نخستين يار پيامبر (ص) کيست؟
  • عنوان مقاله: نخستين يار پيامبر (ص) کيست؟
  • نویسنده: محمد محسن طبسى
  • منبع:
  • تاریخ انتشار: 4:36:22 19-7-1403


سرآغاز

مُسلمِ اوّل، شه مردان على عليه السلام
عشق را سرمايه ايمان على عليه السلام (1)
«در آن روزگار، زمينيان، ملت هاى پراکنده اى بودند با گرايش هاى ناهمسو و روش هاى گوناگون در سويى، کسانى مى زيستند که براى شناخت خدا به قياس آويخته بودند و در ديگر سو، قومى زندگى مى کردند که در نام خدا به دام الحاد فرو افتاده و گروهى نيز بت پرستى را پيشه خود ساخته بودند... ». 2
آرى خداوند، پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم را در چنين شرايطى برانگيخت؛ اما هدايت مردمانى که عمرى را در کفر و زبونى سپرى کرده بودند، کارى بس دشوار بود. پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم با اراده اى پولادين از جانب حق آمده بود و مى خواست اين مردمان را از گمراهى به راه هدايت سوق دهد؛ پس زمزمه حق را بر جزيرة العرب جارى ساخت. اما در آن اوضاع که شعله هاى فساد زبانه مى کشيد، کسى آمادگى پذيرش چنين دعوتى را نداشت، مگر کسى که دل و جانى صاف و بى آلايش داشته باشد و در اين ميان نخستين کسى که داراى چنين اوصافى بود، کسى جز على عليه السلام نبود.
آرى على عليه السلام زمزمه حق را شنيد و با دل و جان به نداى پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم خدا لبيک گفت و چنين افتخارى را در طول تاريخ براى خويش ثبت کرد... و خود را با نام زيباى «نخستين يار» آراست.
در اين نوشتار به فهرستى از معتقدان و روايات اهل سنّت که «نخستين مسلمان بودن» على عليه السلام را نشان مى دهد، اشاره مى کنيم.

پيشگامى على عليه السلام از نگاه صحابه و تابعان

بزرگان صحابه و تابعان و بسيارى از محدّثان و مورّخان اهل سنّت بر اين باورند که على بن ابيطالب عليه السلام نخستين مسلمان است.
پيامبراکرم صلى الله عليه و آله وسلم و خودِ على عليه السلام نخستين مسلمان را حضرت على مى دانند.
زيد بن ارقم، عبداللّه بن عباس، انس بن مالک، سلمان فارسى، ابوايّوب انصارى، ابوذرغفارى، ابوسعيد خُدرى، عفيف کِندى، خليل بن احمد فراهيدى، ابى ليلى، ابواسحاق، عمر بن خطّاب، سعد بن ابى وقّاص، عبدالرّحمن بن عوف، ابوموسى اشعرى، حسن بصرى و... از جمله صحابه و تابعانى هستند که بر تقدّم اسلام على عليه السلام تصريح کرده اند.

محدّثان و مورّخان اهل سنّت

ابن اسحاق مى گويد:
نخستين کسى که از پيامبر پيروى کرد و به او ايمان آورد، على بن ابيطالب و بعد از او زيد بن حارثه است. 3
خطيب بغدادي:
على عليه السلام اوّل کسى است که پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم را تصديق کرده است. 4
ابن حجر عسقلاني:
على بن ابيطالب عليه السلام پسر عموى پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم و داماد ايشان است... و بهتر اين است که ايشان اول مسلمان باشد. 5
و در جاى ديگر مى گويد:
طبق قول اکثر اهل علم، ايشان اوّل کسى است که اسلام آورده است. 6
ابن عبدالبرّ قرطبى مى گويد:
على بن ابيطالب عليه السلام ، اوّلين مرد و خديجه، نخستين زنى است که به خدا و رسول او ايمان آوردند. 7
ابن اثير:
تقدّم در اسلام، با امام على عليه السلام است. 8
ابن جوزي:
پيشگامان در اسلام، حضرت خديجه عليهاالسلام و حضرت على عليه السلام هستند. 9
ابن ابى الحديد نيز قائل به تقدّم اسلام امام على عليه السلام است و بحث مفصلى در اين رابطه دارد. 10
ابن حبّان نيز قائل به تقدّم اسلام امام على عليه السلام است. 11
صفدى مى گويد:
سلمان، ابوذر، مقداد، خبّاب و زيد بن اسلم روايت کرده اند که امام على عليه السلام نخستين مسلمان بوده و بر همگان برترى دارد. 12
دِمْيَرى بر اين باور است که حضرت على عليه السلام نخستين مسلمان و نمازگزار است. 13
بيهقى نيز على را نخستين مسلمان مى داند. 14
مسعودى مى گويد:
طبق قول اهل بيت و پيروان آنان، على نخستين مسلمان و نمازگزار است. 15
سبط بن جوزى نيز نخستين مسلمان و نمازگزار را على عليه السلام مى داند. 16
گروهى از متأخّرين نيز قائل به تقدّم اسلامِ حضرت على عليه السلام بر همگان هستند. 17

آمار احاديث

شمارش و دسته بندى رواياتى که نص بر تقدّم اسلام اميرمؤمنان هستند، براساس ترتيبى است که ابن عساکر18 در تاريخ دمشق جمع آورى کرده؛ زيرا اکثر روايات و نصوص که تصريح بر تقدّم ايمان و اسلام امام على عليه السلام دارد، در اين کتاب جمع آورى شده است. 19

روايات پيامبراکرم صلى الله عليه و آله وسلم

ابن عساکر چهارده حديث از پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم ، که تصريح برتقدّم اسلام امام على عليه السلام دارد، نقل مى کند که پنج تاى آن را به خاطر شيعى بودن راويانش، مردود مى شمارد و بقيه را قبول مى کند. 20

روايات امام على عليه السلام

ابن عساکر پانزده حديث از امام على عليه السلام نقل مى کند که در آنها خود حضرت در مقاطع گوناگون، اوّل مسلمان بودن خويش را اعلام داشته است. وى يک روايت را باطل و بقيه را صحيح مى داند. 21
همچنين ابن عساکر در تأييد تقدّم اسلامِ على عليه السلام بر سايرين، رواياتى نقل نموده که همه آنها را پذيرفته است. اکنون نام راويان و تعداد روايتشان را مى آوريم:
1. ابوايّوب انصارى، 2 روايت. 22
2. سلمان فارسى، 4 روايت. 23
3. ابن عباس، 9 روايت. 24
4. زيد بن ارقم، 11 روايت. 25
5. حسن بصرى، 4 روايت. 26
6. ابورافع، 2 روايت. 27
7. عمر بن خطّاب، 2 روايت. 28
8. مجاهد، 1 روايت. 29
9. مالک بن حويرث، 1 روايت. 30
10. عبدالرّحمن بن عوف، 1 روايت. 31
11. انس بن مالک، 8 روايت. 32
12. ابن عساکر از ابوذرغفارى نيز 4 روايت نقل کرده که سه تاى آنها را پذيرفته است. 33

