جنگ جمل
  • عنوان مقاله: جنگ جمل
  • نویسنده: جعفر رسوليان
  • منبع:
  • تاریخ انتشار: 5:9:59 2-10-1403



تنها چند ماه پس از روي کار آمدن امام در سال 36 هجري، نخستين جنگ داخلي ميان مسلمانان با تحريک گروهي پيمان شکن به رهبري طلحه، زبير و عايشه، در جمادي الثاني همان سال برپا شد. براي آن که زمينه تاريخي اين حادثه تلخ بهتر روشن شود، مناسب است مروري بر خطوط سياسي موجود در مدينه آن روز داشته باشيم.
در رخدادهاي پس از رحلت رسول خدا (ص) اشاره کرديم که در ميان مهاجران دو گرايش اموي و هاشمي بود که هيچ کدام نتوانستند خلافت پس از آن حضرت را به دست آورند. امويان به دليل عنادورزي طولانيشان بر ضد اسلام و هاشميان به دليل حسادت قريش و بويژه مشکلاتي که با امام علي (ع) داشتند. نتيجه کنار گذشتن اين گروه آن بود که جناح مياني قريش که همان ابوبکر و عمر بودند بر سر کار آمدند. در دوره اين دو نفر هر چه بود، زمينه مناسبي در ميان تمامي قريش براي عثمان که خود از بني اميه بود پيش آمد. در مسائل انتخاب عثمان گذشت که او تا چه اندازه در ميان قريش محبوب القلوب بود. زماني که عثمان در دايره قريش تنها به امويان پرداخت، بار ديگر خط مياني، هوس خلافت کرد. در ميان آنان طلحه که هم طايفه اي ابوبکر يعني از بني تيم بود، خواست تا با حمايت عايشه، به خلافت دست يابد. زبير نيز چندي او را کمک مي کرد و گاه خود هوس خلافت داشت. زمان برپايي جنگ جمل، ابن عباس به زبير گفت: عايشه حکومت را براي طلحه مي خواهد، تو در اين ميانه چه مي کني؟ (1) اين خط مياني در مدينه فرصتي نيافت و مشاهده کرد که پس از کنار رفتن امويان، علي (ع) از بني هاشم بر سر کار آمد. اکنون چه بايد مي کرد؟ ابتدا حکومت جديد را پذيرفت به گمان آن که بتواند سهم عمده اي در حکومت تازه داشته باشد. طلحه و زبير پيشنهاد کردند تا حکومت بصره، کوفه و يا شام به آنها سپرده شود، امام با زيرکي فرمودند که در مدينه بيشتر به آنان نياز دارد. (2) اين هدف بر آورده نشد و طلحه و زبير سران اين خط مياني، به قصد انجام عمره راهي مکه شدند تا در آنجا با عايشه که از پيش از قتل عثمان به مکه رفته و هنوز باز نگشته بود، در اين باره مذاکره کنند.
تا اينجا سه خط سياسي وجود دارد. خط بني هاشم، خط بني اميه و خط مياني قريش که بعدها به عنوان «ابناء المهاجرين » در شورش عبد الله بن زبير ظاهر شد. حرکت جمل تبلور قدرت نمايي از خط مياني قريش است که خود را تابع ابوبکر و عمر مي داند. طلحه و زبير در مکه توانستند عايشه را به همراهي خود راضي کنند و اين بزرگترين موفقيت براي آنان بود. عايشه هم با طلحه مناسبات خانداني داشت و هم براي عبد الله بن زبير فرزند خواهرش دلسوزي مي کرد. در اين سفر عبد الله نقش عمده اي در همراه کردن عايشه برعهده داشت. آنها توانستند سه هزار نفر را همراه خويش کرده و راهي بصره شوند.
مستمسک پيمان شکنان چند مطلب بود. نخست آن که عثمان مظلوم کشته شده است. اين امر در حالي مطرح مي شد که طلحه، عايشه و زبير از کساني بودند که بيشترين سهم را بر آشوبي که منتهي به قتل عثمان شد داشتند. آنان با پررويي تمام گفتند که توبه کرده و اکنون براي جبران کار خويش دست بکار انتقام خون خليفه مظلوم شده اند!بطور قطع مطرح کردن اين امر، براي تحميق توده هاي مسلماني بود که از واقعيت ماجرا خبر نداشتند. نکته ديگر آن بود که آنان در مدينه، به اجبار بيعت کرده اند، بنابر اين، آن بيعت درست نبوده و حکومت امام، لااقل در نظر آنان مشروع نيست، همان طور که تعهدي- به دليل آن بيعت به قول آنها اجباري- نسبت به اطاعت از خليفه ندارند. راه حلي که مطرح کردند اين بود که، کار به آنچه در پايان حيات عمر مطرح شد يعني «شورا» باز گردد. زماني که عايشه از طلحه و زبير وظيفه خويش را پرسيد به او گفتند: تو به مردم بگو عثمان مظلوم کشته شده و بايد کار خلافت به شوراي ميان مسلمانان باز گردد يعني وضعيتي که عمر براي پس از خود ايجاد کرد. (3) مطرح شدن آن شورا که طلحه و زبير نيز در آن بودند، روزنه اميدي براي خلافت آنان بود. وجود اين شورا سبب شده بود تا طلحه و زبير و حتي سعد وقاص، گمان کنند که براي خلافت اهليت کامل دارند. زبير در بحبوحه جنگ جمل، به امام علي (ع) گفت که ما اهليت تو را براي خلافت بيش از خود نمي دانيم. (4)
امويان ساکن در حجاز، از روي فرصت طلبي به کمک اين گروه شتافتند. مروان بن حکم، عبد الله بن عامر، عبد الرحمان بن عتاب بن. . . ابي العاص و نيز سعيد بن عاص از کساني بودند که به تحريک مردم پرداختند. اندکي بعد سعيد بن عاص و مغيرة بن شعبه ثقفي که او نيز در آغاز از مدافعان اين حرکت بود، از ماجرا کناره گرفتند. (5) همراهي امويان در اين مقطع تنها و تنها از روي فرصت طلبي و نه اعتقاد به سخنان طلحه و يا زبير بود. مي دانيم که مروان در پايان جنگ جمل، با زدن تيري به طلحه و کشتن او، انتقام خون عثمان را گرفت.
