حکومت کوتاه حضرت علي عليه السلام (35 - 40 ه) شاهد سه جنگ داخلي بزرگ، تعرضات مخالفان در سرحدات و بروز شکاف هاي اجتماعي و ناآرامي هاي گسترده در سطح امپراتوري توسعه يافته اسلامي بود که سرانجام به شهادت آن حضرت منجر گرديد.بدون ترديد فهم تحولات اين عصر نيازمند استخدام ابزارهاي نظري - تحليلي لازم مي باشد.نوشتار حاضر در صدد است تا پس از تحليل ويژگي هاي کلي اين عصر و تحولات پس از عصر رسالت، چارچوب نظري تلفيقي براي تحليل اوضاع و تحولات سياسي - اجتماعي اين عصر ارائه کرد.چارچوب نظري تلفيقي فوق را از يک سو نظريه اقتدار کاريزماتيک و فرايند عادي سازي Routinization آن و از سوي ديگر، نظريه شکاف هاي اجتماعي SocialCleavages تشکيل مي دهد.
نظريه اقتدار سياسي کاريزماتيک به ويژگي اقتدار پيامبر اسلام صلي الله عليه وآله بر مي گردد که خود در فرايند تشکيل و گسترش دولت اسلامي مدينه عليه اقتدار سنتي پاتريمونياليستي عرب شکل گرفته و حداقل آن را در عصر حضور پيامبر اسلام صلي الله عليه وآله به کنار زده و بر آن مسلط گرديد.بدون ترديد الگوي اقتدار سنتي عرب پيش از اسلام در طول اين عصر کاملا از بين نرفته و در لايه هاي زيرين در حالت انتظار براي بازخيزي مجدد قرار گرفت.با رحلت پيامبر اسلام و تشکيل سقيفه بني ساعده نخستين نمودهاي بازگشت اقتدار عصر جاهلي در ترکيب با برخي از مؤلفه هاي اقتدار اسلامي ظاهر گشت.فرايند عادي سازي اقتدار کاريزماتيک پيامبر، آغاز گر عصري بود که در تعامل الگوي اقتدار اسلامي با الگوي اقتدار سنتي عرب، نيروها و جريانات سياسي جديدي ايجاد گرديد که نمود آن را مي توان در شکل گيري سه شاخه عمده اسلامي تسنن، تشيع و خوارج مشاهده کرد.حميد دباشي از جمله کساني است که با استخدام الگوي وبري به چنين استنتاجي دست يازيده است (1) پيش از وي نيز و برايان ترنر (3) و ديگران از رهيافت وبري براي تحليل ماهيت اقتدار نبوي و تحولات پس از آن استفاده کرده اند.با اين حال بداعت کار دباشي در پيگيري فرايند عادي سازي کاريزما، و نشان دادن ظهور شاخه هاي سه گانه مهم اسلامي در تعامل دو الگوي اقتدار اسلامي و سنتي عرب و تلاش برخي عناصر سنتي عرب پيش از اسلام براي ظهور مجدد در عرصه جامعه پس از پيامبر مي باشد. هر چند نقطه ثقل چارچوب نظري اثر دباشي رهيافت وبري است و تا حدودي مي تواند تحولات سياسي صدر اسلام را تا ظهور بني اميه توضيح دهد، اما به نظر مي رسد چارچوب نظري وي نيازمند يک چارچوب نظري مکمل است تا چنين تحليلي را کاملا توضيح داده و پويا کند.فرايند عادي سازي اقتدار کاريزماتيک مستلزم بروز بديل هاي خاصي براي اقتدار کاريزماتيک مي باشد که ماکس وبرخود در اقتصاد و جامعه بدان اشاره کرده است; (4) اما بدون ترديد تعين يافتن هر کدام از اين بديل ها هرگز در خلا اجتماعي شکل نگرفته و طبعا محصول تاثير عوامل اجتماعي موجود خواهد بود; از اين رو به نظر مي رسد، براي فهم چگونگي تعين هر کدام از اين بديل ها و به ويژه توضيح چگونگي ظهور سه شاخه عمده اسلامي مذکور - چنان که دباشي در صدد توضيح آن است - ناگزير از استخدام نظريه شکاف هاي اجتماعي خواهيم بود.
به بيان ديگر نوشتار حاضر در صدد است براي فهم تحولات صدر اسلام در کل و بحران هاي عصر حکومت علوي عليه السلام به طور خاص، بين جامعه شناسي تفهمي وبري که در آن بيشتر بر کنشگر و پس ذهن او تاکيد مي شود و جامعه شناسي ساختار گرايانه که تحولات اجتماعي را محصول ساختارها و تحولات آنها مي داند، تلفيق کند.اين رهيافت تلفيقي، نمودي از تجزيه عامل agent به [I] به عنوان کنشگر ارادي و [me] به عنوان کنشگري که خود محصول وضعيت اجتماعي خاصي است، مي باشد.چنين رهيافت نظري در جامعه شناسي را مي توان در مکتب رئاليست انتقادي يافت. (5)
براي تحليل جامعه شناسي بحران هاي حکومت حضرت علي، ابتدا لازم است با نگاهي کلان ويژگي هاي کلي جامعه سنتي عرب و تحولات به وجود آمده در آن را بررسي کنيم.
