فرمود و چيزي نگفت، جز اينکه پرسيد: کوزه را يافتي؟ عرض کردم: آري![26]
امام هادي(ع) هيبت و صلابت ويژهاي داشت و حتي در مسير حرکت اگر کارگزاران ستم به سيماي امام مينگريستند، دچار ترس و هراس ميشدند و اگر انسانهاي افسرده و غمناک به چهره امام نظر ميافکندند، از اندوه رهايي مييافتند.
آن حضرت هنگام راه رفتن گامهاي کوچک برميداشت و اگر مخالفي در راه به وي ميرسيد، فروتن ميگشت.[27]
ابن هرثمه در اين سفر به عظمت و محبوبيت امام هادي پي برد و دريافت که اگر چه مردم به دليل اختناق نميتوانند در راه اهداف مقدس حضرت به کارزار با دشمنان بپردازند، ولي از اعماق وجود به او ارادت ميورزند.
به سوي بغداد يحيي بن هرثمه تصور ميکرد اشتياق مردم به امام، به مدينه منحصر ميشود و در خارج اين شهر ديگر کسي وي را نميشناسد که تکريمش کند، اما ورود امام به بغداد و استقبال قشرهاي مختلف مردم و والي اين شهر که به طور طبيعي به مقتضاي منصب خود از چهرههاي نزديک و مورد اعتماد متوکل به شمار ميآمد، فرصتي بود تا فرمانده نظامي حکومت در باورهاي نادرست خود تجديد نظر کند.
اسحاق بن ابراهيم طاطري، والي بغداد، با آگاهي از خبر ورود امام(ع) به اين شهر همراه فرماندهان رجال مملکتي و کارگزاران به استقبال حضرت آمد. خضر بن محمد بزاز ميگويد: براي انجام کاري از خانه بيرون رفتم و چون به پل بغداد رسيدم، جمعيت انبوهي را ديدم که در نقطهاي جمع شدهاند و ورود امام را شادباش ميگويند. سپس حضرت را ديدم که از پل عبور کرده؛ در حالي که جمعيت پيشاپيش و پشت سر او در حرکت بودند. در داخل شهر نيز سيل جمعيت از هر کوي و برزن راه افتاده بود؛ در حالي که همه ميگفتند: اين است همان انساني که بايد رهبر مردم باشد، اوست فرزند پيامبر و وارث دانش فرستادگان الهي. اين استقبال کم سابقه مردم بغداد سبب گرديد که عوامل حکومتي ديگر اجازه ندهند حضرت در شهرها و آباديهاي مسير توقف کند.
شگفت آنکه والي بغداد به فرزند هرثمه گفت: اين مرد فرزند رسول خدا(ص) و متوکل کسي است که تو او را بهتر ميشناسي و چنانچه اين خليفه را بر کشتن امام ترغيب کني، بدون ترديد رسول خدا(ص) دشمن تو خواهد بود. يحيي در پاسخ گفت: سوگند به خداوند، جز خوبي چيزي در او سراغ ندارم.[28]
امام در بغداد در موضعي به نام الياسريه توقف کرد و در اين مکان استاندار بغداد به حضور او رسيد. اسحاق تمايل مردم آن ديار را در ديدار و زيارت امام وصف ناشدني ذکر ميکند و براي او بسيار تأمل برانگيز بود که علي رغم تبليغات ماهرانه دستگاه خلافت عليه امام، باز هم مردم به ولايت علوي علاقه داشتند.[29]
امام هادي(ع) يک بار هم از طريق طي الارض به بغداد رفته است. صفار با سند از اسحاق جلاب نقل ميکند که گفت: براي امام هادي(ع) گوسفنداني خريدم، پس مرا خواست و در منزلش مرا به اصطبل وسيعي که نميشناختم، برد و در آنجا گوسفندان را در ميان کساني که او دستور ميداد، تقسيم کردم. سپس اجازه خواستم تا نزد مادرم به بغداد بازگردم. آن روز، روز ترويه بود. امام به من نوشت: فردا نزد ما باش و سپس برو. پذيرفتم و ماندم. چون عرفه فرارسيد، نزد حضرت بودم و شب عيد قربان را در ايوان خانهاش گذرانيدم. چون سحر شد، حضرت نزدم آمد و فرمود: اسحاق! برخيز، و من برخاستم. تا چشم گشودم، خود را جلوي خانهام در بغداد ديدم و خدمت مادرم رسيدم و در جمع يارانم قرار گرفتم و به آنان گفتم روز عرفه در سامرا بودم و روز عيد به بغداد آمدم.[30]
ورود به سامرّا امام با استقبال پرشکوه مردم، وارد سامرّا و در خانه خزيمه بن حازم سکونت داده شد. يحيي فرزند هرثمه ميگويد: هنگامي ورود به اين شهر نخست نزد وصيف ترک رفتم. اين مرد از سران تراز اول حکومت عباسي بود و در عزل و نصب حکّام نقش داشت و مأموريت پسر هرثمه به دستور وي انجام گرفت؛ چنان که خود ميگويد: من از ياران و نيروهاي تحت امر او بودم. وصيف رو به من کرد و گفت: سوگند به خداوند، اگر يک مو از سر اين مرد (امام هادي(ع)) کم شود، جز من کسي طرف حساب تو نخواهد بود.[31]
متوکل در ادامه سياست دشمني به خاندان پيامبر، هنگام ورود امام به سامرا، خود به استقبال نيامد و فرمان داد حضرت را در کاروانسراي ويژه مستمندان و فقيران که معروف به "خان الصّعاليک" بود، فرود آورند. اين مکان آن قدر تحقيرآميز و نامناسب بود که صالح بن سعيد ميگويد: نزد آن حضرت رفتم و عرض کردم: فدايت شوم! از هر فرصتي براي خاموش کردن نور الهي استفاده ميکنند؛ چنان که شما را در اين جاي ناگوار فرود آوردهاند. امام رو به او کرد و فرمود: تو اينجايي اي پسر سعيد و معرفت تو به ما در همين حد است. سپس براي آرامش دل او و بالابردن درک وي از مقام امامت، حضرت با دست به سويي اشاره کرد و فرمود: نگاه کن صالح!