درباره عايشه همسر پيامبر (ص) ، بايد تامل بيشتري کرد. عايشه در طول سالهاي خلافت پدر و نيز دوست پدرش عمر، داراي موقعيت بسيار بالايي بود. عمر در دوران خلافت، سهم او را بيش از ساير زنان پيامبر (ص) مي داد و اين بدان خاطر بود که در تحولات خلافت او نيز نقش مهمي داشت. (6) گفته اند که عايشه حق زيادي بر عهده عمر داشته است. (7) ، در برابر، عايشه نيز مي گفت: در عزاي عمر، صداي جنيان را مي شنيده است که براي عمر نوحه خواني مي کردند. (8) حتي در خواب چنان شد که گويي در نظر عايشه آمده است که عمر نبوت نيز داشته است. (9) او با استفاده از استعدادش در نقل حديث، و به اعتبار آن که همسر رسول خدا (ص) بود، تا آخر، اين اعتبار را حفظ کرد، گرچه معاويه با او و او با معاويه ميانه خوبي نداشتند. عايشه در تمام اين سالها کوشيد تا خود را عزيزترين همسر رسول خدا (ص) شناسانده و تصوير مقبولي از خود و پدرش باقي بگذارد. عايشه سن خود را در وقت عقد شش يا هفت ساله و در وقت ازدواج نه سال دانسته است. (10) او علي رغم وجود اخباري دال بر آن که رسول خدا (ص) گاه عذر او را از ابوبکر خواسته، (11) مي گفت: ازدواج او با پيامبر (ص) از آسمان تدارک شده است. (12) اين در حالي است که مي دانيم زينب دختر جحش تنها همسر پيامبر (ص) بود که چنين افتخاري داشت و به آن مي باليد. (13)
عايشه در اواخر خلافت عثمان، سخت با وي درگير شد. او تحت تاثير مخالفتهايي که با عثمان شد و نيز انتقاداتي که خود او به وي داشت، درست رو در روي عثمان قرار گرفت. عايشه بر خلاف ديگران زنان پيامبر (ص) خود را از ابتدا درگير سياست کرده و طبيعتا شخصيتي سياسي داشت. او نمي توانست در برابر موجي از شورش بر ضد عثمان، ساکت بماند. نکته قابل بررسي آن است که علي رغم وجود موانع فراوان براي او، در دست زدن به اين اقدام سياسي بسيار خطرناک، چه چيز او را وادار کرد تا اين چنين خود را درگير اين ماجرا کند؟ به باور ما تا آنجا که به مخالفت وي با امام علي (ع) مربوط مي شد، تنها چيزي که انگيزه اصلي او براي شرکت در اين ماجرا بود، بغض و کينه اي بود که او از سالهاي زمان حيات پيامبر (ص) ، نسبت به بني هاشم و در راس آنها به فاطمه و علي داشت. شيخ مفيد نمونه هايي از بغض عايشه را نسبت به امير المؤمنين آورده است. (14) در غير اين صورت، مي دانيم که او آگاهترين افراد به برائت علي (ع) از مسائل مربوط به قتل عثمان بوده و به اين نکته نيز واقف بوده که خود سهم عمده اي را در اين کار داشته است. (15)
افزون بر آن، او علاقمند به بازگشت خلافت به بني تيم بود. زماني که مخالفت بر ضد عثمان اوج گرفت، عايشه براي انجام حج عازم مکه شده بود. در آنجا شنيد که عثمان کشته شده و طلحه به جاي وي آمده است. عايشه بسيار خوشحال شده و به سوي مدينه به راه افتاد و تا منطقه سرف آمد. در آنجا شنيد که مردم با علي (ع) بيعت کرده اند. وي با شنيدن اين خبر از همانجا به مکه بازگشت و فرياد مظلوميت عثمان را سر داد. (16) زماني که عايشه شنيد که مردم با علي (ع) بيعت کردند گفت: يک شب عثمان به تمام عمر علي (ع) برابري مي کند. (17) بعدها نيز که امام شهيد شد، عايشه نام کودکي را که نزد او آورده بودند «عبد الرحمان » گذاشت! (18) عايشه، بعد از شکست جمل به ابن عباس گفت: هيچ شهري براي من مبغوض تر از شهري که شما بني هاشم در آن باشيد نيست. (19) بعدها عايشه در نقل خبر آمدن پيامبر (ص) در روزهاي آخر حيات، مي گفت: دو نفر زير بازوي پيامبر (ص) را گرفته بودند. يکي از آنها قثم بن عباس بود و يکي نيز مردي ديگر!راوي خبر مي گويد: مقصودش از مرد ديگر، علي (ع) بوده است. (20) البته او گاه اعتراف مي کرد که عزيزترين مردان نزد پيامبر (ص) علي و عزيزترين زنان نزد او فاطمه (س) بود. وقتي از وي سؤال شد که پس چرا چنين کردي، لبه خمارش را بر صورتش افکند و گفت: کاري بود که شد! (21) در کلامي از خود امام دلايل کينه عايشه نسبت به آن حضرت آمده است. اولا آن که رسول خدا (ص) در موارد مختلف او را بر پدرش ترجيح داده بود. ثانيا مساله اخوت ميان پيغمبر (ص) و امام که براي ابوبکر، عمر را برگزيد. ثالثا بستن تمامي درهاي خانه هاي اصحاب به مسجد و بازگذاشتن در خانه امام به مسجد. رابعا دادن پرچم پيروزي به دست امام در جنگ خيبر در حالي که ابوبکر روز قبل از آن نتوانسته بود کاري انجام دهد. خامسا ماجراي اعلام برائت که پيامبر (ص) اول ابوبکر را فرستاد، اما به دستور خداوند، او را باز گرداند و به دست امام سپرد. سادسا کينه عايشه نسبت به خديجه که به فاطمه (س) دختر او سرايت کرده بود سابعا محبوبيت امام نزد پيامبر (ص) بطوري که يک بار که علي (ع) بر پيامبر وارد شد، آن حضرت او را در کنار خود نشاند و در برابر اعتراض عايشه از امام ستايش کرد. اين کينه او را نسبت به امام افزايش داد. (22) شيخ مفيد در قسمت پاياني کتاب الجمل خود، فصلي ديگر در علت بغض عايشه نسبت به امام آورده است. (23) بعدها نيز که خواستند امام حسن (ع) را در نزديکي پيامبر (ص) دفن کنند، عايشه مخالفت کرد و گفت: چرا شما مي خواهيد کسي را در خانه ام دفن کنيد که من او را دوست ندارم. (24) احمد امين نيز توضيحاتي درباره علل کينه عايشه سبت به حضرت فاطمه سلام الله عليها داده است. (25)