نقل روايات، توسّط اهل سنّت

در اينجا چکيده روايات کسانى که تقدّم اسلام امام على عليه السلام را روايت کرده اند، ذکر مى گردد و به دنبال هر روايت، توثيق و تأييد آن ـ که توسّط عالمان اهل سنّت انجام گرفته ـ آورده مى شود.
ابن عباس:
قال رسول الله صلى الله عليه و آله وسلم : «عليّ اول من آمن بى و صدّقني».
و نيز مى گويد:
قال رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم :«صلّت الملائکة عليّ و على بن ابى طالب سبع سنين»، قالوا: و لم ذلک يا رسول الله؟ قال: «لم يکن معى من الرجال غيره. »34
ابو ايّوب انصاري:
قال رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم : «صلّت الملائکة عليّ و على (بن ابى طالب) بسبع سنين لاِءنّا نصلّى ليس معنا احد يصلّى غيرنا». 35
ابن عساکر اين سه روايت را قبول مى کند.
از دو روايت اخير به دست مى آيد که از ابتداى اسلامِ على عليه السلام ـ که وى در سنّ هفت يا هشت سالگى بوده ـ تا زمانى که بر او «رَجُل» اطلاق شده ـ يعنى پانزده سالگى ـ احدى غير از او مسلمان نشده است.
سلمان:
قال رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم : «اوّلکم وروداً عليّ الحوض اوّلکم اسلاماً عليّ بن ابى طالب». 36
و نيز مى گويد:
قال رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم : «اوّلکم وارداً عليّ الحوض و اوّلکم اسلاماً عليّ بن ابى طالب». 37
ابن عساکر، حاکم نيشابورى و ذهبى، اين دو روايت را صحيح مى دانند؛ همچنين ذهبى براى تأييد اين روايت، طريق ديگرى نيز ذکر مى کند. 38
عايشه:
قال النبى صلى الله عليه و آله وسلم : «يا عايشة دعى لى اخى فانّه اوّل النّاس اسلاماً و آخر النّاس بى عهداً و اوّل النّاس لى لقياً يوم القيامة». 39
ابى ليلي:
قال رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم : «الصدّيقون ثلاثة: حبيب النّجار، مؤمن آل ياسين الذى قال «يا قوم اتّبعوا المرسلين» و حزقيل مؤمن آل فرعون الذى قال: «اتقتلون رجلاً يقول ربّى اللّه» و على بن ابى طالب و هو افضلکم». 40
ابوذر:
سمعت النبيّ صلى الله عليه و آله وسلم يقول لعليّ بن ابى طالب: «انت اوّل من آمن بى و انت اوّل من يصافحنى يوم القيامة و انت الصّدّيق الاکبر و انت الفاروق الذى يفرق بين الحقّ و الباطل و انت يعسوب المؤمنين و المال يعسوب الکفّار». 41
ابن جوزى اين حديث را به دليل اينکه در سند آن «عبّاد بن يعقوب»42 است ـ و او از شيعيان است ـ تضعيف مى کند. 43 اما سخن عالمان اهل سنّت درباره عبّاد بن يعقوب چيز ديگر است. آنان او را در حالى که شيعه است معتبر مى دانند، به گونه اى که بزرگانى چون: بخارى، ترمذى، ابوداود، ابن خزيمه و ابن ماجه در کتاب هايشان با احاديث وى احتجاج کرده اند. 44 و اين، نشانه وثاقت و اعتبار «عبّاد بن يعقوب» است.
ابن حجر عسقلانى مى گويد:
عبّاد، راستگوست. 45
دارقطنى نيز مى گويد:
عبّاد بن يعقوب، شيعه است؛ اما راستگوست. 46
ابوحاتم مى گويد:
عبّاد، نسبتاً مورد اعتماد است. 47
ابن خزيمه وقتى از عبّاد بن يعقوب روايت نقل مى کرد، چنين مى گفت:
«حدثنا الثقة». 48
هيثمى نيز وى را از ثقات مى داند. 49
ذهبى مى گويد:
عبّاد از افراطى هاى شيعه است؛ اما در حديث راستگوست. 50
در جاى ديگر مى گويد:
عبّاد، عالم راستگو و روايتگر شيعه است. 51
بدين ترتيب، «روايت» عبّاد تقويت شده و ديگر اعتبارى براى گفتار ابن جوزى باقى نمى ماند.
ابى سعيد خدري:
قال رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم لعليّ... فضرب بين کتفيه: «يا على لک سبع خصال لايحاجّک فيهنّ احد يوم القيامة: انت اوّل المؤمنين باللّه ايماناً و اوفاههم بعهداللّه و اقومهم بأمراللّه و ارأفهم بالرعية و اقسمهم بالسّوية و اعملهم بالقضيه واعظمهم مزية يوم القيامة». 52
ابى اسحاق:
قال النبى صلى الله عليه و آله وسلم : «لقد زوجتکِ و انّه لاوّل اصحابى سلما و اکثرهم عِلماً و اعظمهم حِلماً». 53
اين گفتار، خطاب پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم به فاطمه زهرا عليهاالسلام هنگام ازدواج با امام على عليه السلام است.
هيثمى ذيل اين روايت مى گويد: اسناد اين حديث، صحيح است. 54
انس بن مالک:
انّ النبى قال لابنته فاطمه: «قد زوجتکِ اعظمهم حلماً و اقدمهم سلماً و اکثرهم علماً». 55
ذهبى براى اين حديث، سه طريق از انس بن مالک، معقل بن يسار و جابر بن يزيد جُعفى نقل کرده و دو طريق آن را تقويت مى کند. 56
معقل بن يسار:
... دخلنا على فاطمة فقال النبى لها: «اما ترضين انّى زوّجتک اقدم امتى سلماً و اکثرهم علماً و اعظمهم حلماً». 57
هيثمى اين حديث را توثيق مى کند. 58
ابن عباس:
«انّ النبيقال: الصدّيقون ثلاثة: حزقيل مؤمن آل فرعون، و حبيب النّجار صاحب يس و على بن ابيطالب». 59
و نيز مى گويد:
«قال رسول اللّه: السُّبَّق ثلاثة: السابق الى موسى، يوشع بن نون و السابق الى عيسى، صاحب يس و السابق الى محمد، على بن ابيطالب». 60
هيثمى اين حديث را تقويت مى کند. 61
البانى نيز اين حديث را از احاديث صحيح مى داند. 62
عايشه:
«قال النبي: السُّبَّق ثلاثة: السابق الى موسى، يوشع بن نون و السابق الى عيسى، صاحب يس و السابق الى محمد، على بن ابيطالب». 63
عبدالرّحمن بن عوف:
«لمّا حضر النبى الوفاة قالوا: يارسول اللّه اوصينا، قال: اوصيکم بالسابقين الاوّلين و بأبنائهم من بعدهم، و بأبنائهم من بعدهم، و بأبنائهم من بعدهم، الاّ تفعلوا لا يقبل منکم صرف و لا عدل». 64
هيثمى در توثيق اين حديث، چنين مى گويد:
«رجاله ثقات». 65
على عليه السلام :
«بُعِثَ رسول اللّه يوم الاثنين و اسلمتُ يوم الثلاثاء». 66
حبّة:
«قال على عليه السلام : اللّهمّ لا اعترف عبداً من هذه الامة عبدک قبلى غير نبيک (ثلاث مرّات) لقد صلّيتُ قبل ان يصلّى النّاس سبعاً». 67
هيثمى اين حديث را تقويت کرده و مى گويد:
«اسناده حسنٌ». 68
حبّة بن جوين:
«قال على عليه السلام : عبدتُ اللّه مع رسول اللّه سبع سنين، قبل ان يعبده احد من هذه الامة». 69
على عليه السلام :
«انا عبداللّه و اخو رسوله و انا الصدّيق الاکبر لايقولها بعدى الاّ کاذب مفترٍ صلّيتُ مع رسول اللّه قبل النّاس بسبع سنين». 70
حاکم نيشابورى مى گويد:
«هذا الحديث صحيح الاسناد». 71
