صلابت و مدارا در سیره امام کاظم (علیه السلام)
  • عنوان مقاله: صلابت و مدارا در سیره امام کاظم (علیه السلام)
  • نویسنده:
  • منبع:
  • تاریخ انتشار: 9:25:53 21-7-1403

 

مقدمه

یکی از بحث هایی که امروزه مورد توجه گروهی از افراد جامعه‏ قرار گرفته، مساله تسامح و تساهل در دین است. این افراد دودسته ‏اند:
الف- مغرضان، کج اندیشان و التقاطی‏ مذهبان که شناخت درستی ازدین نداشته، هرچه به نفع نیات پلید خود باشد، می‏پذیرند و با سلاح تسامح به جنگ دین می ‏آیند.
ب- متدینان ساده و خوش باور که بدون تامل در گفته‏ های‏ دیگران، اسلام را دین سهل و سمح دانسته، ناخواسته آب در آسیا به ‏دشمن می‏ریزند؛ اینان چون متحجران خوارجند که کاغذ پاره‏ های برسرنی را اساس قرآن دانستند و در مقابل قرآن ناطق ایستادند.
از آنجا که اگر اسلام از چشمه زلال اهل ‏بیت ‏به ما نرسد نه تنها، شفا بخش نبوده، بلکه سمی مهلک خواهد بود، به نظر می‏رسد در باره‏ مساله تساهل و تسامح دینی نیز باید به پیشوایان معصوم علیهم‏السلام پناه برد تا ما را از زلال خویش سیراب سازند. بررسی ابعاد مختلف سیره این بزرگواران حدو مرز تساهل و تسامح را به‏ خوبی‏ روشن می‏ سازد. این نوشتار سیره امام موسی بن جعفر(علیه السلام) در این باره‏ را به اختصار بررسی می‏کند.
دوران امامت این امام همام از سال 148 ه .ق که حضرت امام ‏صادق (علیه السلام) به شهادت رسید. آغاز شد. آن حضرت در این دوران با چهارخلیفه سفاک به مقابله پرداخت:
منصور دوانیقی، مهدی عباسی، هادی و هارون‏الرشید خلفای جلادبنی عباس در این عصر بودند.
سیره امام کاظم(علیه السلام) نشان می‏دهد آنجا که بحث دفاع از دین مطرح‏است امام تا مرز شهادت پیش می‏رود و ذره‏ ای سیاسی‏ کاری و تساهل و سازش در وجود مبارکش پیدا نمی‏شود. امام از دو سلاح تقیه و زندان ‏برای دفاع از دین استفاده می‏کند و در جاهایی که مبسوط‏الید باشد به ترویج و اقامه احکام دین می‏پردازد. آنچه به عنوان مدارا وتساهل در زندگی امام کاظم (علیه السلام) رخ داده است، به زندگی شخصی و گذشت‏و ایثار آن حضرت مربوط است. نمونه‏ های زیر گوشه‏ای از برخورد قاطع امام کاظم (علیه السلام)در جهت عزت و صلابت دینی، اقامه عدل و برپایی ‏حدود الهی است.

 


الف- صلابت امام کاظم (علیه السلام)

 

 

1- امام کاظم(علیه السلام)و قیام فخ

قیام و نهضت فخ که در نتیجه ستم بسیار دستگاه خلافت ‏به‏ علویان و شیعیان رخ داد. با روش پیشوای هفتم بی‏ارتباط نبود؛
زیرا آن حضرت نه تنها از آغاز تا تشکیل نهضت از آن اطلاع داشت‏بلکه با رهبر آن(حسین شهید فخ) نیز در تماس و ارتباط بود. امام‏هنگامی که احساس کرد حسین در تصمیم خود برای مبارزه با دستگاه‏ستم پیشه استوار است، به او فرمود: «گرچه شهید خواهی شد ولی‏باز درجهاد و پیکار کوشا باش. این گروه (عباسیان) مردمی پلید وبدکارند که اظهار ایمان می‏کنند ولی در باطن ایمان و اعتقادی‏ندارند. من دراین راه پاداش شما را از خدای بزرگ می‏خواهم.» (1)
هادی عباسی که می‏دانست قیام فخ بدون مشورت و چراغ سبز امام‏ کاظم(علیه السلام)صورت نگرفته است، امام را به قتل تهدید کرد و گفت: به‏خدا سوگند، حسین به دستور موسی بن جعفر بر ضد من قیام و از اوپیروی کرده؛ زیرا پیشوای این خاندان، کسی جز موسی بن جعفرنیست. خدا مرابکشد، اگر او را زنده بگذارم (2)