طلحه و زبير به مکه آمدند و به درستي دريافتند که کار آنها بدون عايشه سامان نمي يابد. (26) آنها به وي گفتند: اگر مردم بصره تو را ببينند، همگي با تو متحد امام درباره عايشه فرمود: مطاع ترين مردم در ميان مردم. (28) با مذاکرات متعددي که صورت گرفت، عايشه پذيرفت تا همراه آنان به بصره برود. رفتن عايشه چندان آسان نيز نبود. او در درجه اول بايد پاسخ مخالفت آشکارش را با اين آيه قرآن مي داد که به زنان پيامبر (ص) تکليف مي کند که: «و قرن في بيوتکن » در خانه هايتان بمانيد. اين آيه به صراحت زنان رسول خدا (ص) را از بيرون رفتن از خانه که مصداق روشن آن شرکت در نزاعهاي سياسي بود، نهي کرده است. بطوري که گفته شده عمر حتي رفتن به سفر حج را نيز براي آنان ترديد داشت و تنها يک بار، با ايجاد محدوديتهاي فراوان اجازه حج به آنان داد. برخي از زنان حضرت چون سوده و زينب به همين دليل حاضر به سفر حج نيز نشدند. (29) ام سلمه کوشش فراواني کرد تا عايشه را از اين سفر منع کند. جالب است که عايشه از او خواسته بود تا همراه آنان به بصره برود. او به ام سلمه گفت: عبد الله بن عامر به من گفته است: در بصره صد هزار شمشير آماده است، آيا تو براي اصلاح اين کار همراه ما مي آيي؟ ام سلمه گفت: براي خون عثمان!تو خود شديدترين افراد بر ضد وي بودي. آيا تو نبودي که او را نعثل مي ناميدي؟ ام سلمه قدري از فضايل امام علي (ع) را براي وي گفت و از او خواست تا با کسي که مهاجر و انصار با او بيعت کرده اند مخالفت نکند. از جمله به اين سخن پيامبر (ص) اشاره کرد که حضرت فرمود: «علي ولي کل مؤمن و مؤمنة » . عبد الله بن زبير که دم در ايستاده بود، گفت: ما چنين سخني از آن حضرت نشنيديم. ام سلمه گفت: اما خاله تو آن را شنيده و اين را که پيامبر (ص) فرمود: «علي خليفتي عليکم في حياتي و مماتي » . عايشه تاييد کرد که چنين چيزي را شنيده است. (30) سخن عايشه آن بود که براي اصلاح کار مسلمانان دست به اين اقدام مي زند!او کوشيد تا حفصه را همراه خود کند. حفصه گفت: راي او راي عايشه است و بدين ترتيب مصصم شد تا عازم بصره شود، اما عبد الله بن عمر او را از همراهي با اصحاب جمل بازداشت. (31)
ام سلمه که از علاقمندان به اهل بيت است، نامه اي به امام نوشت و ضمن خبر دادن از اقدام شورشيان گفت: به خدا سوگند اگر نبود که زنان پيامبر (ص) در خروج از خانه هايشان نهي شده اند همراه تو مي آمدم. اکنون عزيزترين عزيزانم، يعني فرزندم عمر بن ابي سلمه را همراهت مي فرستم. (32)
ام سلمه در ميان مردم مکه نيز به تبليغ از امام علي (ع) پرداخت و به آنان گفت: من شما را به تقواي الهي فرا مي خوانم، در اين زمان کسي را بهتر از علي نمي شناسم. (33)
ميمونه همسر ديگر پيامبر (ص) زماني که شنيد طلحه و زبير سر به شورش برداشته اند، به فردي که اين خبر را آورده بود، گفت: به علي بپيوند که به خدا هرگز گمراه نشده و کسي به وسيلت او گمراه نشده است. او اين مطلب را سه بار تکرار کرد. (34)
ام فضل بنت حارث نيز ضمن نامه اي خبر آمادگي شورشيان را به وسيله نامه رساني، پنهاني براي امام نوشت. (35)
اکنون مدينه در اختيار بني هاشم بود و شورشيان نمي توانستند باز گردند. شام نيز در اختيار معاويه بود و آشکار بود که رفتن آنها به شام هيچ به سودشان نيست، (36) زيرا معاويه در آنجا مطاع است و آنان تنها آلت دست او خواهند شد. از سوي ديگر هدف مشترک آنها با معاويه جلوگيري از خلافت امام بود. اکنون که شام در اختيار معاويه است بايد عراق را از سلطه خلافت امام بيرون کرد. در اين باره کساني چون عبد الله بن عامر که حکومت بصره را مي خواست اصرار بيشتري داشت. گفته اند که وليد بن عقبه نيز آنها را از رفتن به شام نهي کرد، چرا که معاويه حاضر نشده بود عثمان را کمک کند چگونه کار را به شما واگذار خواهد کرد. (37) معاويه نيز علاقه اي به آمدن آنها به شام نداشت، لذا به دروغ به زبير نوشت که براي خلافت او از مردم شام بيعت گرفته است. او از زبير خواست تا عراق را تصاحب کند، شام نيز براي او آماده است. در آن صورت علي چيزي نخواهد داشت. نتيجه مذاکرات آن شد که آنها راه بصره را در پيش گرفتند به اميد آن که دوستان طلحه و زبير در بصره و کوفه (38) به ياري آنان بشتابند. يعلي بن اميه که با اموال زيادي از يمن رسيده بود همه را در اختيار شورشيان قرار داد و آنان با تبليغات خود گروهي را فراهم آورده سوار اسبان يعلي بن اميه کرده و به سوي بصره به راه افتادند.
عايشه با اشاره به آن که «ام المؤمنين » است و حق مادري بر مسلمانان دارد، کوشيد تا مردم را به سمت شورشيان جذب کند. (39) زماني که شورشيان به بصره در آمدند، کعب بن سور، رهبر طايفه ازد قصد کناره گيري داشت، عايشه نزد او آمد و وي را دعوت کرد. او که در ابتدا اصرار بر کناره گيري داشت، گفت، نمي تواند سخن مادرش را اجابت نکند. (40) به هر روي نام عايشه براي جذب مردم بسيار مؤثر بود. بعدها طلحه نيز در خطبه خود در بصره گفت: خداوند عايشه را نيز همراه شما کرده است. مي دانيد که او چه منزلتي نزد رسول خدا (ص) داشته و مي دانيد که پدر او چه جايگاهي در اسلام داشته است.