ابن کثير در تأييد روايت ياد شده، مى گويد:
«نسائى در کتاب خصائص امام على عليه السلام (از احمد بن سليمان) و ابن ماجه در سنن، اين حديث را نقل مى کند. »72
بوصيرى نيز مى گويد:
«هذا اسنادٌ صحيح». 73
هيثمى نيز در تأييد اين روايت، مى گويد:
«سند حديث، صحيح است و راويان آن موثّق هستند. »74
حبَّة:
«سمعتُ عليّاً يقول: انا اوّل من اسلم و صلّى مع رسول اللّه». 75
خطيب بغدادى، سند روايت را صحيح مى داند. 76
هيثمى نيز دو طريق براى روايت مذکور بيان مى کند و يک طريق آن را تقويت مى کند. 77
معاذة العدوية:
«سمعتُ عليّاً على منبر البصرة يقول: انا الصدّيق الاکبر آمنتُ قبل اَنْ يؤمن ابوبکر و اسلمتُ قبل اَنْ يسلم ابوبکر. »78
عُقَيلى که از متعصّبان اهل سنّت و دشمن امام على عليه السلام و ياران اوست، حديث مذکور را تأييد مى کند. 79
ابن عباس:
«اوّل من اسلم على بن ابى طالب». 80
ذهبى در تأييد اين حديث، مى گويد:
«اين حديث از ابن عباس ثابت است. »81
سعيد بن جبير:
«اوّل من صلّى مع رسول اللّه عليّ و فيه نزلت الاية «السّابقون السّابقون»». 82
ابن عباس:
«وکان (على بن ابى طالب) اوّل من اسلم بعد خديجة من النّاس». 83
حاکم نيشابورى سلسله سند اين حديث را صحيح مى داند. 84
هيثمى در تأييد روايت، مى گويد:
«راويانى که احمد بن حنبل اين روايت را از آنها نقل کرده است، مورد اعتماد هستند. »85
سيوطى نيز مى گويد:
«طبرانى اين حديث را به سند صحيح نقل کرده است». 86
قرطبى مى گويد:
«در اسناد اين روايت هيچ شک و شبهه اى نيست، به خاطر اينکه سند، صحيح و موثّق است». 87
در تعليقه کتاب «معجم الکبير» در ذيل اين روايت، آمده است:
«اين روايت را نسائى در خصائص امام على عليه السلام ، صفحه 61 و 64 آورده و حاکم نيشابورى نيز آن را ذکر کرده و گفته اسنادش صحيح است. ذهبى نيز قول حاکم را پذيرفته است». 88
سلمان:
«اوّل هذه الامة وروداً على نبيّها اوّلها اسلاماً على بن ابى طالب». 89
سيوطى در تأييد روايت، مى گويد:
«اين روايت از لحاظ سند، قوى و مؤيّد خوبى براى روايات ديگر است». 90
هيثمى نيز مى گويد:
«راويان اين حديث، موثّق هستند. »91
عمر بن خطّاب:
«لن تنالوا عليّاً فأنى سمعتُ رسول اللّه يقول ثلاثة لأن يکون لى واحدة منهنّ احبّ اليّ ممّا طلعت عليه الشّمس کنتُ عند النبى صلى الله عليه و آله وسلم و عنده ابوبکر و ابوعبيدة ابن الجرّاح و جماعة من اصحاب النّبى صلى الله عليه و آله وسلم فضرب بيده على مِنکَبِ عليٍّ فقال: انت اوّل النّاس اسلاماً و اوّل النّاس ايماناً و انت منّى بمنزلة هارون من موسي». 92
اين روايت را ابن عساکر قبول مى کند.
سعد بن ابى وقّاص:
«قال قيس کُنتُ بالمدينة فبينا انا اطوف فى السّوق اذ بلغت احجار الزّيت، فرأيتُ قوماً مجتمعين على فارسٍ قد رکب دابّة و هو يشتم عليّ بن ابى طالب والنّاس وقوفٌ حواليه اذ اقبل سعد بن ابى وقّاص فوقف عليهم فقال: ما هذا؟ فقالوا: رجلٌ يشتم عليّ بن ابى طالب فتقدم سعد فأرجفوا له حتى وقف عليه فقال: يا هذا على يشتم على ما تشتم عليّ بن ابى طالب الم يکن اوّل من اسلم، الم يکن اوّل من صلّى مع رسول اللّه... ». 93
حاکم نيشابورى اين حديث را صحيح مى داند. 94
زيد بن ارقم:
«اوّل مَن اسلم مع رسول اللّه على بن ابى طالب». 95
حاکم نيشابورى و ذهبى اين حديث را صحيح مى دانند و ذهبى براى تأييد، طريق ديگرى نيز ذکر مى کند. 96
ابن کثير نيز در تأييد اين روايت، مى گويد:
«اين حديث را ترمذى و نسائى روايت کرده اند و ترمذى در ذيل روايت ،گفته: «حسنٌ صحيحٌ». 97
انس بن مالک:
«استنبى ء النّبى صلى الله عليه و آله وسلم يوم الإثنين و اسلم عليٌّ يوم الثلاثاء». 98
سيوطى مى گويد:
«حاکم نيشابورى بعد از ذکر اين مطلب، ادّعا مى کند که اجماع اهل تاريخ بر اين روايت است و مورد قبول همگان است. »99
ابن عساکر100 و خطيب بغدادي101 نيز اين روايت را تقويت مى کنند.
قال عبدالرحمن بن عوف فى تفسير الآية الشريفة «والسّابقون الاوّلون»: «هم عشرة من قريش کان اوّلهم اسلاماً عليّ بن ابى طالب. »102
ابن عساکر اين حديث را قبول مى کند.
ابوموسى اشعري:
«انّ عليّاً اوّل من اسلم مع رسول اللّه». 103
حاکم نيشابورى مى گويد:
«اسناد اين روايت، صحيح است. »104
عفيف کندى در حقّ اميرمؤمنان عليه السلام مى گويد:
«و اسلم بعد ذلک فحسن اسلامه لوکان اللّه عزّوجلّ رزقنى الاسلام يومئذ فأکون ثانياً مع عليّ بن ابيطالب». 105
حاکم نيشابورى حديث را تقويت مى کند و مى گويد: «سندش صحيح است. » همچنين از احمد بن حنبل نقل مى کند که، سند اين روايت، صحيح است. 106
هيثمى نيز رجال احمد بن حنبل را ثقات مى داند و روايت را از طريق احمد بن حنبل تقويت مى کند. 107
عُقَيلى نيز اين روايت را قبول مى کند. 108
ابو رافع:
«اوّل من اسلم من الرّجال عليّ و اوّل من اسلم من النّساء خديجة». 109
هيثمى در مورد اين حديث، مى گويد: «رجاله رجال الصحيح». 110
مالک بن حويرث:
«اوّل من اسلم من الرّجال عليّ و من النّساء خديجة». 111
هيثمى مى گويد:
«در سلسله سند اين حديث، ضعف هايى وجود دارد؛ ولى ابن حبّان آنها را تقويت کرده است. »112
ابى سخيلة:
«حججتُ انا و سلمان فنزلنا بأبى ذر... فقال: انّه ستکون فتنة فان ادرکتموها فعليکم بکتاب اللّه و عليّ بن ابى طالب عليه السلام فأنّى سمعتُ رسول اللّه يقول: «عليٌّ اوّل مَنْ آمن بى و اوّل مَن يصافحنى يوم القيامة و هو يعسوب المؤمنين». 113
ابن عساکر چهار روايت به همين مضمون نقل کرده و دو روايت آن را قبول مى کند. 114
حسن بصري:
«فکان اوّل من آمن، على بن ابى طالب». 115
هيثمى مى گويد:
«سند اين حديث، صحيح است. »116
قال ابى اسحاق:
«سألتُ قثم بن عباس، کيف ورّث عليّ رسول اللّه دونکم؟ قال: لأنّه کان اوّلنا به لحوقاً و اشدّنا به لزوقاً». 117
حاکم نيشابورى اين حديث را صحيح دانسته و ذهبى نيز آن را تأييد مى کند.
خليل بن احمد الفراهيدي:
«انّ علياً تقدّمهم اسلاماً و فاقَهُم علماً و بذهم شرفاً و رجحهم زهداً و طالهم جهاداً... ». 118
اين، گوشه اى از احاديث و رواياتى است که دلالت آشکار بر تقدّم اسلامِ امام على عليه السلام دارد.
در پايان، جهت تکميل بحث، به سه روايت که بسيارى از پرسش ها را پاسخ مى دهد، اشاره مى شود.