ميگويد: ناگهان مشاهده کردم باغهاي زيبا و آراسته، نهرهاي جاري، درختان سرسبز با بهترين رايحهها، در آن سمت وجود دارد. با ديدن اين مناظر شگفت زده شدم. امام رو به من کرد و فرمود: اي فرزند سعيد! ما هر کجا باشيم، اينها به ما تعلق دارد.[32]
ياران و دوستداران در همان روزهاي اول براي ملاقات با امام به اين کاروانسرا ميشتافتند. سخناني بين آنان و امام دهم رد و بدل ميشد و آن گاه با دلي پر از خشم و ديدهاي پر اشک باز ميگشتند. فرداي آن روز امام را به خانهاي در حوالي قصر متوکل، انتقال دادند. برخي گفتهاند: امام شخصاً در اين خانه اقامت داشت.[33] هنگام حرکت کاروان امام مردم به استقبال او شتافتند. شارع ابواحمد از جمعيت موج ميزد و ازدحام مردم و شور و احساسات آنان به قدري شدت داشت که قواي نظامي و کارگزاران متوکل براي هر گونه سرکوبي و جلوگيري از قيام به حالت آماده باش درآمدند. برخي منابع نوشتهاند خليفه به رئيس پليس سامرّا توصيه کرد مراقب باشد تا مبادا اهالي شهر با مشاهده امام تشجيع گردند و شهر را دچار آشفتگي کنند.[34]
امام هادي بيست سال و نه ماه در شهر سامرّا اقامت داشت. اين شهر در130 کيلومتري شمال بغداد قرار دارد. اين ديار در سال 221 هجري به دست يکي از فرماندهان ترک به نام اشناس بنا شد. ياقوت حموي ميگويد: چون شهر تکميل شد ، گفتند: "سُرّ مَن راي"؛ يعني هر کس آن را ببيند، شادمان گردد. کمکم اين نام به سامرّا مختصر شد. قزويني گفته است. اين آبادي در زمان معتصم فرزند هارون الرشيد احداث شد، فرزندش واثق آن را گسترش داد، واثق عباسي آن را به اوج شکوفايي رسانيد و متوکل در توسعه و پيشرفت آن کوشيد، اما درخشش سامرا بيش از 54 سال دوام نيافت و پس از فرمانروايي هشت خليفه عباسي در آن، معتمد عباسي، جانشين منتصر، مقر خلافت خويش را به بغداد انتقال داد. هم اکنون ارزش و موقعيت اين شهر به دليل مشهد امام دهم و يازدهم است.[35]
امام هادي درباره اين شهر فرمودند: اگر چه به اکراه مرا به اين شهر آوردند، ولي اگر بخواهند مرا از آن بيرون کنند با اکراه ميروم؛ زير هواي خوش، آب گوارا و بيماري اندک دارد. سپس افزودند: سامرا ويران ميگردد و نشانه اصلاح ويرانياش اين است که پس از من ساخت و ساز مزارم اصلاح ميشود.[36]
شبکه ارتباطي در اختناق سياسي امام هادي نزديک قصر متوکل و در خيابان نسبتاً عريضي که به ابواحمد معروف بود، زندگي ميکرد. در مجاور اقامتگاه فضايي روستا مانند در نظر گرفته بودند که صاحبان حرفه و صنايع و هنرمندان مشغول کار بودند. برخي از اين افراد با امام ارتباط داشتند و مشکلات خويش را با حضرت مطرح ميساختند. از جمله آنها يوسف نقاش بود. وي نگين گرانبهايي از موسي بن بغا که از متنفذان دربار عباسي بود، دريافت کرد تا بر آن نقشي حک کند، اما نگين در دستش شکست و او از اين بابت به شدت نگران شد و چون مشکل خود را با امام درميان نهاد، حضرت به قوه کرامت نگراني او را برطرف کرد.[37]
از آن جا که هدف متوکل از احضار امام به سامرا تحت نظر گرفتن و دور نگه داشتن آن حضرت از فعاليتهاي اجتماعي ، فرهنگي و پايگاههاي مردمي بود، منزلي براي ايشان تدارک ديده بودند که با هدف ياد شده تناسب داشت. به همين دليل خانه امام در اردوگاه و محله ويژه نظاميان عباسي بود و اين مکان از زندان چيزي کم نداشت؛ زيرا جاسوسان و خبرچيناني تحت عنوان دربان و خدمتکار براي حضرت گماشته بودند و آنان تمامي حرکتها و ارتباطهاي امام را کنترل ميکردند و به خليفه گزارش ميدادند و مانع رفت و آمد شيعيان به خانه حضرت ميشدند. اوضاع بدان پايه بود که کسي جرئت نميکرد خود را دوستدار اهل بيت قلمداد کند. صقر بن ابي دلف کرخي ميگويد: وقتي به محل اقامت امام رفتم و از در وارد شدم، زرافي، دربان متوکل، پرسيد: چه خبر؟ ناگهان آشفته شدم و با خود گفتم: گويا در آمدنم به اين خانه دچار اشتباه شدهام. در اين حال دربان به حاضران اشاره کرد تا از اتاق خارج شوند. سپس روي به من کرد و گفت: براي چه اينجا آمدهاي؟ جواب دادم: براي امر خيري. او گفت: شايد جوياي حال سرورت هستي و عقيدهات را از من پنهان مکن؛ زيرا من هم با تو همکيش و از حاميان امام هادي هستم. صقر ميافزايد: چون وارد اتاق امام شدم، ديدم آن حضرت بر حصيري نشسته و در پيش رويش قبري حفر شده است. سلام کردم و حضرت پاسخ داد و فرمود بنشين. بعد پرسيد: براي چه آمدهاي؟ گفتم: براي آگاهي از وضع شما. سپس به قبر نگريستم و گريه کردم. امام فرمود: نگران مباش، در وضع کنوني به من آسيب نميرسد. پس زبان به حمد خدا گشودم و چون معناي حديثي از پيامبر اکرم(ص) را پرسيدم، امام جواب داد و در پايان فرمود: خداحافظي کن و از اين خانه بيرون برو که بر تو ايمن نيستم.[38]
امام در سامرا ضمن رعايت مسائل سياسي و امنيتي، با وجود کنترلهاي شديد خلفاي عباسي، با شيعيان عراق، يمن، مصر و نواحي ديگر به خوبي ارتباط داشت. عاملي که به اين مناسبات تداوم ميبخشيد، نظام وکالت بود. وکيلها کار تنظيم ارتباط ميان حضرت و مردم مشتاق را عهده دار بودند. آنان علاوه بر جمعآوري خمس، مسئول پاسخ گويي به مسائل کلامي و فقهي نيز بودند. مناطق مورد نظر براي تعيين وکلا به چهار قسمت، منقسم ميشد: ناحيه اول: بغداد، مدائن، سواد و کوفه. ناحيه دوم: بصره و اهواز. ناحيه سوم: قم، همدان و چهارمين ناحيه: حجاز، يمن، مصر. يکي از راههاي ارتباط وکلا با امام نامهنگاري بود که آن را به دست افراد مطمئني که براي زيارت مرقد مشهد امام حسين به عراق ميآمدند، به دست امام ميرساندند.[39]
البته با آنکه دوستداران آن حضرت تقيه ميکردند، اما برخي از آنان گرفتار مأموران ميشدند؛ مانند علي بن جعفر الوکيل که از روستاي همينياي بغداد بود. او با امام از طريق وکيل حضرت ارتباط داشت، اما گزارشهاي کارگزاران خليفه موجب شد تا دستگير و روانه زندان شود. [40]
در زمان امام هادي ارتباط تنگاتنگي ميان شيعيان قم و آن حضرت وجود داشت و در منابع تاريخي و روايي از محمد بن داود قمي و محمد الطلحي ياد شده که از اين شهر اموال و اخباري را به امام ميرسانيدهاند و يکي از اتهاماتي که به آن حضرت زده ميشد، همين بود که امکاناتي از سوي اهالي قم به دست مبارکشان ميرسد.[41]
نفوذ معنوي آن حضرت در حدي بود که برخي کارگزاران خليفه هم به امام ارادت ميورزيدند. متوکل خيلي مايل بود بداند حضرت هادي چگونه شخصيتي است که ميتواند چنين علاقهها و اشتياقهايي را به سوي خود برانگيزد. بدن جهت، از حضرت امام علي النقي دعوت کرد تا به کاخ او برود. امام بر حسب مصالحي دعوت وي را پذيرفت. خليفه او را در صدر مجلس و در کنار خويش نشانيد. فرماندهان نظامي و وزيران و ساير کارگزاران چنان غرق تماشاي هيبت معنوي امام بودند و تحت جاذبه ملکوتي امام قرار گرفتند که گويي پرندهاي بر سرشان نشسته است. سکوت مجلس را صداي پر حرارت امام شکست. او رواياتي تحول آفرين را بيان فرمود و با کلام باحلاوتش تمامي حاضران را متاثر و منقلب ساخت و بدين گونه محبوبيت او در اعماق قلوب حاميان خليفه فزوني يافت. آن گاه متوکل از رنجهايي که امام در مسير مدينه تا سامرا متحمل شده بود، پوزش خواست و صله فراواني به او داد.