ويژگي هاي کلي جامعه سنتي جزيرة العرب
ويژگي کلي جامعه جزيرة العرب پيش از اسلام، نظام قبيلگي و بدويت ساکنان آن است. زندگي در باديه و بيابان نشيني رمز اصالت نژادي عرب محسوب مي گرديد.به تعبير هيتي آنچه اعراب جزيرة العرب را متمايز و برجسته مي ساخت، « انزواي جغرافيايي آنها و يکنواختي پايدار زندگي بياباني بود.اصالت نژادي عرب باديه نشين نيز پاداش محيط منزوي و خشن جايي چون جزيرة العرب مي باشد». (6) تعصبات قبيله اي شديد، جنگ هاي ميان قبيله اي ناشي از آن، تاکيد بر استقلال فردي عرب و علقه جمعي زندگي قبيله اي همگي را مي توان محصول زندگي باديه اي دانست.در چنين جامعه اي اولويت نخست پيوند اجتماعي صرفا روابط خوني محسوب مي شد.گذار از زندگي کاملا بدوي جزيرة العرب به زندگي شهر نشيني در برخي مناطق را مي بايد نتيجه اقدامات قصي بن کلاب، جد اعلاي پيامبر اسلام صلي الله عليه وآله دانست که با ايجاد اصلاحاتي در جامعه جزيرة العرب و پيوند دادن قبيله قريش زمينه ساز اشراف و توليت قرشيان بر مکه گرديد.تاسيس «دارالندوه» ، کليد داري و توليت کعبه، نسخ برخي سنت هاي جاهلي عرب چون خودکشي افتخاري بازرگان ورشکسته، از اقدامات مهم قصي بن کلاب به شمار مي رود.در جامعه قبيله اي، فرد تابع تصميمات رئيسي بود که خود از طريق انتخاب شيوخ و بزرگان قبيله برگزيده مي شد.قصي با تاسيس دارالندوه آن را محل تجمع، تصميم گيري و گردهمايي هاي قريش قرار داد.بدين جهات دارالندوه را مي توان نظام بوروکراتيک خاص آن زمان دانست که به حل و فصل امور مي پرداخت.در چنين شرايطي مي توان الگوي اقتدار سنتي پاتريمونيالي را صادق دانست.از سوي ديگر، قصي فرزند خويش را جانشين خود ساخت و اين امر تداوم يافت.چنين انتخابي از سوي قصي بن کلاب حاکي از جدا شدن از سنت قبيله اي پيشين و ارائه سنت جديد جانشيني بود.هر چند بعدها بين بني هاشم، فرزندان عبدالمناف، و بني اميه، فرزندان عبدالشمس، بر سر جانشيني و توليت کعبه اختلاف حاصل شد که آثار آن تا تحولات صدر اسلام و حتي بعدها قابل پيگيري است.
در نگاهي جامع تر شاخص کلي جامعه عصر ظهور اسلام را مي بايد در دو بعد داخلي و خارجي مد نظر قرار داد: نخست، کشمکش براي کنترل سياسي شبه جزيره عربستان توسط دولت هاي بيرون از آن; دوم، برخورد مداوم بين شهر و بيابان، يعني ميان گروه هاي تجاري شهري و قبايل چادرنشين. (7) تاثير اين عوامل از يک سو و همزماني آن با اهميت يابي راه هاي تجاري مکه و مدينه به دليل فروپاشي و انحطاط دولت يمن در جنوب جزيرة العرب (به دنبال شکسته شدن سد مارب و در نتيجه کساد رونق تجاري در آن منطقه) ، همگي در افزايش اهميت جزيرة العرب و شکوفايي اقتصادي آن دخيل بودند.
ظهور شرايط جديد موجب پيدايش گروه هاي تجاري و اشرافي در جامعه قبيله اي عرب گرديد و خود موجب تغيير و تحولاتي در بافت اجتماعي آن شد، در حالي که در محيط بيابان و زندگي قبيله اي فرد پايبند رسوم و سنت هاي قبيله اي بود و پايگاه اجتماعي او با تولد در قبيله و رابطه خوني و وفاداري به مروت و عصبيت قبيله اي رقم مي خورد، اقتصاد مکه فردگرايي و انگيزه موفقيت را برانگيخته بود; در حالي که اهميت قطعي همبستگي قبيله اي و وفاداري به آن در محيط تند و خشن بيابان، اساس يک قانون اخلاقي بر جسته، و به تعبير مونتگمري وات نوعي «انسان گرايي قبيله اي» بود، در مرکز بازرگاني جديد در مکه در زمان تولد حضرت محمدصلي الله عليه وآله مروت به عنوان يک نظام اخلاقي و همبستگي قبيله اي، ديگر از لحاظ اجتماعي تناسبي نداشت.قبيله که قبلا واحد اصلي اجتماعي بود، جاي خود را به طايفه که ابزار جديد کنترل اجتماعي بود داد; اما اين نيز به تدريج جاي خود را به روابط حامي - متبوع مي سپرد که لزوما بر پيوندهاي خوني و خويشاوندي مبتني نبود.