مردم بصره تنها بخاطر عايشه بود که اعلام کردند از شورشيان دفاع خواهند کرد. (41) طلحه در وقت شروع درگيري نيز گفت: مردم، علي آمده است تا خون مسلمانان را بريزد. نگوييد که او پسر عم پيامبر است، همراه شما همسر رسول خدا (ص) و دختر ابوبکر صديق است کسي که پدرش دوستداشتني ترين مردم نزد پيامبر (ص) بود. (42) در روز حمله يکي از ياران بصري شورشيان ضمن شعري مي گفت:
نحن نوالي امنا الرضية
و ننصر الصحابة المرضيه (43)
در بصره، عبد الله بن حکيم تميمي نامه هاي طلحه را که به بصريان نوشته و آن را بر ضد عثمان تحريک کرده بود، نزد وي آورده و به او گفت: آيا اين نامه ها را مي شناسي؟ طلحه گفت: آري اما من تنها راه جبران را توبه و انتقام خون وي دانسته ام! (44)
سپاه جمل به راه افتاد. در نيمه راه، در منطقه حواب، صداي پارس سگان به گوش عايشه رسيد. به يکباره به ياد خبري از رسول خدا (ص) افتاد که زنان خويش را از اين که در دام فتنه اي گرفتار مي شوند که در راه صداي پارس سگان حواب بشوند پرهيز دادند. عايشه مصصم شد تا بازگردد. اما عبد الله بن زبير پنجاه نفر از بني عامر را نزد او آورد تا شهادت دهند که اينجا حواب نيست.
عثمان بن حنيف از طرف امام والي بصره بود. او ابوالاسود دئلي و عمران بن حصين را نزد شورشيان جمل که به نزديکي بصره رسيده بودند فرستاد. آنان از اصحاب جمل پرسيدند: براي چه آمده ايد؟ گفتند: براي تقاص خون عثمان و اين که خلافت به شورا سپرده شود. عثمان بن حنيف دستور داد تا مردم مسلح شوند. شورشيان تا منطقه مربد در بصره آمده و ابتدا طلحه در حضور جمع درباره مظلوميت عثمان سخن گفت. او گفت: تنها به زور شمشير با علي (ع) بيعت کرده اند، وي افزود که اکنون بايد، از خلافت کناره بگيرد و همان سنت عمر بن خطاب در شورا مبناي انتخاب خليفه باشد. (45) زبير و سپس عايشه نيز سخنراني کردند. عده اي او را تصديق و عده اي فرياد زدند که دروغ مي گويي. در اين وقت جمعيت دو قسمت شده با کفش به جان يکديگر افتادند. اين اختلاف به يک درگيري مسلحانه کشيده شد. (46) يکي از معترضان که از بزرگان عبد القيس بود، فرياد زد: اينان خود شديدترين مردم بر ضد عثمان بودند. بعد هم با علي بيعت کردند که خبر آن به ما رسيد و ما با علي (ع) بيعت کرديم. طلحه گفت تا او را گرفتند و سر و صورت او را تراشيدند. (47) به نقل ابن خياط، عده اي از مردم آنها را در راه ورود به بصره سنگباران کردند. (48)
به هر روي، پس از تسلط نسبي بر بصره، قراردادي با ابن حنيف امضا کردند که تا آمدن امام علي (ع) صبر کنند، مشروط به آن که دار الاماره، بيت المال و مسجد در دست عثمان بن حنيف باشد. با وجود اين قرار داد، شورشيان از ترس آن که مبادا امام از راه برسد و آنان نتوانند در برابرش مقاومت کنند پيمان را شکستند و شبانه، در حالي که عثمان بن حنيف مشغول نماز عشا بود به مسجد ريخته او را دستگير کردند. آنان سر و صورت او را تراشيدند و تنها از ترس برادر او سهل بن حنيف که امام او را در مدينه به جاي خود گذاشته و به اين سو آمده بود از کشتن وي صرفنظر کرده (49) و از شهر بيرونش کردند. زماني که امام او را در اين وضعيت ديد، به گريه افتاد. (50) شورشيان پس از کشتن حدود پنجاه نفر (51) و نيز کشتن نگاهبانان بيت المال، به غارت آن پرداختند. زماني که طلحه و زبير اموال بيت المال را ديدند، گفتند: هذا ما وعدنا الله و رسوله! (52) بنا به نقلي، طلحه در همان آغاز ورود به بصره سراغ دراهمي را مي گرفت که به او وعده داده بودند. (53)
با حاکميت نسبي شورشيان در بصره، ميان طلحه و زبير بر سر خواندن نماز اختلاف شد. اين درگيري با مصالحه به اين که هر کدام يک روز نماز بخوانند موقتا پايان يافت. در اين وقت حکيم بن جبله فرمانده نيروهاي تحت امر عثمان بن حنيف، با چند صد نفر به جنگ با شورشيان پرداخت. اين درگيري به شهادت او و سه تن از برادرانش منتهي شد. (54) عايشه از بصره نامه هايي به مردم مدينه و يمامه نوشته و آنان را براي حمايت از شورشيان جمل دعوت کرد. او در نامه خود به مردم يمامه نوشت: عثمان بن حنيف گمراه مردم را به راه جهنم دعوت مي کند، در حالي که ما مردم را به کتاب الله دعوت مي کنيم. او اين نامه را در توجيه جنايات شورشيان در واقعه بصره، پيش از آمدن امام نوشته بود. (55) او نامه اي نيز به مردم مدينه نوشت و خبر پيروزي شورشيان را در بصره به آنان اطلاع داد. تاريخ اين نامه پنجم ربيع الاول سال 36 هجري است. (56)
زماني که خبر رفتن شورشيان به امام رسيد، آن حضرت سهل بن حنيف را بر جاي خويش گذاشته و همراه شمار زيادي از اصحاب پيامبر (ص) و ساير مردم مدينه که در نقلي تعداد آنها چهار هزار نفر دانسته شده (57) به سرعت به سوي عراق حرکت کرد. بنا به نقل سعيد بن جبير، هشتصد نفر از انصار و چهار صد نفر از کساني که در بيعت رضوان حضور داشتند، در جمل همراه امام علي (ع) بودند. (58) زماني که امام از ربذه، هاشم بن عتبة بن ابي وقاص را به کوفه فرستاد تا به ابو موسي پيغام دهد مردم را براي پيوستن به امام بسيج کند، ابو موسي موافق حمايت مردم کوفه از امام نبود. او با اظهار اين که اين ماجرا فتنه بوده و نائم در فتنه بهتر از حاضر در فتنه است، (59) اجازه نداد که مردم، به حمايت از امام علي (ع) بشتابند. به علاوه هاشم را نيز تهديد کرد. هاشم نزد امام آمد و آن حضرت، عبد الله و محمد بن ابي بکر را براي بسيج مردم به کوفه فرستاد که نتوانستند کاري انجام دهند. اين بار، آن حضرت، فرزندش امام حسن (ع) را همراه عمار به کوفه فرستاد. به علاوه ابو موسي را عزل کرده و قرظة بن کعب انصاري را بر کوفه گماشت. سخنان پرشور امام حسن (ع) سبب شد تا نه هزار و ششصد و پنجاه نفر از کوفيان به سپاه امام ملحق شدند. (60) حجر بن عدي که از پاکان و نيکان شهر کوفه بود، مردم را به حمايت از امام فراخواند و پس از آن بود که مردم مصمم شدند تا در هر شرايطي امام خويش را حمايت کنند. (61) حضور امام حسن (ع) به عنوان نواده پيامبر (ص) نقش مهمي در تحريک مردم کوفه داشت. همين طور، عمار که زماني حاکم اين شهر بوده و به تقوي و پرهيزگاري شهره بوده و مردم بر اساس روايت «الحق مع عمار يدور معه حيث دار» او را معيار حق و باطل مي شناختند. (62) سپاه کوفه در ذي قار به امام ملحق شده و به سوي بصره حرکت کردند.