رسم متوکل اين بودکه هر وقت امام هادي بر او وارد ميشد، او را بسيار احترام ميکرد. سعايت کنندگان از اين اقدام متوکل انتقاد ميکردند و از اين رو، وي فرمان داد تا بار ديگر، کسي به ايشان احترام نگذارد، اما به محض آنکه امام به کاخ وارد ميشد، همه در تعظيم او از يکديگر پيشي ميگرفتند.
محمد بن حسن اشتر علوي ميگويد: با پدرم در بيرون کاخ متوکل با جمعي از طالبيان، عباسيان و آل جعفر بوديم. ناگاه ابوالحسن ثالث آمد که به احترامش تمام مردم از مرکبهاي خود پياده شدند. تا اينکه آن بزرگوار وارد قصر شد. برخي از آنان خود را مذمّت کردند که چرا بايد به اين جوان احترام کنيم و اگر از کاخ بيرون ايد، ديگر از اسبهاي خود به زير نمياييم. ابوهاشم جعفري در ردّ سخن آنان گفت: نه به خدا سوگند، باز هم برايش پياده ميشويد؛ تا آنکه امام بيرون آمد و صداي تکبير و تهليل بلند شد و مردم به احترام امام از مرکبهاي خود پياده شدند و در پاسخ به سؤال ابو جعفر گفتند: ما بياختيار پياده شديم.[42]
هراس از تابش خورشيد با وجود مراقبتهاي مداوم کارگزاران عباسي، امام هادي در محل اقامت خويش و نيز در اطراف سامرا به تلاشهاي فرهنگي خود ادامه ميداد و مشغول بود و ميکوشيد مواضع علمي خود را با پاسخگويي به شبههها و پرسشهاي گوناگون، روشن کند. همچنين افراد مستعد را هدايت ميکرد و به تقويت ايمان علاقهمندان ميپرداخت.
سعيد بن سهيل بصري، ملقّب به ملّاح ميگويد: همراه جعفر بن قاسم بصري که واقفي بود، در سامرا به سر ميبرديم. هنگام عبور از خياباني، ابوالحسن(ع) او را ديد و فرمود: تا کي بايد در خواب باشي؟ ايا زمان آن نرسيده است که از خواب غفلت بيدار شوي؟ امام با اين سخنان کوتاه زمينه بازگشت به حقّ را در او فراهم ساخت و سرانجام در مجلس ديگري او را به سوي حق هدايت کرد.
يوسف بن يعقوب که فردي نصراني بود، در خانه امام، با حضرت ملاقاتي داشت و گرچه حقايقي را مشاهده کرد، ولي بر ايين مسيحيت ماند، اما پسرش به برکت اين بارقه شيعهاي وارسته گرديد. فتح بن يزيد گرگاني که داراي عقايد انحرافي بود، اين توفيق را به دست آورد تا در مسيري کوتاه يا احياناً سفر امام به اطراف سامرا همراه حضرت باشد. او نيز از پرتوهاي درخشان هدايت امام برخوردار شد و با پيبردن به اشتباهات خويش، به امامت آن حضرت اعتقاد يافت.
عبدالله بن هُليل قائل به امامت عبدالله افطح بود، تا آنکه روزي در سامرا با امام ديداري کوتاه داشت و به لطف همين ملاقات، از اعتقادش برگشت و فهميد عبدالله افطح چنين لياقتي ندارد.
يزدار مسيحي که شاگرد بختيشوع بود نيز در يکي از گذرگاههاي سامرا به امام برخورد و او هم با مشاهده حقايقي از جانب امام هادي(ع)، از ضلالت دست برداشت و شهادتين بر زبان جاري کرد.
مردي از اهل اصفهان که براي دادخواهي به سامرا آمده بود، مشاهده کرد مردم در خيابان صف کشيدهاند تا مردي از دودمان علوي را ببينند. چون امام از برابرش عبور کرد، مجذوب سيما و شخصيت حضرت گشت و جرقه محبّت امام در قلبش افکنده شد و جزء حاميان عترت نبي اکرم گشت.