نتيجه همه تحولات جديد، شکسته شدن پيوندهاي سنتي - قبيله اي عرب از يک سو، ظهور طبقه تجاري و اشراف مکه از سوي ديگر و در نهايت سستي اخلاق و ظهور زمينه هاي فساد، اجحاف و تبعيض در جامعه آن روز بود.صفات رذيله و ناهنجاري هايي که در قرآن و متون اسلامي در مورد عصر جاهلي ياد شده از ويژگي هاي اين دوران است.برخي از اين صفات، خاص زندگي بدوي و نافرهيختگي ناشي از آن است، مثل قتل و غارت، افتخار به حسب و نسب و تکاثر، و برخي ديگر، محصول تحولات جديد آن عصر، مثل ميگساري، قمار، فحشا، تبعيض و دنياطلبي.
بنابراين عصر گذار جامعه قبيله اي عرب موجب بروز دو نوع سبک زندگي در جامعه جزيرة العرب گرديد که در تحولات بعدي حايز اهميت است.از سوي ديگر، اين امر موجب تقسيم جامعه جزيرة العرب به دو گروه اصلي شهرنشين و باديه نشين گرديد.تمرکز شهرنشيني را مي توان در شهر مکه دانست که شاخص اين امر محسوب مي گرديد.ديگر مردمان اين سرزمين اغلب در باديه زندگي مي کردند که هنوز در آن سنت هاي قبيله اي حاکم و رايج بود.زندگي شهرنشيني با تجارت عجين گشته بود و کاروان هاي تجاري مکيان رونق بخش اين منطقه گرديده بود.شهرنشيني مبتني بر پايه هاي قبيله اي چون روابط نسبي و خوني، نوعي اقتدار سنتي پاتريمونيالستي را براي جزيرة العرب، به ويژه در مناطق شهرنشيني، فراهم کرده بود.اشراف قريش با در دست گرفتن قدرت و رهبري جامعه به سبب داشتن منصب توليت و کليد دار کعبه اين الگوي اقتدار را اعمال مي کردند.چنين الگويي در سطح قبيله اي بدوي در اقتدار شيخ و رئيس قبيله تبلور مي يافت که قبيله را بر اساس پيوندهاي خوني اداره مي کرد.
ظهور اقتدار کاريز ماتيک پيامبر صلي الله عليه و آله
نافرهيختگي دروني زندگي باديه اي و عدم رشد و شکوفايي فکري انسان بدوي، پايبندي و تعصب بر حلقه هاي خوني - نسبي، جنگ و غارت از يک سو و ظهور آسيب هاي اجتماعي ناشي از زندگي شهري و شيوع فساد و ظلم و ستم از سوي ديگر زمينه ساز و مستلزم ظهور مصلحاني در اين جامعه بودند.ظهور پيامبر الهي اسلام پاسخ به مشکلات جامعه جزيرة العرب محسوب مي شود.اصلاح چنين جامعه اي مستلزم شکستن سنت هاي باطل عصر جاهلي و ارائه سنت هاي جديد الهي بود.براين اساس، ترنر مدعي است که «در پژوهش معاصر که درباره شرايط اقتصادي و فرهنگي قرن ششم ميلادي مکه انجام شده است، شواهدي وجود دارند که مکه از نظر جامعه شناختي براي ظهور شخصيتي کاريزمايي و براي بيان اساسي تر درباره معنويت و مذهب، در مقايسه با آنچه که يا به وسيله انسانيت قبيله اي و يا به وسيله حنفا ارائه مي شد، آماده تر بود».به هر حال، رسالت پيامبر اسلام سرآغاز نهضتي اصلاح گرانه و به دست مصلحي مبعوث و حامل وحي الهي بود که سنت هاي پيشين را کنار زد و سنت هاي نو را بنا نهاد.چنين جايگاهي پيامبر را در منزلت رهبري کاريزما قرار مي داد که مي توانست بر اساس آن، سنت ها را جا به جا کند; اين بار جايگزين ساختن سنت هاي الهي به جاي سنت هاي جاهلي - قبيلگي.تعبيرهاي مختلقي از خصلت کاريزماتيک پيامبر در زبان عربي پيشنهاد شده است. مکدونالد واژه عربي «کرامت» را مترادف اسلامي کاريزماتيک دانسته است.برخي نيز به واژه «ولايت» و دباشي واژه «رسالت» را پيشنهاد کرده است.
به هر حال، مساله مهم اين است که اقتدار کاريزماتيک پيامبر چگونه اقتدار سنتي عرب را به چالش کشيد.ابتدا بايد توجه داشت که ويژگي هاي اقتدار کاريزماتيک پيامبرصلي الله عليه وآله بر ابعاد زير مبتني بود: 1.رهبري ديني جامعه اسلامي به عنوان حامل وحي الهي; 2.نفوذ معنوي و عاطفي پيامبر بر پيروان خويش; 3.فرماندهي نظامي; 4.رهبري تشکيلات سياسي - اجتماعي جامعه اسلامي.