 


2- صلابت در اجرای حدود

یکی از ویژگی های مهم حکومت اسلامی، اجرای حدود بدون هیچ ملاحظه‏ و مسامحه است. اگر در نظامی حدود برای توده مردم که دستشان ‏به جایی نمی‏رسد. به شدیدترین‏ وجه جاری شود ولی وقتی نوبت ‏به دانه درشت‏ ها می‏رسد، هزار و یک ‏حیله برای تخفیف مجازات آنان به کار رود، آن نظام از اسلام دورشده است. امام کاظم (علیه السلام)در مورد اجرای حدود می‏فرماید: منفعت ‏اقامه حد برای خداوند در روی زمین از بارش چهل روز باران بیشتراست. و این که در قرآن آمده است: «یحیی الارض بعد موتها» خداوندزمین مرده را زنده می‏کند. منظور زنده کردن به وسیله قطرات‏باران نیست، بلکه منظور این است که خداوند مردانی را در روی‏زمین بر می‏گزیند تا عدالت را بر پا دارند و با اقامه عدل زمین‏را زنده کنند. (3)
اسحاق بن عمار می‏گوید: از امام موسی بن جعفر(علیه السلام)در موردچگونگی و کیفیت اجرای حد بر شخص زناکار پرسیدم؛ فرمود: شدیدترین نوع تازیانه بر او زده شود.

 


3- ممنوعیت‏ بازی با مقدسات

امام موسی بن جعفر(علیه السلام)می‏فرماید: اگر کسی نزد حاکم فاسقی برود و برای این که دنیایش آباد شود، آیاتی از قرآن را برایش‏ بخواند، به خاطر هر حرفی که از دهانش خارج می‏شود، ده‏بار لعنت ‏می‏گردد. (5)

 


4- عدم سازش بر سر اصول

روزی هارون الرشید به امام موسی بن جعفر (علیه السلام)عرض کرد: می‏خواهم ‏فدک را به تو برگردانم. امام فرمود: من فدک را نمی‏خواهم مگر با حدود آن. هارون گفت: حدود آن رامشخص کن. امام فرمود: اگر حدودش ‏را بگویم آن را به من نخواهی داد. هارون اصرار کرد و گفت؛ فدک‏ را با حدودش به امام خواهد بخشید. امام فرمود: حد اول فدک، عدن‏ است. هارون با شنیدن این جمله درهم کشیده شد. امام فرمود: حد دوم آن سمرقند و حد سوم آن آفریقا و حد چهارم آن نواحی دریای‏ خزر و ارمنستان است. هارون الرشید در حالی که به شدت عصبانی‏ شده بود، گفت: با این حال چیزی برای ما باقی نمی‏ماند. امام‏ فرمود: من از اول گفتم: اگر فدک را بخواهم با حدود آن است و تو آن را به ما نخواهی داد. (6)
این حدیث نشان می‏دهد که قضیه فدک رمز حکومت عدل است و امام ‏با بیان این مطلب بر حکومت ‏بنی‏ عباس خط بطلان کشید.