فتح بن خاقان که وزير عصر عباسي به شمار ميآمد، بر اثر همين رفت و آمدها در زمره شيعيان قلمداد شد.[43]
اين گونه وقايع براي دشمنان قابل تحمل نبود و درباريان فرومايه براي مخدوش جلوهدادن سيماي امام به تکاپو ميافتادند. يکي از اين کارگزاران، پس از مشاهده تجليل خدمتکاران در مقابل امام، خطاب به متوکل گفت: هيچ فردي در خانهات نيست، مگر آنکه در خدمت او است: يکي برايش پرده بالا ميزند و ديگري در را ميگشايد و اگر مردم چنين صلابتي را ببينند، خواهند گفت: اگر متوکل او را سزاوار خلافت نميدانست، با وي چنين رفتار نميکرد. او را تنها بگذار تا خود پردههاي خانه را کنار زند و همچون ديگران راه رود تا منزوي شود. متوکل تصميم گرفت اين پيشنهاد را عملي سازد. سعايت کننده که مأموريت داشت گزارش اين بياعتنايي را به متوکل بدهد، ميگويد: علي بن محمد(ع) وارد منزل شد، در حالي که خدمتکاري نداشت، ولي در اين هنگام بادي وزيد و پرده را کنار زد و او گذشت. وقتي متوکل متوجه اين کرامت شد گفت، ما نميخواهيم باد خدمتکار او باشد. پس همچون گذشته خودتان پرده را بالا بزنيد.
متوکل در اقدام کينهتوزانه ديگري در مراسم عيد فطر دستور داد تمامي بنيهاشم از جلوي او رژه بروند و انگيزهاش اين بود که از شکوه و جلالت امام هادي بکاهد. پيادهروي امام در بيابان و هواي گرم وخشک دشوار بود و عرق و گرد و غبار بر سيماي امام عارض شد. متوکل براي آزردن امام سرعت قدمهاي اسب را تندتر کرد و آن حضرت در چنين شرايط فرسايندهاي به زحمت افتاد. بسياري از علويان نزد امام از اين وضع شکايت کردند. آن حضرت هم به پيشگاه خداوند شکايت کرد و گويا فرمود: خدايا! عمرش را قطع کن، سه روز طول نکشيد که متوکل به هلاکت رسيد.[44]
هر چه تنگناها افزوده ميشد، محبوبيت امام نزد مردم افزايش مييافت و تيرگيهاي عباسي مانع پرتو افشاني حضرت نبود. ابوالقاسم فرزند ابوالقاسم به نقل از خدمتکار امام هادي ميگويد: متوکل از رفت و آمد مردم به خانه امام علي بن محمد و ديدار با حضرت جلوگيري ميکرد. روزي که امام در منزل متوکل بود، من از خانه بيرون آمدم و ديدم گروهي از شيعيان بيرون خانه نشستهاند. وقتي علت توقف آنان را پرسيدم، جواب دادند منتظر بازگشت سرورمان هستيم که او را ببينيم و به محضرش سلامي عرض کنيم و بازگرديم.[45]
بازجوييهاي مکرر اگر چه متوکل بسياري از فعاليتهاي سياسي و فرهنگي امام را از طريق جاسوسان کنترل ميکرد، با اين حال به شيوهاي حيلهگرانه همچنان امام را احترام و اکرام ميکرد. يک بار از امام هادي(ع) سعايت کردند که در منزلش، اسلحه، نوشتهها و برخي اموال وجود دارد که شيعيان قم فرستادهاند و حضرت در فکر به دست گرفتن زمام امور است. متوکل گروهي از نظاميان ترک را مأمور کرد تا شبانه خانه حضرت را تفتيش و او را دستگير کنند و نزد وي آورند. ترکان نيمههاي شب به محل اقامت ابوالحسن ثالث هجوم بردند. آنان مشاهده کردند امام در اتاقي رو به قبله نشسته؛ در حالي که جامهاي پشمي بر تن دارد و زمين با شن مفروش است و آن حضرت به عبادت خداوند و تلاوت قرآن مشغول است. منزل را تفتيش کردند، ولي چيزي نيافتند. سپس امام را در همان وضع دستگير کردند و نزد متوکل بردند. اين بار هم نقشه خليفه با شکست مواجه شد. آن گاه امام را با احترام در کنار خويش نشانيد و جام شرابي را به حضرت تعارف کرد. امام فرمود: معذورم بدار که هيچ گاه و هرگز گوشت و خونم به آن آلوده نشده است. سپس متوکل از حضرت خواست تا شعري بخواند. امام سرودههايي بسيار عبرت انگيز خواند؛ چنان که مجلس بزم خليفه را دگرگون ساخت. تأثير کلام آن وجود معنوي چنان بود که متوکل را به شدت متأثر کرد و او دستور داد بساط شراب را برچينند. سپس فرمان داد تا چهارهزار درهم به امام دهند و ايشان را با احترام به منزل بازگردانند.[46]
متوکل از وجود دملي در يکي از اعضاي بدنش رنج ميبرد. مادرش نذر کرد، تا اگر او شفا يابد، مال زيادي به امام هادي تقديم کند. فتح بن خاقان پيشنهاد کرد خوب است فردي را در پي ابوالحسن بفرستي و از او شفا بخواهي. متوکل پذيرفت و امام را احضار کردند. حضرت طبابت کرد و با تجويز داروهايي، عفونت دمل برطرف شد. آن گاه مادرش ده هزار دينار با مهر خود براي امام فرستاد و بدين گونه نذر خود را عملي ساخت.