کار ويژه هاي اجتماعي اقتدار کاريزماتيک پيامبر را مي توان ابتدا حذف و رد ابتناي جامعه بر صرف پيوندهاي خوني و نسبي دانست.پيامبر اسلام با بيان آموزه ديني «ان اکرمکم عندالله اتقيکم» ، (8) ايمان ديني را مبناي منزلت اجتماعي و روابط اجتماعي دانست و در نتيجه تعصبات کور قبيله اي و نسبي را رد کرد.بر اين اساس تفاوت هاي قومي - قبيله اي که در عصر جاهلي اساس تمايز و امتياز بين اعراب بود، درهم کوبيده شد و به جاي آن برادري و اخوت اسلامي بين تمامي مسلمانان ترويج شد:
«انما المؤمنون اخوة». (9)
کار ويژه ديگر، نفي امتيازات اشرافي و ترويج ايده برابري انسان ها جز در ايمان و تقوا بود.در حالي که کار ويژه نخست مستقيما عليه سنت هاي قبيله اي باديه نشيني جهت گرفته بود، کارويژه اخير عليه امتيازات موهوم قبايل شهرنشين جهت دهي شده بود.بر اين اساس، ايده هاي برابري و برادري اسلامي توامان شاخص هاي اجتماعي جامعه سنتي عرب را، چه در زندگي بدوي بياباني و چه در زندگي شهري، فرو مي ريخت و به جاي آنها شاخص هاي جديد ايمان و تقرب به خداوند را مطرح مي کرد; همچنين شايسته سالاري در تعيين فرماندهان نظامي چون اسامه، به جاي شيخ سالاري سنتي عرب نشست.
علاوه بر کارويژه هاي اجتماعي مهم اقتدار کاريزماتيک پيامبر، توجه به ابلاغ و تلاش براي اعمال و تثبيت شريعت الهي نيز در جامعه اسلامي به جاي سنت هاي جاهلي ضروري است.اين بعد به قوانين الهي درباره انسان و رد باورهاي خرافي جاهلي مربوط مي شود.از آن جا که شريعت الهي مبناي عمل فردي و اجتماعي جامعه اسلامي تلقي مي شد و خود آن چنان گسترده و فراخ بود تا تمامي نيازهاي فردي و اجتماعي جامعه اسلامي را تامين کند، طبيعي بود که اقتدار سياسي نيز کاملا متناسب و متلائم با آن باشد.به تعبير ديگر اقتدار کاريزماتيک پيامبرصلي الله عليه وآله از يک جهت سنت هاي جاهلي را از بين برد و از جهتي ديگر ارائه کننده سنت هاي الهي جديد بود.
اما به رغم امکان و در واقع امر الهي در تداوم شريعت محمدي، اقتدار کاريزماتيک آن حضرت با رحلت ايشان به پايان رسيد و در فرايند جانشيني آن حضرت مساله ماهيت و ويژگي اقتدار دوباره مطرح گرديد.
فرايند عادي سازي اقتدار کاريزماتيک پيامبر و ظهور اختلافات ديني سياسي
همان طور که ماکس وبر متذکر شده است، اقتدار کاريزمايي ذاتا امري مقطعي و تحول پذير است و در نتيجه به يکي از دو نوع اقتدار سنتي يا قانوني تبديل مي شود:سيادت کاريزمايي در شکل و حالت اصيل خود داراي سرشتي غير معمول است.اين سيادت عبارت است از مناسبات اجتماعي شديدا شخصي که به اعتبار و اثبات خصايص کاريزمايي بستگي دارد. (10)
وبر خود شش بديل مختلف براي کاريز ما مطرح کرده است.
آنچه در بحث ما حايز اهميت است و ماهيت تحولات پس از پيامبر به طور کلي و عصر حکومت علوي را به طور خاص تبيين مي کند، توجه به چگونگي جانشيني آن حضرت است. بحث جانشيني آن حضرت در آغاز، مهم ترين اختلاف امت اسلامي، به تعبير شهرستاني، پس از پيامبر بوده است.در اين جا ديدگاه هايي مختلف در قالب فرقه هاي مختلف اسلامي تبلور مي يابد; اما مساله ديگري نيز که اهميت دارد بررسي عوامل تعيين کننده اين بديل هاست.در مورد اسلامي حداقل سه بديل عمده براي اقتدار کاريزماتيک پيامبر مطرح شده است: اقتدار مبتني بر نظريه سياسي خلافت اهل تسنن ; اقتدار مبتني بر نظريه امامت تشيع; اقتدار جامعه اسلامي مبتني بر نظريه خوارج.
اين بديل ها هر کدام محصول تلقي خاصي از ماهيت اقتدار اسلامي است که به نظر مي رسد در برخي موارد کاملا متاثر از پايگاه اجتماعي معتقدان آن مي باشد. همچنين توجه به عوامل تعيين کننده ديگر نيز لازم است.به نظر مي رسد يک عامل مهم و قابل توجه بازخيزي الگوهاي اقتدار سنتي عرب پيش از اسلامي در تلفيق با برخي از الگوهاي اسلامي است.بدون ترديد الگوي اقتدار سنتي عرب در دوره پيامبرصلي الله عليه وآله از بين نرفته بود و در لايه هاي زيرين به صورت پنهان نهفته باقي مانده بود.شايد بتوان نخستين و مهم ترين نمود بازگشت سنت هاي پيش از اسلامي را در سقيفه بني ساعده مشاهده کرد.با تجمع انصار اوس و خزرج و برخي از مهاجران در سقيفه اولا، تجمع در سقيفه که سمبل تجمع سنتي عرب براي حل و فصل امور بود، جايگزين تجمع در مسجد شد که نماد اسلامي همفکري و شورا و حل و فصل امور اجتماعي چون جهاد و...بود; ثانيا، در انتخاب خليفه به برتري هاي قومي قبيله اي خود استناد کردند که معيار و شاخص عصر جاهلي بود، به جاي استناد به ايمان و تقوا.ديگر نمودهاي بازگشت الگوهاي سنتي عرب عبارتند از: تداوم ادعاي برتري قريش بر ديگران، تداوم دشمني هاي قبيله اي، ادعاي برتري عرب بر عجم، انتخاب خليفه دوم توسط خليفه اول يا برگزاري شورا در خليفه سوم.