 


5- اقتدار دینی

در یکی از سالها، هارون الرشید برای انجام اعمال حج ‏به مکه ‏رفت. اطرافیان خلیفه مسجدالحرام را خلوت کرده، مانع طواف‏ دیگران شدند. در این هنگام، امام موسی بن جعفر(علیه السلام) در کسوت مردی‏ که لباس اعراب بیابانی را به تن داشت، وارد شد و بدون توجه به ‏امر و نهی اطرافیان خلیفه به طواف پرداخت و فرمود: اینجا مکانی‏ است که خداوند بین همه مردم از خلیفه و غیر خلیفه تساوی برقرارکرده است.
جالب توجه این که امام در طواف جلوتر از هارون قرارگرفت و هارون شت‏سر امام طواف به جای آورد. هنگام استلام ‏حجرالاسود نیز امام قبل از هارون حجر را استلام کرد. بعد از تمام ‏شدن اعمال، هارون که امام را نمی‏شناخت. گفت: این اعرابی را و بیاورید تا علت کارهایش را بازگو کند. وقتی به امام عرض کردند؛ هارون او را خواسته است. امام فرمود: من با او کاری ندارم. اگراو کار دارد، پیش من بیاید. (7)

 


6- مبارزه با کاخ نشینی

 

 

7- مبارزه با عوام فریبی

هارون یکی از شگردهای تبلیغاتی دستگاه خلافت، مساله انتساب هارون‏ به خاندان رسالت ‏بود و شخص هارون بر این مساله بسیار تکیه‏ می‏کرد. او روزی وارد مدینه شد و سمت قبر پیامبر اکرم (ص) رهسپارگردید. هنگامی که به حرم رسید و انبوه جمعیت را دید، رو به قبر پیامبر کرد و گفت: درود بر تو ای پیامبر خدا، درود بر تو ای‏ پسرعمو.
او این کلمات را با صدای بلند گفت تا مردم بدانند خلیفه پسرعموی پیامبر است. در این هنگام امام هفتم(علیه السلام)که در آن ‏جمع حاضر و از هدف هارون آگاه شده بود. نزدیک قبر پیامبر رفت‏ و با صدای بلند فرمود: درود بر تو ای پیامبرخدا (ص)، درود برتوای پدر. هارون از این سخن سخت ناراحت ‏شد، رنگ صورتش تغییر یافت‏ و بی ‏اختیار گفت: واقعا این افتخار است. (9)
هارون نه تنها کوشش می‏کرد انتساب خویش به مقام رسالت را به ‏رخ مردم بکشد، بلکه به وسایلی می‏خواست پیامبر زادگی این‏ پیشوایان بزرگ را نیز انکار کند. او روزی به امام کاظم (علیه السلام) گفت: شما چگونه ادعا می‏کنید فرزند پیامبرید در حالی که فرزندان‏ علی (علیه السلام) هستید؛ زیرا هرکس به جد پدری خود منسوب می‏شود، نه جد مادری!؟
امام کاظم(علیه السلام)در پاسخ آیه‏ ای را تلاوت فرمود که خداوند ضمن آن می‏فرماید: «... و از نژاد ابراهیم، داوود، سلیمان،ایوب، زکریا، یحیی، عیسی و الیاس را که همگی از نیکان وشایستگانند. هدایت کردیم.» آنگاه فرمود: در این آیه، عیسی ازفرزندان پیامبران پیشین شمرده شده است در صورتی که او پدرنداشت و تنها از طریق مادرش مریم نسبتش به پیامبران می‏رسید. پس ‏به حکم این آیه، فرزندان دختری نیز فرزند شمرده می‏شوند. ما نیزبه واسطه مادرمان حضرت زهرا (س) فرزند پیامبریم. (10)
در مناظره مشابه دیگری، امام در پاسخ به این پرسش که چرا شماخود را فرزندان رسول خدا (ص) می‏ نامید؟ فرمود: ای هارون! اگرپیامبر زنده شود و دختر تو را برای خود خواستگاری کند، آیا دخترت را به پیامبر تزویج می‏کنی؟ هارون گفت: نه تنها تزویج ‏می‏کنم بلکه با این وصلت ‏به تمام عرب و عجم افتخار می‏کنم.
امام فرمود: ولی این قضیه در مورد من صادق نیست. نه ‏پیامبر(ص)دختر مرا خواستگاری می‏کند و نه من دخترم را به اوتزویج می‏کنم؛ زیرا من از نسل اویم و این ازدواج حرام است؛ ولی‏تو از نسل پیامبر نیستی. (11)

 