در روايتى، سالم بن ابى الجعد از محمد بن حنفيه درباره تقدّم اسلامِ ابوبکر سؤال مى کند که وى در پاسخ مى گويد: «خير، وى نخستين مسلمان نيست. »119
طبق نصوص تاريخى و حديثى، تنها اختلافى که مطرح است، اين است که آيا ابوبکر بعد از پنج نفر به اسلام گرويده يا بعد از پنجاه نفر؟
ابن کثير در تاريخ خود مى نويسد:
«محمد بن سعد بن ابى وقّاص مى گويد: از پدرم درباره تقدّم اسلامِ ابوبکر پرسيدم، پدرم در پاسخ گفت: خير، چرا که قبل از اسلام وى بيش از پنج نفر به اسلام گرويده بودند». 120
سيوطى روايت ياد شده را تقويت کرده و مى گويد:
«ابن عساکر اين روايت را با سلسله سندِ نيکو نقل کرده است. »121
طبرى در تاريخ خود مى نويسد:
«حدّثنا ابن حميد قال حدّثنا کنانة بن جبلة عن ابراهيم بن طهمان عن الحجاج بن الحجاج عن قتادة بن دعامة عن سالم بن ابى الجعد عن محمد بن سعد قال: قلت لابي: أکان ابوبکر اوّلکم اسلاماً؟ فقال: لا ولقد اسلم قبله اکثر من خمسين و لکن کان افضلنا اسلاماً؛122... محمد بن سعد مى گويد: از پدرم در مورد تقدّم اسلامِ ابوبکر پرسيدم، در پاسخ به من گفت: خير، بيش از پنجاه نفر قبل از ابوبکر به اسلام روى آورده اند؛ ولى اسلام وى برترين اسلام است!»
ابن کثير دمشقى از اين حديث اين گونه تعبير مى کند: «فانّه حديث منکر اسناداً و متناً»،123 در حالى که علاّمه امينى اين حديث را صحيحه مى داند و از آن اين گونه تعبير مى کند: «نقل الطبرى باسنادٍ صحيح رجاله ثقات». 124
قبل از قضاوت ميان اين دو گفتار، سند حديث ياد شده را از ديدگاه اهل سنّت بررسى مى نماييم:
1. محمد بن حميد بن حيان، (ابوعبّداللّه رازي) از شخصيت هايى است که نزد عالمان اهل سنّت، از جايگاه بسيار رفيعى برخوردار است؛ به گونه اى که ذهبى درباره وى مى گويد:
«العلامة، الحافظ، الکبير... حدث عنه: ابوداود، ترمذى، قزوينى، احمد بن حنبل، ابوزرعه، ابوبکر بن ابى الدنيا، صالح بن محمد جزره، حسن بن على معمرى، عبداللّه بن احمد بن حنبل، محمد جرير طبرى، ابوالقاسم بغوي... و خلق کثير». 125
با اينکه برخى وى را به خاطر ترکيب اسانيد در متون حديث، تضعيف کرده اند؛126 ولى ذهبى در دفاع از وى مى گويد:
«با اينکه ابن حميد در اسانيد تصرّف مى کرده؛ ولى حديث جعل نمى کرده است. »127
ابوزرعه درباره وى مى گويد:
«هرکس محمد بن حميد را کنار گذارد، بيش از ده هزار حديث را از دست مى دهد». 128
ابو قريش مى گويد:
«نظر محمد بن يحيى را پيرامون ابن حميد جويا شدم، وى در پاسخ گفت: مگر نمى بينى از وى حديث نقل مى کنم!»
عبداللّه بن احمد به نقل از پدرش مى گويد:
«مادامى که محمد بن حميد در (شهر) رى وجود دارد، علم نيز وجود دارد». 129
ابوحاتم از يحيى بن معين نقل مى کند که ابن حميد، فردى مطمئن و ثقه است. 130
در جاى ديگر، ابن ابى خيثمه از يحيى بن معين درباره محمد بن حميد سؤال مى کند و وى در پاسخ مى گويد:
«هيچ اشکالى بر وى وارد نيست». 131
جعفر بن ابى عثمان طيالسى نيز وى را توثيق مى کند. 132
خليلى درباره وى مى گويد:
«کان حافظاً عالماً بهذا الشّأن رضيه احمد و يحيي». 133
حديث مورد بحث را طبرى از محمد بن حميد نقل کرده است، ذهبى در توثيق احاديث طبرى از ابن حميد، چنين مى گويد: «قد اکثر عنه ابن جرير فى کتبه و وقع لنا حديثه عاليا». 134
در جاى ديگر مى گويد:
«فقد قال محمد بن جرير الطبرى فى ما صحّ له عنه». 135
2. کنانة بن جبله، نيز نزد اهل سنّت معتبر است؛ چنان که ابوحاتم درباره وى مى گويد: «محلّه الصدق». 136
3. ابراهيم بن طهمان هم نزد اهل سنّت از جايگاه بلندى برخوردار است؛ بخارى در مورد وى مى گويد:
«صحيح العلم والحديث». 137
اسحاق بن راهويه مى گويد:
«کان صحيح الحديث کثيرالسّماع ما کان بخراسان اکثر حديثاً منه و هو ثقة. »
يحيى بن اکثم مى گويد:
«کان ابراهيم من انبل الناس بخراسان و العراق و الحجاز و اوثقهم و اوسعهم علماً». 138
دارقطنى، احمد بن حنبل، ابوداود، صالح بن محمد جزره، ابن مبارک، ابوحاتم، يحيى بن معين، جوزجانى، خطيب بغدادى، عثمان بن سعيد، يوسف بن خراش، ابن حبان، ابن شاهين، ابن نديم، ابن حجر عسقلانى، ذهبى و صفدى، وى را فردى صدوق و مطمئن دانسته و به احاديث وى استناد کرده اند. 139
4. حجاج بن حجاج باهلى بصرى، نيز مورد وثوق و تأييد اهل سنّت است. ابوحاتم رازى، وى را توثيق کرده است. 140 احمد بن حنبل، يحيى بن معين، ابوبکر بن خزيمه، ابوداود، ابن حبان، ابن حجر عسقلانى و ذهبى وى را توثيق کرده و مورد اطمينان و راستگو مى دانند. 141
5. قتاده بن دعامة، نيز نزد اهل سنّت از جايگاه بسيار بلندى برخوردار است؛ به گونه اى که ذهبى از وى چنين ياد مى کند: «حافظ العصر، قدوة المفسّرين و المحدّثين»142، «کان من اوعية العلم و ممّن يضرب به المثل فى قوّة الحفظ»143، «هو حجّة بالاجماع». 144
ساير علما از جمله: ابن سعد، يحيى بن معين، ابن خلکان، ابوحاتم رازى، احمد بن حنبل، ابن سيرين، ابو زرعه، ابن حبان، ابن شاهين، يحيى بن معين، ذهبى و ابن حجر عسقلانى، از وى به بزرگى ياد کرده و او را فردى مطمئن مى دانند. 145
لازم به ذکر است که وى يکى از دشمنان سرسخت حضرت على عليه السلام بود. 146
6. سالم بن ابى الجعد، ذهبى در مورد جايگاه وى نزد اهل سنّت، مى گويد:
«احد الثقات و کان من نبلاء الموالى و علمائهم»،147 «من ثقات التابعين». 148
ابراهيم حربى در مورد وى آورده است: «مجمع على ثقته». 149
بزرگان اهل سنّت از جمله: ابن سعد، ابونعيم اصفهانى، يحيى بن معين، ابو زرعه، نسائى، ابن حبان، عجلى، ابن قتيبه، صفدى، ذهبى و ابن حجر عسقلانى وى را از برترين و موثق ترين تابعين بر مى شمارند. 150
7. محمد بن سعد بن ابى وقّاص نيز نزد اهل سنّت معتبر بوده و جاى هيچ بحثى در آن نيست.
8. سعد بن ابى وقّاص از بزرگان صحابه نزد اهل سنّت است.
با بيانات ياد شده، واهى بودن ادّعاى ابن کثير، نمايان مى شود.
نکته قابل تأمّل، جمله ابن کثير است که اساس و بنيان گفتار کسانى را که در تقدّم اسلام امام على عليه السلام بر ديگران، تشکيک مى کنند، سست و متزلزل مى کند.
سيوطى به نقل از وى مى گويد:
«ظاهر اين است که اهل بيت پيامبر قبل از همگان به پيامبر ايمان آورده اند: خديجه همسر پيامبر، على پسر عموى پيامبر، زيد بن حارثه غلام پيامبر، امّ ايمن و ورقة بن نوفل». 151