قبايل بصره به سه گروه تقسيم شدند. گروهي همچون قبيله ربيعه به امام پيوستند. گروهي ديگر همانند بني ضبه به عايشه و گروهي نيز همچون احنف بن قيس از رؤساي بني تميم از اين جنگ کناره گرفتند. (63) کناره گيري جمع فراواني از قبايل، نشان مي داد که تصميم گيري براي بسياري دشوار شده است. حضور برخي از قبايل در دو طرف تا اندازه اي نزاعهاي قبيله اي را به همراه داشت. طلحه در سخنراني خود در وقت جنگ، گفت: عده اي از منافقان مضري و نصاراي ربيعه و رجاله هاي يمني امام علي را همراهي کرده اند. اين سخن او اعتراض کساني که به خيال خود به هواي دفاع از آرمان شورشيان به جنگ آمده بودند برانگيخت و سبب کناره گيري آنها شد. (64) کسان زيادي نيز به صرف آن که طلحه، زبير و عايشه رهبري شورش را عهده دار بودند، جريان شورش را حق مي پنداشتند. حارث بن حوط به امام مي گفت: آيا فکر مي کني که طلحه و زبير و عايشه بر باطل اند؟ امام فرمود، «اعرف الحق تعرف اهله، و اعرف الباطل تعرف اهله » (65) جداي از ده هزار نفر کوفي که با دو هزار نفر از عبد القيس همراه شده و دوازده هزار نفر از سپاه امام را تشکيل مي دادند، شمار زيادي از قبايل بصري، به علاوه جمع کثيري از مردم مدينه که در ميان آنها شمار فراواني از اصحاب رسول خدا (ص) بودند، (66) امام را همراهي مي کردند.
امام علي (ع) به هيچ روي مايل به برپايي اين جنگ نبود. لذا سه روز پس از ورود به بصره، با ارسال پيامهاي مکرر از شورشيان خواست تا به «جماعت » و «طاعت » باز گردند، اما پاسخ مثبتي از آنان نشنيد. (67) آن حضرت، صعصعة بن صوحان را همراه نامه اي به سوي بصره فرستاد. او با طلحه و زبير سخن گفت، وقتي با عايشه سخن گفت، احساس کرد که او بيش از دو نفر ديگر، قصد برپايي شر دارد. پس از بازگشت امام، عبد الله بن عباس را به بصره فرستاد. او به طلحه گفت: مگر تو بيعت نکردي، طلحه گفت: شمشير بالاي سرم بود. ابن عباس گفت: من خود ناظر بودم که به اختيار بيعت کردي. طلحه از خون عثمان سخن گفت. ابن عباس گفت: مگر نبود که عثمان ده روز از چاه خانه خود آب مي خورد و تو اجازه ندادي از آب شيرين استفاده کند. آنگاه علي (ع) سراغ تو آمد و از تو خواست تا اجازه دهي از آب استفاده کند. پس از آن ابن عباس با عايشه و طلحه نيز سخن گفت. عايشه چنان به پيروزي خود اطمينان داشت که کوچکترين انعطافي از خود نشان نداد. ابن عباس با استدلالهاي محکم خود کوشيد آنان را از خطري که در انتظارشان است پرهيز دهد اما نپذيرفتند. (68)
به هر روي اصرار امام اين بود که جنگ صورت نگيرد. آن حضرت از آغاز کردن جنگ توسط اصحابش جلوگيري کرده و رسما اعلام کرد که کسي حق شروع جنگ ندارد. (69) حتي در روز جنگ، پيش از ظهر، امام قرآني به دست ابن عباس داد تا نزد طلحه و زبير رفته، با دعوت آنان به قرآن با آنها سخن بگويد، ابن عباس با طلحه و زبير سخن گفت، اما عايشه حتي اجازه صحبت نداد و گفت: به صاحبت بگو: بين ما و او جز شمشير حاکم نخواهد بود. ابن عباس مي گويد: من هنوز از آنها دور نشده بودم که تيرهاي آنان مثل باران به سوي ما آمد. (70)
صبح روز دهم جمادي الاولي (71) لشکر امام آماده شد. منطقه درگيري، در خريبه بود، جايي که پيش از بصره نيز وجود داشته و بعدها محله اي از محلات بصره شد. آن روز تا ظهر امام در برابر سپاه شورشي ايستاد و آنان را نصيحت مي کرد. امام خطاب به عايشه مي فرمود: خداوند تو را به ماندن در خانه فرمان داده، از خدا بترس و برگرد. طلحه و زبير را نيز بخاطر آوردن عايشه مورد سرزنش قرار مي داد. مالک فرمانده جناح راست، عمار ياسر فرمانده جناح چپ، و نعمان بن ربعي انصاري و به قولي جندب بن زهير ازدي بر نيروي پياده و رايت در دستان محمد بن حنفيه قرار گرفت. آن حضرت با سخنان آتشين خود سپاه را آماده نبرد با دشمن مي کرد. (72)
در آن سوي عايشه، سوار بر شتر، در هودجي قرار گرفت که زرهي بر آن پوشانده بودند. او در ميدان حاضر شد و به سخنراني پرداخت و مرتب از مظلوميت عثمان سخن مي گفت. امام در آغاز قرآني به دست يکي از افراد قبيله عبد القيس داد تا به ميان ميدان رفته شورشيان را به قرآن فرا خوانده از تفرقه و تشتت پرهيز دهد. شورشيان او را با تير زده و به شهادت رساندند. مادر اين جوان که در آنجا حاضر بود خود را روي جنازه فرزندش انداخت، اصحاب کمک کردند تا جنازه او را نزد امام آوردند. (73) امام که تا آن زمان دستور داده بود سپاهش آغازگر جنگ نباشد، با شهادت آن مرد، به محمد بن حنفيه دستور حرکت به سوي دشمن را صادر کرد. (74) درگيري از ظهر تا شب ادامه يافت. بيشترين جنگ در اطراف شتر عايشه بود که گفته شده بيش از هفتاد دست که خواستند افسار شتر او را بگيرند قطع شد. عايشه کوشيد براي تحميق مردم مشتي خاک برداشت و شبيه کاري که رسول خدا (ص) کرده بود، خاک را به سمت سپاه امام پاشيد و گفت: شاهت الوجوه!امام خطاب به او فرمودند: «و ما رميت اذ رميت و لکن الشيطان رمي » . (75) زماني که سپاه شورشي روي به شکست گذاشت مروان بن حکم که کسي جز طلحه را قاتل عثمان نمي دانست، تيري بر او زده و وي را به قتل رساند. (76) جالب است که ابن خياط مي گويد: زماني که جنگ آغاز شد، نخستين کشته، طلحه بود. (77) اين نشان آن است که اساسا مروان براي کشتن طلحه به اين جنگ آمده بوده است. او بعدها به اين مساله افتخار مي کرد، چنان که خود اين حکايت را براي امام سجاد (ع) نقل کرده بود. (78) گفته شده است که امام، طلحه را نيز در ميدان جنگ صدا زد و به او فرمود: اي ابو محمد!ياد داري که رسول خدا (ص) درباره من فرمود: اللهم وال من والاه و عاد من عاداه؟ طلحه گفت: استغفر الله، اگر به خاطر آورده بودم خروج نمي کردم. (79)