8- نتیجه توهین به مقام امامت

هارون از ساحری خواست وقتی امام کاظم (علیه السلام) کنار سفره غذا نشست،کاری کند اهل مجلس به ایشان بخندند و امام کوچک شود. وقتی سفره ‏حاضر شد خادم امام(علیه السلام) دست‏برد که نان را بردارد و نزد امام‏ بگذارد، نان پرید و هارون و اهل مجلس خندیدند. در این لحظه، امام به تمثال شیری که بر پرده‏ای در اتاق نقاشی شده بود، اشاره‏کرده وفرمود: ای شیر خدا، دشمن خدا را بگیر. تمثال به صورت شیر واقعی در آمده و ساحر را پاره پاره کرد و بلعید. هارون واطرافیانش از دیدن این صحنه از هوش رفتند. چون به‏ هوش آمدند، هارون عرض کرد: کاری کنید تا ساحر زنده شود. امام فرمود: اگرعصای موسی آنچه بلعیده بود، برگرداند، این تمثال شیر نیز چنین‏ خواهد کرد. (12)
در این قضیه اهمیت جایگاه امامت و ولایت‏به خوبی روشن می‏شود؛ زیرا امام در این مجلس به عنوان رهبری و امامت تشیع مورد اهانت‏ قرار گرفت نه به عنوان شخص. به همین جهت نیز با قاطعیت ‏به ‏مقابله پرداخت.

 


9- امام و مبارزه با ترویج افکار باطل

هشام بن سالم می‏گوید: من و ابوجعفر (مؤمن طاق) بعد از وفات‏امام صادق (علیه السلام) در مدینه بودیم؛ مردم می‏گفتند: بعد از امام ‏صادق (علیه السلام) ،عبدالله امام است، زیرا او پسر بزرگ است. ما برعبدالله وارد شدیم، دیدیم مردم گرد او جمع شده ‏اند. ما چنان که‏ قبلا از پدرش می ‏پرسیدیم، در مورد زکات و مقدار آن از او پرسیدیم، گفت: در دویست درهم، پنج درهم و در صد درهم، دو و نیم‏ درهم. گفتیم: حتی مرجئه هم چنین حرفی نزده است، درحالی که‏ حیران بودیم از نزد او بیرون آمدیم.
من و ابوجعفر در کوچه ‏های‏ مدینه سرگردان بودیم و نمی‏دانستیم کجا برویم و از چه کسی ‏بپرسیم. با خود گفتیم: آیا به سوی مرجئه رویم یا به سوی قدریه‏ یا زیدیه یا معتزله و یا خوارج؟ در دریای این افکار غوطه‏ ور بودیم که پیرمردی به من اشاره کرد تا همراهش بروم. با نگرانی‏از این که مبادا این پیرمرد از اعوان و انصار دستگاه خلافت ‏باشد، به دنبالش راه افتادم. پیرمرد مرا به خانه موسی بن‏ جعفر(علیه السلام)هدایت کرد. حضرت خطاب به من فرمود: به سوی من بیا نه به‏سوی مرجئه و نه قدریه و نه زیدیه و نه معتزله و نه خوارج، به‏سوی من. (13)

 


10- امام کاظم و مبارزه با لهو و لعب

علامه حلی در کتاب «منهاج الکرامه‏» آورده است که روزی امام ‏موسی بن جعفر(علیه السلام) از درخانه بشرحافی در بغداد می‏ گذشت، صدای سازو آواز و غنا و نی و رقص از خانه بشر بلند بود. در این هنگام ‏کنیزکی از خانه بیرون آمد تا خاکروبه بیرون بریزد. حضرت به اوفرمود: آیا صاحب این خانه آزاد است ‏یا بنده؟ کنیزک گفت: آزاد است. امام فرمود: راست گفتی، اگر بنده بود از مولایش می‏ترسید.
کنیزک چون برگشت، بشر علت دیر آمدنش را پرسید. کنیز حکایت را بازگفت. بشر با پای برهنه بیرون دوید، خود را به حضرت رسانده، عذر خواست و به دست آن حضرت توبه کرد. بعد از آن هرگز کفش ‏نپوشید و همیشه پا برهنه راه می‏رفت. (14)