سخن پايانى

اگر ما قبول کنيم که ابوبکر نخستين مسلمان بوده است، از لحاظ عقلى «نخستين مسلمان بودن وي» محال است؛ چرا که به اجماع اهل تاريخ و حديث، ابوبکر قبل از بعثت پيغمبر، عمرش را در بت پرستى، نوشيدن شراب و... سپرى کرده و در اوائل بعثت نيز ادامه داشته است. 152
اين دسته افراد اگرچه به خاطر نوشيدن شراب و بت پرستى در دوران جاهليت در قيامت عذاب نشوند؛ ولى به هر حال، اين اعمال و رفتار بر عقل و فطرت آنها اثر وضعى خود را مى گذارد و همين، مانع از شناخت اسلام و قبول آن مى شود.
اما امام على عليه السلام که رشد و نموّ ايشان در دوران جاهليت در دامان پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم بوده و در بسترى کاملاً آراسته و پيراسته از گناه، رشد کرده، پس اقتضاى نخستين مسلمان بودن در ايشان وجود داشته است.
همچنين برخى جمع بين احاديث کرده و از اين رهگذر، ابوبکر را نخستين مرد مسلمان معرّفى کرده اند؛ که با بررسى اسناد اين احاديث و ضعيف بودن آنها، نوبت به اين جمع نمى رسد. 153