پس از چند روز بطحائي نزد متوکل از امام هادي بدگويي کرد و گفت ابوالحسن سلاح و اموال بسياري دارد. متوکل سعيد حاجب را مأمور کرد تا به خانه حضرت هادي يورش ببرند و اموال آن حضرت را ضبط و او را نزد وي حاضر کنند. وي گزارش بازرسي را چنين نقل ميکند: شبانه با نردباني به بالاي بام خانه ابوالحسن رفتم. نميدانستم چگونه بايد وارد خانه شوم. ناگهان امام از داخل منزل گفت: اي سعيد! همان جا باش تا برايت شمعي آورند. طولي نکشيد که با روشنايي شمع وارد محل اقامت حضرت هادي شدم. امام را ديدم که جبّه و کلاهي از پشم بر تن دارد و سجادهاي حصيري پيش روي اوست. داخل شدم و همه جا را بازرسي کردم، چيزي نيافتم؛ تنها کيسهاي را ديدم که مهر مادر متوکل بر آن بود. به جستجو ادامه دادم و در محل سجاده، شمشيري را در غلاف ديدم، و کيسهاي ممهور يافتم. آنها را نزد خليفه آوردم. مادر خليفه که کيسه خود را ديد، به متوکل گفت براي سلامتي تو نذر کرده بودم. کيسه را گشودند، چهارصد دينار در آن بود. خليفه بر آن کيسه زر ديگري افزود و من آن اموال و سلاح امام را بازگردانيدم و از حضرت بابت آن که بدون اجازه وارد خانهاش شده بودم عذرخواهي کردم.[47]
به هر حال، امام تلاش ميکرد تا سوءظن فرستادگان متوکل را برطرف سازد، اما بدون شک محل اقامت ايشان از پايگاههاي مهم مبارزه عليه ستم حاکمان عباسي و مفاسد اجتماعي به شمار ميرفت و شيعيان از نقاط دور و نزديک با امام در ارتباط بودند. با اين حال، دشمن نتوانست مدرکي بيابد که گوياي فعاليتهاي سياسي حضرت است. احتمالاً امام نامهها و اموال و سلاحها را در جاي امني پنهان ميکرد و يا آنکه نامهها با رمز نوشته ميشدند.[48]
متوکل تصميم گرفت امام را به طور جدي در تنگناي اقتصادي قرار دهد. از اين رو، براي کساني که حقوق شرعي و هدايا و نذوراتي را خدمت امام ميبردند، بدترين مجازاتها را در نظر گرفت و حتي مؤمنان از ديدار حضرت محروم شدند.
با وجود اينها، هر روز ابعاد وجودي و سيماي معنوي امام نه تنها نزد مردم بلکه در ميان کارگزاران حکومتي بيشتر تجلّي مييافت و همين امر آتش خشم متوکل را افروختهتر ميساخت. از اين رو، جلادان امام را در اتاقي محبوس کردند و در صدد قتل او بودند، ولي تحت تأثير مهابت قرار ميگرفتند. سرانجام خليفه در جمع درباريان از درماندگي خود پرده برداشت. امام از رفتارهاي ناپسند متوکل نزد خداوند شکوه کرد. پروردگار متعال هم دعاي او را مستجاب فرمود و سه روز سپري نشده بود که با توطئه منتصر، ترکها به کاخ متوکل يورش بردند و او را قطعه قطعه کردند. پس از وي فرزندش منتصر روي کار آمد، اما خلافتش يک سال بيشتر دوام نداشت و با وفات او، مستعين زمام امور را به دست گرفت.[49]
سفرهاي ديگر امام در ايام اقامت در سامرا کمتر به نقاط ديگر مسافرت ميفرمود؛ زيرا شديداً تحت مراقبتهاي ويژه خلفاي عباسي بود. برخي منابع از سفر امام به دهکدهاي در اطراف سامرا گزارشي دادهاند. محمد بن طلحه نقل ميکند: روزي حضرت هادي براي کار مهمي سامرا را به مقصد روستايي ترک کرد. در اين فاصله مردي سراغ حضرت را گرفت. گفتند در فلان روستا به سر ميبرد. او به محضر امام رسيد و گفت: از اهل کوفه و از علاقهمندان جدّت حضرت اميرمؤمنان(ع) هستم. بدهي سنگيني دارم و کسي جز شما را نميشناسم که حاجتم را برآورده سازد. امام به وي نوشتهاي داد و گوشزد کرد: مبلغ مندرج در آن را وقتي به سامرا آمدم، مطالبه کن. بعد از مراجعت امام به مرکزخلافت عباسيان، در حالي که عدهاي از مردم و کارگزاران خليفه در محضر امام نشسته بودند، اين مرد ضمن ارائه نوشته، مبلغي را مطالبه کرد. امام مهلت خواست تا در وقت مناسب آن را پرداخت کند. چون ماجرا به گوش متوکل رسيد، سي هزار دينار به حضرت داد تا تحويل آن شيعه کوفي بدهد.[50]