زبير نيز به اصرار فرزندش عبد الله در سپاه مانده و با وجود سخنان امام حاضر به ترک ميدان نمي شد. در يک مورد امام سخن پيامبر (ص) را به ياد او آورد که آن حضرت فرمود: فرزند عمه تو يعني زبير، بر تو بغي خواهد کرد. زبير اين خبر را تصديق کرد. (80) منابع در اين که به هر روي زبير از صحنه درگيري فرار کرده (81) يا پشيمان، ميدان را ترک کرده اختلاف نظر دارند. محتمل چنان است که پس از سخن امام، که زبير قصد بازگشت کرد و به اصرار فرزندش به صحنه جنگ برگشت، سبب شده باشد که فرار آخر او به حساب ندامتش گذارند. در حالي که اگر واقعا نادم بود، همان دفعه بايد درباره بازگشت تصميم جدي مي گرفت. زماني که او ميدان را ترک کرد، شخصي به نام ابن جرموز به تعقيب وي پرداخته و او را در فرصت مناسب به قتل رساند. امام درباره او فرمود: زبير از طلحه به من نزديکتر بود. او هميشه از ما اهل بيت بود تا آن که پسرش عبد الله بزرگ شد و بين ما و او جدايي انداخت. (82)
نقش مالک در خلافت امام تا به آن حد بود که وقتي با عبد الله بن زبير درگير شد و نزديک بود تا او را به هلاکت برساند، عبد الله در برابر کساني از سپاهش که ميان آنها فاصله انداختند گفت: مرا با اشتر با هم بکشيد. (83) هدف او آن بود تا به هر حال مالک کشته شود. عدي بن حاتم طائي از مدافعان امام بود که در اين جنگ يک چشم خويش را با يک فرزندش از دست داد. عمرو بن حمق خزاعي از ديگر اصحاب رسول خدا (ص) بود که در اين جنگ در رکاب امير مؤمنان بود. دينوري درباره او مي گويد: وي از از عباد کوفه بوده و همراش عابدان زيادي بودند. (84)
امام که مقاومت بصريان را در اطراف جمل ديد، دستور کشتن شتر را صادر کرد. شماري از اصحاب امام اطراف شتر را گرفته و آن را کشتند. بعدها عايشه مي گفت: از داخل هودج علي (ع) را مي ديدم که خود در معرکه مشغول جنگ بوده و فرياد مي زد: الجمل، الجمل. (85) امام نزد هودج آمده و عايشه را با خطاب «يا شقيراء» مورد سرزنش قرار داد. (86) يک نکته گفتني آن که عايشه از داخل هودج، از سوراخي که درست کرده بودند، بيرون را تماشا مي کرد. يکبار از کسي که افسار هودج را گرفته بود، پرسيد: آيا علي در ميان جمعيت است. او پاسخ داد: آري. عايشه از او خواست تا وي را به او نشان دهد. وقتي امام را به او نشان داد، گفته: چقدر به برادرش شبيه است!آن مرد پرسيد: مقصودت کيست؟ گفت: پيامبر (ص) . آن مرد که چنين شنيد، افسار شتر را رها کرده و به سپاه امام پيوست. (87)
پس از پايان جنگ عايشه را که در هودج همچون مرده اي بي حرکت مانده بود، در آورده و همراه برادرش محمد بن ابي بکر به بصره فرستادند تا چند روز بعد از آن بصره را ترک کند. پس از آن او همراه شماري زن و مرد بصري به مدينه فرستاد. (88) بعدها عايشه بارها و بارها از اين اقدام خود پشيمان شده و اظهار ندامت مي کرد. (89) وقتي آيه و قرن في بيوتکن را مي خواند آن قدر گريه مي کرد که خمارش خيس مي شد. (90) ابن قتيبه مي گويد: زني بر عايشه وارد شد و گفت: درباره زني که فرزند کوچکش را کشته چه مي گويي؟ عايشه گفت: جهنم بر او واجب شده است. آن زن گفت: درباره زني که بيست هزار تن از فرزندان بزرگش را به قتل رسانده (يعني عايشه) چه مي گويي؟ (91) خود عايشه در وقت مرگ گفت: من بعد از پيامبر (ص) حادثه ها آفريده ام، مرا در کنار ساير زنان (و نه در کنار پيامبر) دفن کنيد. (92) در نقلي ديگر آمده است که عايشه مي گفت: شرکت نکردن من در جمل، براي من بهتر از آن بود که ده فرزند پسر از پيامبر (ص) داشته باشم. (93)
در اين جنگ شمار زيادي از مردم بصره از طوايف مختلف به قتل رسيدند. به نقل بلاذري، تنها از طايفه ازد، دو هزار و پانصد و پنجاه و دو نفر کشته شدند. از بکر بن وائل، هشتصد نفر و از بني ضبه، پانصد نفر و از بني تميم، هفتصد نفر. (94) آمارهاي ديگري نيز داده شد که به نظر مي رسد اغراق آميز باشد. از جمله گفته شد، کشتگان جنگ جمل، مجموعا بيست هزار نفر بوده است. (95) نقل ديگري از عبد الله بن زبير چنان است که پانزده هزار نفر به قتل رسيدند. شيخ مفيد همان عدد بيست هزار نفر را درست مي داند. (96) ابو حاتم نامي از جده خود نقل کرده که کشته هاي جمل، به شماره، بيست هزار نفر بوده است. (97) اين آمار درست به نظر نمي رسد، جنگي که تنها پنج تا شش ساعت جريان داشته نمي تواند تا اين اندازه تلفات داشته باشد. گفته شده که شهداي سپاه امام بين چهار صد تا پانصد نفر بوده اند. (98)
چهره هاي شناخته شده از شهداي اصحاب امام شش نفرند. دو نفر آنها، زيد و سيحان فرزندان صوحان اند. دو نفر ديگر، صقعب و عبد الله برادران سليم بن مخنف (جد ابو مخنف) و دو نفر ديگر علباء بن حارث سدوسي و هند جملي است. (99) آنچه مسلم است اين که کست سريع سپاه بصره (پانصد کشته در برابر بيش از نوزده هزار نفر کشته از شورشيان) نشان مي داد که علي رغم وجود ام المومنين در ميان آنها، سپاه شورشي انگيزه هاي قوي نداشته است. مشکل عمده اين بود که طلحه و عايشه علي رغم شهرت، در قضيه عثمان، بدنام تر از آن بودند که بتوانند مردم بصره را فريب داده و خود را دادخواه خون عثمان قلمداد کنند.