عادي سازي اقتدار کاريزماتيک در معناي خاص خود، در جامعه سني و اکثريت مسلمانان مصداق پيدا کرد.ريشه چنين گرايشي را برخي در نهاد تجارت مکي جست وجو کرده اند.طبق اين ديدگاه « ضرورت هاي اقتصادي تشکيلات مسلمانان را به ويژه کساني را که با تجار مکه در ارتباط بودند، بر آن داشت تا نظام اجتماعي - سياسي با ثبات و عادي تري همساز با فعاليت هاي تجاري در پيش گيرند». (11) بر اين اساس، اقتدار متمرکز پيامبر به شماري از اجزاي مختلف تقسيم شد که هر طبقه اي يکي از اين حوزه ها را به خود اختصاص مي داد.بارزترين نمود آنها اختصاص اقتدار سياسي به خليفه، اقتدار قضايي به قضات و مسؤوليت هاي ديني به علما بود.
در قرائت سني از اقتدار اسلامي، اقتدار کاريزماتيک پيامبر با تلفيقي از عناصر سنتي اقتدار جاهلي خود در صدد عادي شدن و به تعبير ديگر سنتي شدن است.در چنين نمودي، کاريزما خود به سنت منحل مي گردد که وبر نيز پيش بيني کرده بود.محمل چنين انتقالي را مي بايد فرايند شهرنشيني و تجارت مکه دانست که در جست وجوي زندگي عادي و آرام براي پيگيري مجدد فعاليت خويش بود.در اين جا بود که زمينه بازگشت الگوهاي سنتي اقتدار عرب به تدريج فراهم مي گرديد.ويژگي ديگر اقتدار سنتي عرب که برخي بدان اشاره کرده اند، يعني ويژگي پسيني بودن نظريه خلافت يا به تعبير ديگر تقدم امر واقع بر نظريه (12) ، بدون شک بي ارتباط با چنين فرايندي نيست.
فرايند عادي سازي تنها شامل نظريه خلافت نيست; اما چنين فرايندي در ديدگاه هاي ديگر ويژگي کاملا متفاوتي به خود گرفت.الگوي منتخب اقتدار سياسي در ديدگاه شيعي را هرگز نمي توان مشمول اصطلاح «عادي سازي» وبري قرار داد.طبق الگوي اقتدار سياسي شيعي، جانشين پيامبرصلي الله عليه وآله يا امام شيعي از سوي پيامبر و به فرمان الهي انتخاب شده و مانند پيامبر از ويژگي شخصي کاريزماتيک برخوردار است.عصمت و اعلميت امام دو شرط اصلي امام هستند که او را فراتر از انتخاب مردم قرار مي دهد.در اين الگو، کاريزما به جاي «عادي شدن» ، «نهادينه شدن» است.برخي با توجه به ويژگي مقطعي و به تعبيري ساختار شکنانه اقتدار کاريزماتيک، تلاش براي «نهادينه شدن کاريزما» را در نظريه شيعي امري پارادوکسيکال گرفته و در نتيجه سعي کرده اند تاريخ پر تلاطم و پرفراز و نشيب و ناآرام شيعي را محصول چنين تناقض دروني اعلام کنند. (13)
به نظر مي رسد چنين استنتاجي بيشتر معلول عدم فهم منطق دروني نظريه امامت شيعي است تا تناقض دروني خود نظريه.از ديدگاه شيعي سعادت اين جهاني و آن جهاني انسان از طريق هدايت تشريعي و تحت رهبري هادي الهي تامين مي گردد، و چنين امري چه در عصر پيامبر و چه پس از او صادق است.برخي چون مونتگمري وات و ديگران سعي کرده اند تحليل جامعه شناختي ظهور شيعه و اعتقاد به ويژگي هاي خارق العاده در امامان شيعي را ناشي از تاثيرات سنت هاي ايراني فره ايزدي ازيک سو و سنت هاي پادشاهي ظل اللهي يمن از سوي ديگر معرفي کنند. (14) بر اين اساس، استدلال شده که رشد و نمو جريانات شيعي در اين مناطق متاثر از سنت هاي پيشين آنهاست.
چنين تحليل هاي جامعه شناختي صرف بر اساس تشابهات دروني پديده ها، اين چنين تعميمات نادرستي را نيز در بر دارد.منطق دروني اقتدار کاريزماتيک پيامبر اسلام خود قوي ترين دليل است که چنين ديدگاهي منشا الهي دارد.بر اين اساس، پيش از تحليل جامعه شناختي، شناسايي زمينه هاي نزج و گسترش چنين ديدگاهي پس از پيامبر ابتدائا مي بايست با نگاهي کلامي الگوي اقتدار مورد نظر پيامبر را براي پس از خويش شناسايي کرد.از نگاه شيعي توصيه هاي پيامبر در مورد مامت حضرت علي چنين ويژگي دارند.مضافا اين که همان طور که در مباحث فلسفه دين به خوبي مداقه شده، گاهي مراد از منشا دين، منشا فاعلي به وجود آورنده آن است و گاهي منشا گرايش دينداران به آن و گاهي نيز مراد معقوليت اعتقاد به دين مي باشد. (15) بر اين اساس، به رغم گرايش ايرانيان يا مردم يمن به شيعه اين امر تنها حاکي از انگيزش دينداري آنهاست نه آن که شيعه محصول گرايش آنها باشد.توجه به چنين نکته اي حايز اهميت است که مونتگمري وات و ديگران کاملا از آن غفلت کرده اند.