--------------------------------------------
پى نوشت ها :
1. ديوان اقبال لاهورى، ص 114.
2. فرهنگ آفتاب، ج 2، ص 776.
3. المعارف، ص 168.
4. تاريخ بغداد، ج 1، ص 133.
5. تقريب التهذيب، ج 2، ص 39. جالب اين است که در چاپ جديد تقريب التهذيب، کلام ابن حجر عسقلانى را تحريف کرده اند و اين گونه نوشته اند: «جمعى مى گويند: اولين نفر که به اسلام گرويد، على بن ابيطالب(ع) است». (تحرير تقريب التهذيب، ج 3، ص 231).
6. الاصابة، ج 2، ص 506.
7. الاستيعاب، ج 3، ص 197.
8. الکامل فى التاريخ، ج 1، ص 484 و 485.
9. الوفاء باحوال المصطفى، ص 163 و 164.
10. . شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 32، ج 4، ص 319 و ج 13، ص 148.
11. السيرة النبوية و اخبار الخلفاء، ج 1، ص 67 و 68؛ کتاب الثقات، ج 1، ص 52.
12. الوافى بالوفيات، ج 21، ص 269 و 270.
13. حياة الحيوان الکبرى، ج 1، ص 79.
14. السنن الکبرى، نسائى، ج 9، ص 94 و 95؛ السنن الصغرى، ج 1، ص 570؛ ج 2، ص 365.
15. التنبيه و الاشراف، ص 198.
16. تذکرة الخواص، ص 26.
17. موسوعة الفقه الاسلام، ج 1، ص 269؛ شباب حول الرسول، ص 21.
18. ذهبى درباره وى مى گويد: «الامام العلاّمة الحافظ، الکبير، المجوّد محدّث الشام ثقة الدين»؛ سيراعلام النبلاء، ج 20، ص 554.
19. علامه امينى تمامى رواياتى را که از منابع اهل سنّت است، به تفصيل نقل مى کند. ر. ک: الغدير، ج 3، ص 220، چ قديم و ج 3، ص 310، چ جديد.
20. تاريخ دمشق، ج 42، ص 39ـ44.
21. همان، ص 30 و 34.
22. همان، ص 39 و 40.
23. همان، ص 40 و 41.
24. همان، ص 27، 35، 36 و 42.
25. همان، ص 36 و 38.
26. همان، ص 27.
27. همان، ص 27 و 28.
28. همان، ص 58 و 59؛ کنزالعمال، ج 13، ص 124.
29. تاريخ دمشق، ج 42، ص 60.
30. همان، ص 37، 43 و 44.
31. همان.
32. همان، ص 28، 29 و 39.
33. همان، ص 41 و 43.
34. همان، ص 36.
35. همان، ص 43 و 44؛ کنز العمال، ج 11، ص 616، ح 32989.
36. تاريخ دمشق، ج 42، ص 40. لازم به ذکر است که ابن عدى، سند اين حديث را تضعيف کرده (الکامل فى ضعفاء الرجال، ج 4، ص 291 و 292)، اما ابن عساکر از طريق ديگر اين حديث را تقويت مى کند؛ (المطالب العالية بزوائد المسانيد الثمانية، ابن حجر عسقلانى، ج 4، ص 57. )
37. مستدرک، حاکم نيشابورى، ج 3، ص 136؛ تاريخ دمشق، ج 42، ص 40؛ جامع الاحاديث سيوطى، ج 3، ص 312، ح 8841؛ کنزالعمال، ج 11، ص 616، ح 32991.
38. مستدرک، حاکم، ج 3، ص 136.
39. الاصابة، ج 8، ص 183.
40. تاريخ دمشق، ج 42، ص 43؛ کنزالعمال، ج 11، ص 608؛ الصواعق المحرقة، ج 2، ص 365؛ مختصر المنهاج، شمس الدين ذهبى، ص 309.
41. تاريخ دمشق، ج 42، ص 43 و 44؛ انساب الاشراف، ج 2، ص 379؛ مجمع الزوائد، ج 9، ص 102.
42. در وثاقت عبّاد هيچ شکى نيست، اما در مذهب ايشان اختلاف است. شيخ طوسى در الفهرست، ص 119، ايشان را عامى المذهب مى داند و برخى از متأخرين نيز ايشان را سنّى مى دانند. ر. ک: جامع الرواة، ج 1، ص 43؛ نقدالرجال، ج 3، ص 18. اما ابوعلى حائرى، آية الله خويى، محقق تسترى، علامه نمازى و علامه مامقانى قائل به تشيّع وى هستند و دليل بر تشيّع وى را دو چيز مى دانند:
1. رواياتى که عبّاد در رابطه با اهل بيت(ع) نقل کرده است.
2. گواهى اهل سنّت در تشيّع عبّاد.
ر. ک: منتهى المقال، ج 4، ص 62؛ معجم الرجال الحديث، ج 9، ص 219؛ قاموس الرجال، ج 5، ص 661؛ مستدرکات علم الرجال، ج 4، ص 338. قابل ذکر است که عبّاد حديث پيامبر در ذمّ معاويه «قال النبي(ص): اذا رأيتم معاوية على منبرى فَقتلوه» را نيز روايت کرده است. (تنقيح المقال، ج 2، ص 123).
43. الموضوعات، ج 1، ص 344. جالب اين است که عالمان اهل سنت اين کتاب را تضعيف مى کنند و درباره آن چنين گفته اند: «غالب ما فى کتاب ابن الجوزى موضوعٌ»؛ تدريب الراوى، ص 183.
44. رجال الشيعة فى اسانيد السنة، محمد جعفر طبسى، ص 218؛ رجال صحيح البخارى، ج 2، ص 863؛ ميزان الاعتدال، ج 2، ص 379؛ المراجعات، ص 97.
45. تقريب التهذيب، ج 1، ص 394 و 395.
46. ميزان الاعتدال، ج 2، ص 379 و 380.
47. رجال الشيعة فى اسانيد السنة، ص 215؛ به نقل از الجرح و التعديل، ج 6، ص 80، شماره 447 (شيخ ثقه).
48. ميزان الاعتدال، ج 2، ص 340 و 379.
49. مجمع الزوائد، ج 9، ص 181.
50. ميزان الاعتدال، ج 2، ص 379.
51. رجال الشيعة فى اسانيد السنة، ص 215 به نقل از سير اعلام النبلاء، ج 11، ص 536.
52. حلية الاولياء، ابونعيم اصفهانى، ج 1، ص 66. روايت مذکور را از طريق معاذ بن جبل نيز نقل کرده است؛ حلية الاولياء، ج 1، ص 65 و 66؛ کنز العمال، ج 11، ص 617.
53. جامع الاحاديث الکبير، سيوطى، ج 5، ص 63، ح 17209؛ المصنف، ابن ابى شيبه، ج 6، ص 376، ح 32131؛ مجمع الزوائد، ج 9، ص 102.
54. مجمع الزوائد، ج 9، ص 102.
55. سيرالخلفاء الراشدين، ص 230؛ المصنف، عبدالرّزاق، ج 5، ص 490.
56. سيرالخلفاء الرّاشدين، ص 230.
57. مسند، احمد بن حنبل، ج 5، ص 26.
58. مجمع الزوائد، ج 9، ص 123، ر. ک: سيرالخلفاء الراشدين، ص 230.
59. تفسير قرطبى، ج 15، ص 306؛ کنزالعمال، ج 11، ص 601؛ الصواعق المحرقة، ج 2، ص 351.
60. کنزالعمال، ج 11، ص 601؛ المعجم الکبير، ج 11، ص 77؛ الصواعق المحرقة، ج 2، ص 364؛ مجمع الزوائد، ج 9، ص 102.