پس از پايان جنگ امام دستور داد تا کسي را تعقيب نکنند. هر کس تسليم شد او نکشد و مجروحي را از بين نبرند. امام حتي کساني چون مروان و فرزندان عثمان را آزاد کرد. در آن لحظه مروان گفت: بيعت نخواهد کرد مگر آن که او را بر بيعت مجبور کنند. امام فرمود: حتي اگر بيعت کند همچون جهود بيعت را نقض مي کند. (100) امام به جز آنچه دشمن در جنگيدن از آن بهره مي برده، اجازه برداشتن اموال شخصي مردم را ندادند. اين امر براي مردمي که تاکنون، پس از هر جنگ فاتحانه اي، غنايم فراواني مي گرفتند، شگفت آور بود. در اين باره به امام اعتراض شد، و امام با اين سخن که اگر بنا به تقسيم اموال باشد، عايشه سهم کدام يک از شما خواهد بود، آنان را شرمنده کرد. با اين حال، اين مشکل براي اذهان ساده عرب ماند که چگونه ممکن است، ريختن خون قومي روا باشد، اما برداشتن اموال آنان نه! (101)
آن حضرت در ميان کشتگان جستجويي کرد. وقتي به کعب بن سور- قاضي سابق بصره از طرف عمر رسيد، ديد قرآن را به گردنش آويزان کرده است. امام فرمود تا قرآن را از گردن او برداشتند. آن گاه دستور داد تا کعب را در برابرش بنشانند و همانند سخني که پيامبر (ص) در احد به کشتگان قريش فرمود، خطاب به جنازه او گفت: اي کعب!من آنچه را وعده پروردگارم بود يافتم. آيا تو نيز آنچه را پروردگارت وعده کرده بود يافتي! (102)
امام پس از تمام شدن غائله جمل، به مسجد جامع در آمد و به سرزنش مردم پيمان شکن بصره که نخستين مردمي هستند که در برابر امام خود ايستاده اند پرداختند. امام آنها را «جند المراه و اتباع البهيمه » (سپاه زن و پيروان حيوان) ناميدند. (103) امام ضمن چند نامه خبر ماجراي بصره را به شهرهاي مدينه و کوفه نوشتند. (104) آنگاه دستور باز کردن بيت المال را دادند و آن را در ميان اصحابشان که گفته اند دوازده هزار نفر بودند تقسيم کردند. اين بار امام بر خلاف طلحه و زبير که با ديدن اموال بيت المال گفتند: اين همان وعده خدا و رسول است، فرمود: اي طلاهاي زرد و سفيد، جز من را فريب دهيد. (105)
پس از آن چندي در بصره مانده و در روز دوشنبه 12 يا 16 رجب سال 36 هجري، (106) پس از نصب عبد الله بن عباس به عنوان حاکم بصره، عازم کوفه شد. ورود آن حضرت به کوفه، در روز دوشنبه دوازدهم ماه رجب ياد شده است. (107)

--------------------------------------------
پي نوشت ها :

1. انساب الاشراف، ج 2، ص 252 (پاورقي) از: تاريخ دمشق، ج 28، ص 67، تهذيب تاريخ دمشق، ج 5، ص 364
2. تاريخ الطبري، ج 4، ص 429، انساب الاشراف، ج 2، ص 218
3. انساب الاشراف، ج 2، ص 223. منبع عمده درباره جنگ جمل، کتاب «الجمل » شيخ مفيد است که او، کتاب خود را از دهها منبعي که در آن زمان در دسترس داشته فراهم کرده است. ما از اين کتاب و نيز آثار ديگري که پيش از آن تاليف شده، بهره برده ايم.
4. انساب الاشراف، ج 2، ص 255
5. انساب الاشراف، ج 2، صص 223- 222، طبقات الکبري، ج 5، ص 34.
6. در جاي خود اشاره کرديم که در نماز خواندن ابو بکر به جاي پيامبر (ص) که تنها يک نماز بوده، به باور امام علي (ع) ، کسي که از درون خانه از قول پيامبر (ص) ابو بکر را معرفي کرده همين عايشه بوده است.
7. حياة الصحابه، ج 2، ص 300
8. طبقات الکبري، ج 3، ص 274
9. تاريخ المدينة المنوره، ج 3، ص 942
10. درباره اقوال مخالف و نيز آنچه از خود عايشه در تناقض با اين نظر ابراز شده نک: حديث الافک، ص 158 به بعد.
11. طبقات الکبري، ج 8، ص 81
12. همان، ج 8، ص 63
13. همان، ج 8، ص 103
14. الجمل، صص 160- 157
15. در اين باره نگاه کنيد به بحث مخالفان عثمان.