به هر حال، مقصود آن است که در تحولات اقتدار پس از پيامبر، يکي از الگوهاي اقتداري مطرح شده، تداوم اقتدار کاريزماتيک پيامبر و بقاي تمرکز آن در جانشين اوست.چنين گرايشي به رغم قلت طرفدارانش (نظير عمار ياسر، مقداد، ابوذر غفاري، سلمان و ابن عباس) در سه دهه نخست پس از پيامبر، بعدها شيوع بيشتري يافته و به عنوان شيعه علي معروف گرديدند.
واکنش ديگري که در قبال مساله جانشيني اقتدار کاريزماتيک پيامبر مطرح شده، تحولي است که به دهه چهارم هجري و پيدايش گروه خوارج مربوط مي شود که ارتباط وثيقي با بروز يکي از بحران هاي حکومت حضرت علي، يعني جنگ نهروان، دارد.از نگاه خوارج، اسلام و اقتدار کاريزماتيک با پيام آسماني خويش نداي برادري و برابري انسان ها را سر داده و سنت هاي قبيله اي عرب مبتني بر روابط خوني و سنت هاي باطلي جاهلي را منسوخ ساخته بود; از اين رو آنها با تاکيد بر نوعي دموکراسي مساوات طلبانه دولت ستيز، از يک سو اقتدار سني را رد کردند و از سوي ديگر با تعميم اقتدار کاريزماتيک به کل جامعه، از هر قشر و قبيله اي که باشد، اقتدار متمرکز کاريزماي شيعي را نپذيرفتند.
نکته حايز اهميت درباره خوارج، پايگاه اجتماعي آنهاست.خوارج اوليه عمدتا ازميان قبايل باديه نشين جزيره العرب بودند که از يک سو از سنت هاي جاهلي عرب به ستوه آمده بودند و در نتيجه، پيام اسلام را مرهمي بر دردهاي ديرين جامعه خويش يافته بودند، و از سوي ديگر، تبعيض ها و اقدامات سه خليفه نخست، به ويژه خليفه سوم، آنها را سرخورده کرده بود.همچنين به جهاتي فاقد قدرت تفکر و تميز لازم براي تشخيص حق از باطل نيز بودند.بدون ترديد رويارويي همزمان آنها در برابر علي عليه السلام و معاويه، محصول چنين سزاجتي بوده است.
مساله اقتدار کاريزماتيک پيامبر صلي الله عليه وآله و کنار زده شدن الگوي سنتي اقتدار جاهلي توسط پيامبر مساله حايز اهميتي در تاريخ صدر اسلام بوده است.آغاز شدن فرايند «عادي سازي اقتدار کاريزماتيک» پس از رحلت آن حضرت نيز بي ارتباط با ماهيت اقتدار کاريزماتيک ايشان نبوده است.هر چند از نگاه شيعي تکليف اقتدار اسلامي پس از پيامبر نيز به سبب برگزيدن شخصي کاريزما مشخص گشته بود; اما برخي نيروهاي اجتماعي موجود تلاش کردند با آغاز فرايند «عادي سازي اقتدار کاريزماتيک» با احياي برخي سنت هاي جاهلي عرب، اقتدار ديگري را به منصه ظهور برسانند.چنين تلاشي با حاکم شدن مجدد تعصبات قبيله اي و اشرافي قريشي همراه گرديد که نتايج تلخ آن را با فعال شدن شکاف هاي اجتماعي موجود جامعه جزيرة العرب مشاهده مي کنيم.
فعال شدن شکاف هاي اجتماعي در عصر حکومت علوي عليه السلام
طبق نظريه شکاف هاي اجتماعي، زندگي سياسي هر جامعه اي به شيوه هاي گوناگون تحت تاثير شکاف هاي اجتماعي خاص آن کشور و نحوه صورت بندي آن شکاف ها قرار مي گيرد. از حيث تاثير گذاري نيز اين شکاف هاي اجتماعي به شکاف هاي فعال و غيرفعال تقسيم مي شوند.همچنين شکاف هاي اجتماعي به شکاف هاي تاريخي، ساختاري و تصادفي نيز تقسيم مي شوند.آنها همچنين به لحاظ موقعيت شان نسبت به يکديگر مي توانند به شکاف هاي متقاطع و متراکم و متوازي تقسيم شوند.جامعه نيز بر حسب شکاف هاي اجتماعي موجود در آن مي تواند به جامعه تک شکافي، دو شکافي و چند شکافي تقسيم شود. (16) بدون ترديد تطبيق نظريه شکاف هاي اجتماعي بر عصر حکومت علي و شناسايي شکاف هاي فعال شده مؤثر در زندگي سياسي آن عصر، ما را براي فهم بهتر خصوصيات سياسي - اجتماعي آن دوره ياري خواهد کرد.در يک نگاه فکري مي توان شکاف هاي موجود در آن عصر را به طريق زير تقسيم بندي کرد:
1. شکاف قريشي - غيرقريشي: هر چند چنين شکافي در سقيفه به صورت جدي مطرح گرديد; اما با استناد ابوبکر به حديث «الائمة من قريش» ، اين امر تا چند قرن مسکوت و غير فعال باقي ماند.شکاف بالقوه بين انصار و مهاجران نيز تابعي از همين شکاف بود و در نتيجه غيرفعال باقي ماند.