61. مجمع الزوائد، ج 9، ص 102.
62. سلسلة الاحاديث الصحيحة، ج 1، ص 361.
63. الصواعق المحرقة، ج 2، ص 364.
64. معجم الاوسط، ج 878؛ مختصرالزوائد، (مسند البزاز)، ج 2، ص 350.
65. مجمع الزوائد، ج 10، ص 17.
66. مسند ابويعلى، ج 1، ص 466؛ مختصر اتحاف السادة، ج 5، ص 190؛ الصواعق المحرقة، ج 2، ص 351؛ مجمع الزوائد، ج 9، ص 103.
67. اتحاف المهرة باطراف العشرة، ج 11، ص 540؛ معجم الاوسط، طبرانى، ج 8، ص 206؛ کنزالعمال، ج 13، ص 122؛ مختصراتحاف السادة، ج 5، ص 190؛ حياة الصحابة، ج 1، ص 48.
68. مجمع الزوائد، ج 9، ص 102.
69. سنن الکبرى، ج 5، ص 106؛ کنزالعمال، ج 13، ص 122؛ الرياض النضرة، ج 2، ص 111.
70. جامع المسانيد و السنن، ج 30، ص 573، ح 1165؛ مصنّف ابن ابى شيبه، ج 7، ص 498؛ سنن ابن ماجه، ج 1، ص 44؛ فضائل الصحابة، احمد بن حنبل، ج 2، ص 586 و 587؛ اتحاف المهرة باطراف العشرة، ابن حجر عسقلانى، ج 11، ص 465. ابن حجر عسقلانى بعد از نقل اين حديث، تأييد حاکم نيشابورى را نيز نقل مى کند؛ الرياض النضرة، ج 2، ص 102؛ سنن الکبرى، نسائى، ج 5، ص 106؛ خصائص اميرالمؤمنين علي(ع)، نسائى، ص 24 و 25؛ الاوائل، عسکرى، ج 1، ص 203؛ تاريخ الامم و الملوک، ج 2، ص 310.
71. المستدرک على الصحيحين، ج 3، ص 151.
72. جامع المسانيد و السنن، ج 30، ص 573.
73. زوائد سنن ابن ماجه، ص 46.
74. مجمع الزوائد، ج 9، ص 102. لازم به ذکر است که ذهبى درباره روايت مذکور، مى گويد: «هذا کذب على عليّ» (ميزان الاعتدال، ج 2، ص 368)؛ ابن کثير نيز همانند ذهبى در جاى ديگر عصبيّت و بغض خود را نسبت به امام على عليه السلام ابراز داشته و مى گويد: «هذا الحديث منکَر بکل حال و لايقوله عليّ و کيف يمکن ان يصلى قبل الناس بسبع سنين هذا الامر لايتصوّر اصلاً» (البداية و النهاية، ج 3، ص 25 و 26)؛ همچنين برخى از متأخرين اين حديث را باطل مى دانند (الالبانى، ضعيف سنن ابن ماجه، ص 14)، اين همه اقوال و تضعيف به خاطر عبّاد بن عبداللّه الاسدى است که چون شيعه است، مورد تهاجم قرار گرفته؛ اما با اين حال، بزرگان اهل سنت همانند ابن حبّان ايشان را در زمره ثقات و معتمدين برشمرده، مى گويد: «عبّاد من اهل الکوفة يروى عن علي(ع)» (کتاب الثقات، ج 5، ص 141، چ قديم).
75. فضائل الصحابه، ج 2، ص 590؛ مسند احمد بن حنبل، ج 1، ص 141؛ تاريخ دمشق، ج 1، ص 57 (چاپ محمودي)، جامع المسانيد و السنن، ج 19، ص 50، ح 116؛ تاريخ بغداد، ج 4، ص 233؛ مناقب ابن مغازلى، ص 15؛ فضايل الخمسة، ج 1، ص 180، به نقل از مسند ابوحنيفه، ص 247.
76. تاريخ بغداد، ج 4، ص 333، ش 1947.
77. مجمع الزوائد، ج 9، ص 103.
78. انساب الاشراف، ج 2، ص 379؛ المعارف، ص 169؛ کنز العمال، ج 13، ص 164؛ تاريخ دمشق، ج 1، ص 61 (چاپ محمودي).
79. الضعفاء الکبير، ج 2، ص 131.
80. الطبقات الکبرى، ج 3، ص 21.
81. سيرالخلفاء الراشدين، ص 227.
82. تذکرة الخواص، ص 26.
83. مسند احمد بن حنبل، ج 1، ص 331 و 373؛ فضائل الصحابه، ج 2، ص 589؛ الجامع فى العلل و معرفة الرجال، ج 3، ص 425؛ معجم الکبير، ج 12، ص 77، ح 12593؛ السنن الکبرى، نسائى، ج 5، ص 43.
84. المستدرک على الصحيحين، ج 3، ص 465.
85. مجمع الزوائد، ج 1، ص 102.
86. تدريب الراوى، ص 386.
87. الاستيعاب، ج 3، ص 198؛ تهذيب الکمال، ج 13، ص 299.
88. معجم الکبير، ج 12، ص 77.
89. همان، ج 6، ص 265، ح 617؛ مناقب ابن مغازلى، ص 15، ح 20 و 21؛ اسدالغابة، ج 4، ص 103؛ الوافى بالوفيات، ج 21، ص 270؛ المطالب العالية بالزوائد المسانيد الثمانية، ج 4، ص 57؛ الصواعق المحرقة، ج 2، ص 351؛ المصنف، ابن ابى شيبه، ج 6، ص 371، ح 32112.
90. اللئالى المصنوعة، ج 1، ص 299 و 300.
91. مجمع الزوائد، ج 9، ص 102 و 124.
92. تاريخ دمشق، ج 42، ص 59 و 58؛ کنزالعمال، ج 13، ص 124، ح 36395.
93. المستدرک على الصحيحين، ج 3، ص 499؛ تفسير الحبرى، ص 395 و 407.
94. المستدرک على الصحيحين، ج 3، ص 499.
95. انساب الاشراف، ج 1، ص 125؛ مسند احمد بن حنبل، ج 4، ص 368؛ مناقب ابن مغازلى، ص14، ح 18؛ تاريخ الامم والملوک، ج 1، ص 538؛ الصواعق المحرقة، ج 2، ص 351.
96. مستدرک، حاکم نيشابورى، ج 3، ص 136.
97. جامع المسانيد والسنن، ج 14، ص 15، ح 2771.
98. المنتظم، ج 3، ص 319؛ الصواعق المحرقة، ج 2، ص 351؛ تاريخ بغداد، ج 1، ص 134؛ الاستيعاب، ج 3، ص 200؛ جامع الاصول فى احاديث الرسول، ابن اثير، ج 8، ص 641، ح 6484.
99. تدريب الراوى، ص 386.
100. تاريخ دمشق، ج 42، ص 28 و 29.
101. تاريخ بغداد، ج 1، ص 134.
102. تاريخ دمشق، ج 42، ص 43 و 44.
103. فضائل الخمسة، ج 1، ص 178؛ به نقل از مستدرک حاکم نيشابورى، ج 3، ص 465.
104. همان.
105. تاريخ دمشق، ج 42، ص 34 و 35؛ معجم الکبير، ج 18، ص 100، ح 181؛ الاستيعاب، ج 3، ص 201؛ البداية و النهاية، ج 3، ص 24 و 25؛ دلايل النبوة، ج 1، ص 165؛ مختصر اتحاف السادة، ج 5، ص 191 و 227؛ السنن الکبرى، نسايى، ج 5، ص 105.
106. مستدرک حاکم، ج 3، ص 183؛ معجم الکبير، ج 18، ص 100.
107. مجمع الزوائد، ج 9، ص 103.
108. الضعفاء الکبير، ج 1، ص 28 و 80.
109. مختصر الزوائد، (مسند البزاز)، ج 2، ص 350.
110. مجمع الزوائد، ج 9، ص 220.
111. معجم الکبير، ج 19، ص 291.