 


11- امام و مبارزه با خرافات

ابن شهرآشوب می‏گوید: منصور دوانیقی در یکی از روزهای نوروزاز امام دعوت کرد تا به مناسبت عید نوروز در مجلس شرکت کند. امام فرمود: من در اخباری که از جدم رسول خدا (ص) وارد شده، سندی‏ برای این عید نیافتم. این عید، سنت فارسیان است و اسلام آن رامحو کرده است. پناه می‏برم برخدا از آن که احیا کنم چیزی را که‏اسلام محو کرده باشد. (15)

 


ب- نمونه‏ هایی از مدارای امام موسی ‏بن‏ جعفر(علیه السلام)

در مورد مدارای معصومان علیهم السلام با مخالفان، به ویژه‏کسانی که از روی نادانی و جهالت‏ به آنان اسائه ادب می‏کردند، روایات متعددی رسیده است. در مورد امام کاظم (علیه السلام) نیز نگاهی به‏ صفات او، همین مطلب را ثابت می‏کند. او را «کاظم‏» می‏گویند، زیرا در باره مسایل شخصی از کسی خشمگین نشد. در تاریخ آمده است‏ که یکی از مخالفان امام را بسیار می‏ آزرد و حتی به ایشان دشنام‏ می‏داد.
صبر یاران امام به سر آمد و به ایشان عرض کردند: اجازه ‏دهید او را به سزای عملش برسانیم. امام از این کار نهی کردند و نشانی آن مرد را پرسیده، سوار بر مرکبی شد و به سوی مزرعه وی‏در خارج از مدینه رهسپار گردید. به محض این که مرکب امام وارد مزرعه شد، آن شخص شروع به فحاشی کرد که چرا وارد مزرعه من‏ شده ‏ای؟
امام (علیه السلام) فرمود: ارزش مزرعه ‏ات چقدر است و امیدداری امسال چه ‏مقدار سود ببری؟
گفت: روی هم دویست اشرفی. امام سیصد اشرفی به او داد و باروی گشاده چند کلمه‏ای با او صحبت کرد. آن شخص از رفتار زشت ‏خویش پشیمان شد و از امام عذر خواست. روز بعد آن شخص را در مسجد نشسته یافتند. چون چشمش به امام افتاد، عرض کرد: «الله‏اعلم حیث‏ی جعل رسالته‏» (16)
خدا می‏داند رسالت ‏خود را کجا و نزد چه کسی قرار دهد. (17)
امام و حفظ آبروی دیگران یکی از نزدیکان امام (علیه السلام) نقل می‏کند: شبی امام مشغول استراحت‏ بود که ناگاه بلند شده، به سرعت از اتاق بیرون رفت. من دنبالش‏ حرکت کردم. نزدیک دیوار حیاط شنیدم، دو نفر از غلامان امام ازپشت دیوار با دو نفر از کنیزها مشغول صحبت هستند. امام وقتی ‏متوجه آمدن من شد، فرمود: آیا توهم حرفهای آنها را شنیدی؟ گفتم: آری.
صبح حضرت آن دو غلام را به شهری و کنیزها را به شهر دیگری‏فرستاد تا این راز مخفی بماند و آبروی آنان حفظ شود. (18)

 


پی ‏نوشتها:

1- بحار الانوار، ج 48، ص 169.
2- همان، ص 151.
3- کافی، ج 7، ص 174.
4- همان، ص 183.
5- اختصاص، ص 262.
6- بحار، ج 48، ص 144.
7- مناقب ابن شهر آشوب، ج 2، ص ؟
8- بحار، ج 48، ص 138.
9- سیره پیشوایان، ص 431.
10- همان، ص 433.
11- همان، ص 432.
12- منتهی الآمال، ج 2، ص 230.
13- همان، ص 221.
14- همان، ص 214.
15- همان، ص 212.
16- سوره انعام، آیه 124.
17- منتهی الآمال، ج 2، ص 211.
18- بحار الانوار، ج 48، ص 119، ح 38.