2. شکاف ميان هاشميان - امويان: هر چند ريشه هاي چنين شکافي به گذشته دور و نياکان پيامبر اسلام بر مي گشت و حتي برخي جنگ هاي عصر پيامبر نيز بر اين شکاف بار شد; اما چنين شکافي با روي کار آمدن عثمان از بني اميه و به کار گمارده شدن بني اميه فعال گرديد.تاثير عيني آن جنگ صفين مي تواند باشد.
3. شکاف ميان اشراف شهرنشين - باديه نشينان: تفکيک جامعه جزيرة العرب به قبايل شهرنشين و باديه نشين سال ها قبل صورت گرفته بود.گسترش فتوحات اسلامي نيز در عصر پس از پيامبر، مي توانست به نحوي اين شکاف را تشديد کند.در دوره پيامبر اسلام با ترويج برادري و برابري چنين شکافي عملا غيرفعال شده بود.در دوره خلفاي اول و دوم نيز چنين شکافي غيرفعال باقي ماند; مضافا اين که فتوحات اسلامي اذهان مردم را به خود مشغول کرده بود و زمينه فعال شدن براي آن مهيا نبود.در عصر خلافت عثمان با تبعيض هاي خويشاوندي او عمده اعتراضات از بلاد عراق و قبايل موجود در آن عليه او شکل گرفت و در نتيجه زمينه فعال شدن آن تا حدودي فراهم گرديد.
در نهايت نمود بارز و عيني آن را مي توان در جنگ نهروان و اعتراض مردمان زاهد ولي ساده متعلق به قبايل باديه نشين، به ويژه قبيله تميم، مشاهده کرد.در اين نبرد که بر سر فهم قرآن و سنت اسلامي شکل گرفت، باديه نشينان عرب که پايگاه اجتماعي عمده خوارج بود، در جست و جوي برابري و برادري کامل، حکميت را رد و بر حضرت علي شوريدند.
4. شکاف ميان مؤمنان راستين - منافقين فرصت طلب: شکاف ميان مؤمنان و منافقان را در عصر پيامبر نيز مشاهده مي کنيم.آيات بسياري در قرآن، به ويژه سوره منافقين، به معرفي چهره منافقان مي پردازد; اما فراهم شدن ثروت و قدرت پس از پيامبر، زمينه رقابت و بلند پروازي برخي افراد را برانگيخت: برخي منافقان پيشين بودند و برخي با طمع به مال دنيوي و قدرت و يا حفظ اموال غير مشروع خويش از راه راست منحرف و روياروي حضرت علي قرار گرفتند.جنگ جمل را تا حدودي مي توان نتيجه فعال شدن اين شکاف دانست.رويارويي افرادي چون طلحه و زبير و کمک مالي يعلي بن منيه ساز و برگ جنگ را با علي عليه السلام فراهم کرد.چنان که شيخ مفيد در کتاب الجمل اشاره کرده است، (17) وجه جامع آنها را مي توان خروج از ايمان واقعي دانست.
5. شکاف ميان سنت هاي اسلامي - سنت هاي عصر جاهلي: چنين شکافي محصول باز خيزي و احياي مجدد برخي سنت هاي جاهلي غير اسلامي پس از عصر پيامبر اسلام مي باشد.چنين شکافي با برخي از شکاف هاي فوق تطابق مي يابد.بروز چنين شکافي را مي توان طبق نظريه دباشي درباره تعارض الگوي اقتدار کاريزماتيک پيامبر با الگوي دوباره احيا شده اقتدار سنتي عرب جاهلي توضيح داد.در مجموع چنين شکافي را مي توان مؤکد شکاف هاي فوق نيز دانست.
الگوي ترکيبي شکاف هاي اجتماعي اين عصر
مهم ترين شکاف هاي اجتماعي فعال عصر حضرت علي را مي توان چهار شکاف اجتماعي اخير دانست.به نظر مي رسد در هر کدام از تحولات و وقايع سياسي مهم حکومت حضرت علي، يک يا دو شکاف فوق عامل اصلي بوده است.با توجه به سه واقعه مهم حکومت آن حضرت: جنگ جمل، جنگ صفين و جنگ نهروان، نحوه ترکيب اين شکاف ها را بررسي مي کنيم.1. جنگ جمل
اين جنگ محصول رويارويي ميان پايبندي به سنت هاي اصيل اسلامي و سنت هاي جاهلي احيا شده از يک سو و رويارويي ميان مؤمنان راستين با منافقان و فرصت طلبان از سوي ديگر بود.خواسته هاي ناصحيح طلحه و زبير از بيت المال مسلمانان، ترس افرادي که مي ترسيدند حضرت علي اموال ناحق ايشان را باز پس بگيرند، عقده هاي ديرينه سوار جمل و ديگران همگي نمودهاي نفاق و زياده خواهي هستند و تاکيد علي بر حق صرفا بر کتاب و سنت پيامبر اکرم و پرهيز از سيره شيخين همگي مظهر ايمان اصيل و سنت ناب اسلامي است.الگوي شکاف اجتماعي فوق رامي توان به صورت زير ترسيم کرد:سنت الهي سنت جاهلي
ايمان اصيل نفاق و فرصت طلبي
هاشمي اموي
شهرنشيني باديه نشيني
در واقعه جمل دو شکاف فعال ايمان اصيل - نفاق و فرصت طلبي و نيز شکاف سنت اسلامي - جاهلي به صورت متراکم کنار هم قرار گرفتند و شکاف هاشمي - اموي هنوز فعال به نظر نمي رسد، هر چند نيمه فعال مي تواند تلقي شود.