امام هادي در سال نخست تبعيد به سامرا، در روز عيد غدير به زيارت مرقد جدش اميرمؤمنان(ع) رفت و با عباراتي که حاکي از مقام والاي آن حضرت نزد پروردگار است و نيز ستمهايي که از سوي قدرت طلبان غاصب بر آن امام مظلوم روا داشته بود، آن حضرت را زيارت کرد. اين زيارتنامه ميراث مهم علمي و معنوي و در جهت تبيين مقام امامت به شمار ميرود.[51]
به دليل اختناق سياسي دستگاه ستم عباسي، امام نتوانست به زيارت بارگاه حضرت امام حسين(ع) برود، اما در اقدامي جالب افکار مردم را متوجه اين مکان مبارک ساخت. ابوهاشم جعفري ميگويد: همراه محمد بن حمزه به عيادت امام هادي که بيمار شده بود، رفتم. امام فرمود: اي ابوهاشم! فردي از دوستان ما را به حائر حسين بفرست تا براي شفاي من دعا کند. پس بيرون رفتم و به علي بن بلال برخوردم و از او خواستم به کربلا رود و براي امام دعا کند. علي با جان و دل تقاضايم را پذيرفت و گفت: به اعتقاد من امام هادي برتر از حائر حسيني است؛ زير او صاحب حرم است و دعاي آن حضرت بهتر از دعاي من است. به خانه امام بازگشتم و آن چه راوي گفته بود، به استحضار امام رسانيدم. حضرت فرمود: رسول خدا(ص) برتر از کعبه و حجرالاسود بود؛ با اين حال به گرد خانه خدا طواف و آن سنگ سياه را استلام کرد براي خداوند بر روي زمين بقعههايي است که لازم است خداوند در آنها خوانده شود و دعاي افراد در اين مکانها مستجاب است و حائر حسيني از آن جمله است.[52]
آري، در شرايطي که متوکل مرقد امام حسين(ع) را پايگاهي خطرناک تلقي ميکرد و اين مزار شريف را چندين بار خراب کرد، امام با اين روشهاي حکيمانه افکار عمومي را متوجه کانون حماسه و قيام يعني کربلا ميکرد.
واپسين منزل وجود مقدس امام هادي براي معتمد عباسي به دليل زهد و تقوا، دانش و سازش ناپذيري با ستم و سلطهگري، ديگر قابل تحمل نبود. به همين دليل، تصميم گرفت تا زهر کشندهاي به حضرت بخوراند. همين که امام زهر را تناول کرد، به بستر بيماري افتاد. در مدّت بيماري، شيعيان و بزرگان حکومت به عيادت حضرت ميرفتند. سرانجام زهر بدن امام را به شدت ملتهب ساخت و حضرت دريافت که در آستانه کوچ به سراي باقي است. روي به سمت قبله کرد. هنگام وفات ذکر خدا و ترنّم توحيد بر لبان مبارکش جاري بود و روح مطهر امام در حالي که سرشار از معنويت بود، به ملکوت پرواز کرد. امام حسن عسکري(ع) پس از غسل و کفن بر پيکر پاک پدرش، نماز گزارد؛ در حالي که قلب شريفش در حزن و تأثر ميگداخت. زمان شهادت امام هادي(ع) را سوم رجب سال 254 و نيز 25 جمادي الآخر همين سال نوشتهاند.
جمعيت زيادي در اين خانه و اطرافش اجتماع کردند. امام حسن عسکري(ع) با سري برهنه از اندرون بيرون آمدند. مردم به احترامش از جاي برخاستند و تسليت عرض کردند. آن حضرت نزديک درب اندرون روي زمين نشست و آن گاه جنازه با شکوه خاصي تشييع شد و در پيشاپيش پيکر پاک امام، وزيران، علما، قضات، سران سپاه و ساير افراد و دودمان عباسي حرکت ميکردند. با وجود آنکه امام يازدهم بر پيکر پدر نماز گزارده بود، به دستور خليفه، احمد بن متوکل نيز بر جنازه حضرت هادي(ع) نماز خواند.
پيکر امام هادي را به منزل آن حضرت انتقال دادند؛ منزلي که به قول خود او بيست سال و نه ماه را در آن تحت شرايط سخت و فشارهاي سياسي خلفاي عباسي گذرانيد. امام حسن عسکري(ع) پدر را در اتاقي که عبادتگاهش بود، دفن کرد. پس از فراغت از مراسم خاکسپاري، مردم تشييع کننده به سوي امام يازدهم شتافتند و تسليتهاي پرشور خويش را به آن حضرت تقديم کردند.
بعدها امام حسن عسکري، آن گاه نرجس خاتون مادر حضرت مهدي(عج)، حکيمه خاتون و سپس حسن بن علي الهادي در اين خانه دفن شدند. [53] ساليان متمادي بارگاه عسکريين زيارتگاه مشتاقان عترت نبي اکرم بود؛ تا آنکه در تاريخ 3/12/1384ش. اين مرقد مقدس از سوي عدهاي معاند و دور از منطق و خرد تخريب شد. و بقاياي گلدستههاي آن در تاريخ 23/3/86 با حمايت اشغالگران آمريکايي و انگليسي منفجر گرديد.
پي نوشتها: [19] . عيون المعجزات، حسين عبدالوهاب (چاپ مکتب الداوري قم)، ص131.