16. انساب الاشراف، ج 2، صص 218- 217، ج 5، ص 91، شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد، ج 6، ص 215
17. انساب الاشراف، ج 5، ص 91
18. الجمل، ص 160، و در پاورقي همانجا از: الشافي، ج 4، ص 356، بحار الانوار، ج 32، ص 341
19. الفتوح، ج 2، ص 337، نثر الدر، ج 4، ص 21
20. مسند احمد، ج 6، صص 34، 38
21. ربيع الابرار، ج 1، ص 821
22. الجمل، صص 412- 409
23. همان، صص 434- 425
24. همان، ص 438
25. ظهر الاسلام، ج 4، صص 39- 38
26. تاريخ الطبري، ج 4، ص 451
27. اخبار الطوال، ص 144
28. انساب الاشراف، ج 2، ص 238
29. نک: المعجم الکبير، ج 24، ص 34
30. الفتوح، ج 2، صص 283- 282
31. تاريخ الطبري، ج 4، ص 451، الفتوح، ج 2، صص 284
32. الفتوح، ج 2، ص 284
33. انساب الاشراف، ج 2، ص 224
34. المعجم الکبير، ج 24، ص 10، مجمع الزوائد، ج 9، ص 135
35. الفتوح، ج 2، ص 286
36. انساب الاشراف، ج 2، ص 221
37. الفتوح، ج 2، صص 280- 279
38. انساب الاشراف، ج 2، صص 222- 221
39. نثر الدر، ج 4: ص 16- 15
40. اخبار الطوال، ص 144، الجمل، ص 322
41. الجمل، ص 304
42. همان، ص 329
43. الجمل، ص 345
44. انساب الاشراف، ج 2، صص 230- 229، الجمل، ص 305
45. المصنف، عبد الرزاق، ج 11، ص 365، انساب الاشراف، ج 2، ص 224، المستدرک، ج 3، ص 120، و نک: الاستيعاب، ج 4، ص 361، (ابن عبد البر مي گويد: اين حديث از دلايل نبوت رسول خدا (ص) است و سند آن صحيح تر از آن است که نياز به بحث داشته باشد. ) فتوح البلدان، ص 549، الفتوح، ج 2، ص 288، نثر الدر، ج 1، ص 227، مجمع الزوائد، ج 7، ص 234
46. الجمل، ص 306
47. انساب الاشراف، ج 2، صص 227- 226
48. الجمل، ص 307
49. تاريخ خليفة بن خياط، ص 182
50. الجمل، ص 284
51. همان، ص 285
52. المعارف، ص 208
53. الجمل، ص 401
54. المصنف ابن ابي شيبه، ج 15، ص 283
55. الجمل، صص 284- 283
56. همان، صص 302- 301
57. همان، صص 300- 299
58. تاريخ خليفة بن خياط، ص 184
59. تاريخ خليفة بن خياط، ص 184
60. اخبار الطوال، ص 145
61. همان، ص 145، انساب الاشراف، ج 2، صص 235- 234
62. اخبار الطوال، ص 145
63. دينوري (اخبار الطوال ص 147) مي گويد: وقتي زبير شنيد عمار با امام علي ست به دليل حديث «الحق مع عمار» و حديث «تقتلک الفئة الباغية » ، به ترديد افتاد. اين سخن با توجه به نفس تباه شده زبير درست نيست، از روز نخست عمار با امام بود، چگونه تا اين موقع زبير در اين انديشه نيفتاده بود.
64. در مورد قبايل و مواضع آنها نک: انساب الاشراف، ج 2، ص 237
65. الجمل، ص 330
66. انساب الاشراف، ج 2، صص 239، 274
67. درباره حضور اصحاب پيامبر (ص) نک: انساب الاشراف، ج 2، صص 269- 267 (پاورقي)
68. اخبار الطوال، ص 147
69. الجمل، صص 318- 314
70. وقعة الجمل، ص 36
71. الجمل، صص 339- 336
72. همان، ص 336، به نقل بلاذري، جنگ در روز دهم جمادي الثانيه بوده است. نک: انساب الاشراف، ص 238، تاريخ نامه امام به مردم کوفه که خبر فتح و پيروزي بر اصحاب جمل را به آنان دادند، جمادي الاولي است. نک: الجمل، ص 399
73. الجمل، ص 334
74. همان، صص 340- 339، المصنف، ابن ابي شيبه، ج 7، ص 537، انساب الاشراف، ج 2، 241
75. انساب الاشراف، ج 2، صص 241- 240
76. الجمل، ص 348، شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 257
77. انساب الاشراف، ج 2، ص 247- 246
78. تاريخ خليفة بن خياط، ص 185
79. الجمل، ص 383
80. وقعة الجمل، الغلابي، ص 42، تاريخ مختصر دمشق، ج 11، ص 204
81. انساب الاشراف، ج 2، ص 255، اخبار الطوال، ص 147
82. تعبير ابو مخنف آن است که زبير پس از شکست سپاه ميدان را رها کرده عازم مدينه بود که به قتل رسيد. انساب الاشراف، ج 2، ص 254، معناي اين سخن جز گريز چيز ديگري نيست.
83. الجمل، ص 389، مختصر تاريخ دمشق، ج 9، ص 24
84. اخبار الطوال، ص 150
85. اخبار الطوال، ص 150
86. الجمل، ص 379
87. همان، ص 369
88. سمط النجوم العوالي، ج 2، ص 440
89. انساب الاشراف، ج 2، ص 249
90. همان، ج 2، ص 265
91. همان، ج 2، ص 266
92. عيون الاخبار، ج 1، ص 202
93. طبقات الکبري، ج 8، ص 74
94. الفتوح، ج 2، ص 241، طبقات الکبري، ج 5، ص 6
95. انساب الاشراف، ج 2، ص 248
96. همان، ج 2، ص 265
97. الجمل، ص 419
98. تاريخ خليفة بن خياط، ص 186
99. همان، ص 186
100. تاريخ خليفة بن خياط، ص 190
101. انساب الاشراف، ج 2، ص 263 (متن و پاورقي)
102. اخبار الطوال، ص 151
103. الجمل، ص 392
104. اخبار الطوال، ص 151، الجمل، ص 407، ربيع الابرار، ج 1، ص 308
105. الجمل، ص 399- 395
106. همان، صص 402- 401
107. الفتوح، ج 2، ص 374، اخبار الطوال، ص 152 انساب الاشراف، ج 2، ص 273، گفتني است که نامه امام براي خبر فتح به قرظه بن کعب حاکم کوفه، در رجب همين سال نوشته شده است. نک: الجمل، ص 404

***** بر گرفته شده از کتاب تاريخ خلفاء