2. جنگ صفين
در جنگ صفين مهم ترين رويارويي ميان امويان و هاشميان و نيز تقابل ايمان اصيل بانفاق و فرصت طلبي بود و شکاف شهرنشيني - باديه نشيني هنوز غيرفعال بود.اين جا نيز دو شکاف فوق به صورت متراکم يکديگر را تقويت و زمينه تعارض را فراهم مي آوردند.در اين واقعه، شکاف سنت اسلامي - سنت جاهلي نيز فعال بود.نتيجه آن که جامعه بر اساس شکاف هاي فوق کاملا روياروي هم قرار گرفته بود.
3. جنگ نهروان
در اين جا حادثه جنگ عمدتا بر شکاف باديه نشيني - شهرنشيني استوار شده و تعارض سنت اسلامي - جاهلي فعال و تعيين کننده نبود، زيرا فرض آن است که خوارج خود از سنت جاهلي کاملا ناراضي هستند.شايد بتوان الگوي اين جنگ را به صورت الگوي تک شکافي فعال زير نشان داد:عمده افراد باديه نشين ساده نگر شهرنشينان آگاه و فرهيخته
البته بايد توجه داشت که در ترسيم چنين الگويي به ورود برخي باديه نشينان مؤمن و آگاه نيز اذعان کرد; اما الگو سازي بر اساس مدل اکثريت صورت گرفته است.
نتيجه گيري
نوشتار حاضر صرفا در صدد ارائه پيشنهاد الگويي نظري براي تحليل جامعه شناختي مشکلات حکومت حضرت علي عليه السلام بود.چنين الگويي از يک سو مبتني بر نظريه اقتدار کاريزماتيک و فرايند عادي سازي آن، از ماکس وبر، مي باشد و از سوي ديگر در صدد است تا متوجه سازد که براي تعيين بديل هاي مختلف کاريزماتيک از يک سو و تحليل پديده هاي سياسي اين عصر از سوي ديگر، توجه به نظريه شکاف هاي اجتماعي و تاثير آنها بر زندگي سياسي ضروري است.در مورد شناسايي و تطبيق شکاف هاي فوق بر حکومت حضرت علي، ممکن است اصلاحاتي لازم باشد و مدل هاي فوق صرفا به عنوان پيشنهاد اوليه مطرح مي گردد.--------------------------------------------
پي نوشت ها :
(*). حجة الاسلام و المسلمين غلامرضا بهروزلک، دانشجوي دکتري علوم سياسي دانشگاهتربيت مدرس.
1. Hamid Dabashi, Authority in Islam, (New Brunswick, Transaction Pubishers,1980).
2. ر.ک: ويليام مونتگمري وات، فلسفه و کلام اسلامي، ترجمه ابوالفضل عزتي (تهران: انتشارات علمي و فرهنگي، 1370) ص 19 - 54; براياترنر، ماکس وبر و اسلام، ترجمه سعيد وصالي (تهران: نشر مرکز، 1379) ص 37 - 67.
3. ماکس وبر، اقتصاد و جامعه، ترجمه عباس منوچهري و ديگران (تهران: انتشارات مولي، 1374) ص 402 - 450.
4. See:A Sayer, Method in Social Science: Arealistic Approach (London: Routledge,1996).
5. P.Hitti, History of the Arabs (New york: St.Martin`s Press,1970)P.8, CitedFrom;H.Dabashi,op.eit,P.18.
6. در مورد قصي بن کلاب و اقدامات او ر.ک: احمد بن ابي يعقوب، تاريخ يعقوبي، ترجمه محمد ابراهيم آيتي (تهران: مرکز انتشارات علمي و فرهنگي، چاپ سوم، 1362) ج 1، ص 304 - 311.
7. برايان ترنر، پيشين، ص 48.
8. حجرات (49) آيه 13.
9. همان، آيه 10.
10. ماکس وبر، پيشين، ص 402.
11. H.Dabashi,op.cit,P.84.
12. حاتم قادري، تحول مباني مشروعيت خلافت (تهران: انتشارات بنيان، 1375).
13. H.Dabashi,op.cit,P.120.
14. ويليام مونتگمري وات، پيشين، ص 41.
15. ر.ک: ابوالقاسم فنايي، درآمدي بر کلام جديد و فلسفه دين (قم: نشر معارف، 1377) ص 85 - 100.
16. حسين بشيريه، جامعه شناسي سياسي (تهران: نشر ني، 1374) ص 95 - 99.
17. شيخ مفيد، الجمل (قم: مکتبة الداوري، بي تا) ص 121.