[20] . منتهي الامال، محدث قمي، ج دوم (چاپ هجرت قم)، ص671 ـ 672؛ فرهنگ جامع سخنان امام هادي، ص173.
[21] . بحار الانوار، ج50، ص161.
[22] . امام مهدي و غيبت صغري، سيد محمد صدر، ترجمه محمد امامي شيرازي، ص92 ـ94 و نيز حمايت فکري و سياسي امامان شيعه، رسول جعفريان، ج2، ص144.
[23] . تذکرة الخواص، سبط ابن جوزي ( نجف، مطبعه حيدريه، 1383ق)، ص359 ـ 360.
[24] . بحارالانوار، ج50، ص142 ـ 143؛ ترجمه المناقب ( ترجمه کشف الغمه، علي بن حسن زواري، ج3، ص243.
[25] . امام هادي و نهضت علويان، محمد رسول دريايي، ص158.
[26] . فرهنگ جامع سخنان امام هادي، پژوهشکده باقر العلوم، ص223 ـ 225. به نقل از اثباة الوصيه.
[27] . امام هادي و نهضت علويان، ص45؛ تحليلي از تاريخ دوران امام هادي، ص22.
[28] . مروج الذهب.
[29] . زندگي دوازده امام، هاشم معروف حسني، ترجمه محمد رخشنده، ج2، ص488؛ سيري در تاريخ امام هادي(ع)، اميد اميدوار، ص17ـ 16؛ امام هادي و نهضت علويان، ص157؛ سيرهي پيشوايان، مهدي پيشوائي، ص581.
[30] . فرهنگ جامع سخنان امام هادي، ص207.
[31] . اثباة الوصيه، ص228؛ الارشاد، ج2، ص309.
[32] . اعلام الوري، طبرسي، ص334؛ منتهي الامال، ج2، ص672 ـ 673.
[33] . تاريخ بغداد، ج12، ص57.
[34] . امام هادي و نهضت علويان، ص 165 ـ 166 و 188؛ ترجمة المناقب، ج3، ص243. و نيز ر.ک: سيرة الامام الهادي، شاکر البدري.
[35]. معجم البلدان، ياقوت حموي، ج3، ص173 ـ 175؛ آثار البلاد و اخبار العباد، زکريا بن محمد بن محمود قزويني، به تصحيح و تکميل ميرهاشم محدث، ص255 ـ 256؛ نزهة القلوب، حمدالله مستوفي، ص33 ـ 34.
[36]. فرهنگ جامع سخنان امام هادي، ص180 ـ 181؛ منتهي الامال، ج2، ص653.
[37]. بحارالانوار، ج50، ص125ـ 126؛ فرهنگ جامع سخنان امام هادي، ص231.
[38]. اعلام الوري، ص410 ـ 411؛ بحارالانوار، ج50، ص148.
[39]. تاريخ سياسي غيبت امام دوازدهم، دکتر جاسم حسين، ترجمه سيد محمد تقي ايت اللهي، ص137.
[40]. حيات فکري و سياسي امامان شيعه، رسول جعفريان، ج2، ص155.
[41]. مسند الامام الهادي، عزيزالله عطاردي، ص37 .
[42]. تحليلي از زندگي امام هادي(ع)، ص33 ـ 34؛ امامان شيعه و جنبشهاي مکتبي، ص327؛ چهاردهمعصوم، ايت الله مظاهري، ص137؛ دهمين خورشيد امامت، ص95؛ امام هادي و نهضت علويان، ص167.
[43]. اعلام الوري، ص346؛ بحارالانوار، ج50، ص144 ـ 145.
[44]. منتهي الآمال، ج2، ص679؛ تحليلي از زندگي و زمان امام علي النقي ، قوام الدين وشنوي، ص35.
[45]. بحارالانوار، ج50، 148.
[46]. مورج الذهب، ج2، ص502 ـ 503.
[47]. فرهنگ جامع سخنان امام هادي، ص295ـ297؛ امامان شيعه و جنبشهاي مکتبي، ص325.
[48]. زندگينامهي تحليلي پيشوايان ما ائمه دوازدهگانه، عادل اديب، ترجمه اسدالله مبشري، ص260.
[49]. مروج الذهب، ج2، ص567 ـ 571؛ تحليلي از زندگيامام هادي، ص390؛ دهمين خورشيد امامت، ص100؛ فرهنگ جامع سخنان امام هادي، ص263.
[50]. بحارالانوار، ج50، ص175؛ نور الابصار، شبلنجي، ص181؛ کشف الغمه، ج3، ص230.
[51]. متن اين زيارت در کتاب حياة الامام هادي(ع)، به قلم باقر شريف قريشي، کامل الزيارات و کتاب مزار بحارالانور آمده است.
[52]. کامل الزيارات، ابن قولويه، باب 90، ص273.
[53]. تاريخ يعقوبي، ج2، ص535؛ مروج الذهب، ج2، ص580 ـ 581؛ اثباة الوصيه، ص206؛ الانوار البهيه، محدث قمي، ص271؛ نور الابصار، ص166؛ الصواعق المحرقه، ص189.
منبع:ماهنامه کوثر