112. مجمع الزوائد، ج 9، ص 220.
113. تاريخ دمشق، ج 42، ص 41؛ انساب الاشراف، ج 2، ص 361 و 362؛ الاستيعاب، ج 4، ص 307؛ فرائدالسمطين، حموينى، ج 1، ص 39؛ ميزان الاعتدال، ج 1، ص 188؛ مستدرکات علم الرجال، ج 8، ص 445؛ الارشاد، ج 1، ص 31 و 32.
114. تاريخ دمشق، ج 42، ص 41.
115. مصنف عبدالرزاق، ج 11، ص 226، ح 20391 و ج 5، ص 325، ح 9718؛ معجم الکبير، ج 1، ص 95؛ الجامع فى العلل و معرفة الرجال، احمد بن حنبل، ج 2، ص 70 و ج 3، ص 425؛ سنن الکبرى، بيهقى، ج 9، ص 236 و 235.
116. مجمع الزوائد، ج 9، ص 102.
117. المستدرک على الصحيحين، ج 3، ص 125.
118. منتهى المقال، ابوعلى حائرى، ج 3، ص 185.
119. المصنف، ابن ابى شيبه، ج 7، ص 272.
120. البداية و النهاية، ج 3، ص 27.
121. «اخرجه ابن عساکر بسندٍ جيّد»؛ تاريخ الخلفاء، ص 47.
122. تاريخ الامم و الملوک، ج 1، ص 540.
123. البداية والنهاية، ج 3، ص 28.
124. الغدير، ج 3، ص 240.
125. سير اعلام النبلاء، ج 11، ص 503.
126. ميزان الاعتدال، ج 3، ص 531؛ الکاشف، ج 3، ص 21؛ تاريخ الکبير، ج 1، ص 69؛ الضعفاء الکبير، ج 4، ص 61.
127. سير اعلام النبلاء، ج 11، ص 505.
128. ميزان الاعتدال، ج 3، ص 531.
129. همان.
130. الجرح و التعديل، ج 7، ص 232؛ تهذيب الکمال، ج 16، ص 222.
131. تاريخ بغداد، ج 2، ص 260؛ تهذيب التهذيب، ج 9، ص 112؛ تهذيب الکمال، ج 16، ص 222.
132. تاريخ بغداد، ج 2، ص 260؛ تهذيب الکمال، ج 16، ص 223؛ تهذيب التهذيب، ج 9، ص 112.
133. تهذيب التهذيب، ج 9، ص 115.
134. سيراعلام النبلاء، ج 11، ص 505.
135. ميزان الاعتدال، ج 3، ص 530.
136. الجرح والتعديل، ج 7، ص 169؛ ميزان الاعتدال، ج 3، ص 415.
137. تاريخ الکبير، ج 1، ص 194؛ تهذيب التهذيب، ج 1، ص 113.
138. تاريخ بغداد، ج 6، ص 106؛ تهذيب التهذيب، ج 1، ص 113؛ تهذيب الکمال، ج 1، ص 367؛ سيراعلام النبلاء، ج 7، ص 380.
139. رجال صحيح بخارى، ج 1، ص 53؛ رجال صحيح مسلم، ج 1، ص 40؛ سيراعلام النبلاء، ج 7، ص 383؛ تاريخ بغداد، ج 6، ص 108؛ تهذيب الکمال، ج 1، ص 366؛ الفهرست، ابن نديم، ص 319؛ تهذيب التهذيب، ج 1، ص 113؛ کتاب الثقات، ج 6، ص 27؛ تاريخ اسماءالثقات، ابن شاهين، ص 58؛ الجامع فى العلل و معرفة الرجال، ج 2، ص 48؛ الوافى بالوفيات، ج 6، ص 34؛ الجرح والتعديل، ج 3، ص 158؛ تقريب التهذيب، ج 1، ص 36؛ العبر، ج 1، ص 185؛ الکاشف، ج 1، ص 40؛ تذکرة الحفاظ، ج 1، ص 213؛ المغنى فى الضعفاء، ج 1، ص 17؛ تحرير تقريب التهذيب، ج 1، ص 89.
140. الجرح و التعديل، ج 3، ص 158؛ تاريخ الاسلام (حوادث 121)، ص 395؛ سير اعلام النبلاء، ج 6، ص 152؛ تهذيب التهذيب، ج 2، ص 176.
141. سير اعلام النبلاء، ج 6، ص 152؛ ميزان الاعتدال، ج 1، ص 461؛ کتاب الثقات، ج 6، ص 201؛ تهذيب التهذيب، ج 2، ص 176؛ تقريب التهذيب، ج 1، ص 152؛ الکاشف، ج 1، ص 161؛ تهذيب الکمال، ج 4، ص 153؛ الجامع فى العلل و معرفة الرجال، ج 1، ص 202.
142. سير اعلام النبلاء، ج 5، ص 269.
143. المعارف، ص 462؛ سيراعلام النبلاء، ج 5، ص 270؛ تاريخ الاسلام (حوادث 101 تا 120)، ص 454.
144. سير اعلام النبلاء، ج 5، ص 271.
145. طبقات الکبرى، ج 7، ص 229؛ الجرح و التعديل، ج 7، ص 135؛ وفيات الاعيان، ج 4، ص 85؛ کتاب الثقات، ج 5، ص 323؛ تاريخ اسماء الثقات، ص 265؛ ميزان الاعتدال، ج 3، ص 385؛ الکاشف، ج 2، ص 382؛ تاريخ الاسلام (حوادث 101 تا 120)، ص 455؛ رجال صحيح مسلم، ج 2، ص 150؛ تهذيب التهذيب، ج 8، ص 318؛ تقريب التهذيب، ج 2، ص 123؛ مقدمه فتح البارى، ص 458؛ العبر، ج 1، ص 112؛ تهذيب الکمال، ج 15، ص 232؛ سيراعلام النبلاء، ج 5، ص 271؛ المغنى، ج 2، ص 522؛ تذکرة الحفاظ، ج 1، ص 10.
146. سير اعلام النبلاء، ج 5، ص 272.
147. همان، ج 5، ص 109؛ تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 282، 292 و 309.
148. ميزان الاعتدال، ص 109.
149. تهذيب التهذيب، ج 3، ص 374.
150. طبقات الکبرى، ج 6، ص 291؛ حلية الاولياء، ج 7، ص 150؛ تهذيب التهذيب، ج 3، ص 374؛ الجرح و التعديل، ج 4، ص 181؛ تهذيب الکمال، ج 7، ص 7؛ کتاب الثقات، ج 4، ص 305؛ العبر، ج 1، ص 90؛ تقريب التهذيب، ج 1، ص 279؛ رجال صحيح بخارى، ج 1، ص 316؛ رجال صحيح مسلم، ج 1، ص 259؛ تاريخ الاسلام (حوادث 81 تا 100)، ص 362؛ المعارف، ص 452؛ الوافى بالوفيات، ج 15، ص 95؛ المغنى، ج 1، ص 250؛ تحرير تقريب التهذيب، ج 2، ص 5.
151. تاريخ الخلفاء، ص 47.
152. مسند احمد بن حنبل، ج 1، ص 186؛ الکشف والبيان، ج 2، ص 143 و ج 4، ص 106؛ النکت و العيون، ج 2، ص 64؛ تفسير ابن ابى حاتم، ج 4، ص 1200، ح 6767؛ تفسير جامع البيان، ج 7، ص 46؛ تفسير بغوى، ج 3، ص 94؛ تفسير ابن کثير، ج 3، ص 166؛ الدرالمنثور، ج 2، ص 315؛ تفسير قرطبى، ج 6، ص 286 و 287؛ المجموع فى شرح المهذب، ج 22، ص 254؛ سنن الکبرى، بيهقى، ج 5، ص 285؛ تفسير المنار، ج 7، ص 49؛ مسند احمد بن حنبل، ج 1، ص 178، 185 و 186؛ فتح القدير، ج 2، ص 94؛ الکشاف فى تفسير القرآن، زمخشرى، ج 1، ص 257 و 502؛ مناقب آل ابى طالب، ج 2، ص 204؛ مستدرک الوسائل، ج 17، ص 84.
153. براى آگاهى بيشتر و بيان ضعف هاى روايت، ر. ک: نخستين يار پيامبر، محمدمحسن طبسى، انتشارات دليل.