اشاره
اين مقاله در صدد تبيين سعادت از ديدگاه امام على عليه السلام است . از ديدگاه امام على عليه السلام سعادت داراى مولفه هاى متفاوت و مختلفى است که داراى ارزش استقلالى مى باشند به طورى که فقدان هر يک از اين مولفه ها به سعادت آدمى آسيب مى رساند . از ميان مولفه هاى مختلف سعادت، خيرات بيرونى نظير ثروت، زيبايى، شهرت خوب، حسب و نسب و . . . چندان در اختيار خود انسان نيست و به تعبير زيباى امام على برحسب اتفاق فراهم مى آيد . ولى بيش تر مولفه هاى سعادت در اختيار خود انسان است مانند فعاليت هاى اخلاقى و عقلى و دينى که در حوزه تصميم فردى است . در کلام اميرالمؤمنين تاکيد فراوانى بر نقش عنصر غيبى در سعادت انسان يعنى مفهوم توفيق شده است .سعادت يا نيک بختى، نامى است که معمولا انسان ها به مطلوب نهايى خود مى دهند; اما به رغم توافقى که در ناميدن مطلوب نهايى به سعادت دارند، در تعريف آن بر يک عقيده نيستند . به گفته ارسطو، گروهى آن را لذت و کامجويى مى پندارند و گروهى شرف و حرمت اجتماعى، و حکيمان آن را نظرپردازى و انديشيدن به واقعيت هاى غايى هستى مى دانند . افزون بر اين، گاهى يک شخص، ديدگاه هاى مختلفى درباره سعادت مى يابد; مثلا هنگام بيمارى، سعادت را سلامتى، هنگام فقر و تنگدستى آن را پول و ثروت و . . . مى داند . (1)
اما دشوارى شناخت سعادت، نبايد ما را از تلاش براى درک آن بازدارد; زيرا هر اقدامى بدون آن مانند تيراندازى در تاريکى است، که در آن اميدى به اصابت نيست .
از مسائل مهم و بحث انگيز درباره سعادت، در فلسفه اخلاق جديد به ويژه در بحث از نظريه ارسطويى سعادت، موضوع بسيط يا مرکب بودن آن است . ابتدا ويليام هاردى از دو اصطلاح «غايت جامع» (2) و «غايت غالب» (3) براى اشاره به اين موضوع بهره گرفت که مورد توجه فيلسوفان اخلاق نيز قرار گرفت . (4) براساس تفسير «غايت جامع» ، سعادت مفهومى است که بيش از يک مؤلفه دارد که هرکدام به استقلال، سازنده آنند . (5) ولى براساس تفسير «غايت غالب» ، تنها يک چيز است که سعادت را مى آفرينند و هر چيز ديگرى هم که به نام سعادت خوانده شود، مقدمه يا وسيله اى است که ما را به آن مؤلفه بسيط مى رساند; ولى خود سزاوار عنوان سعادت نيست .
برخى از شارحان ارسطو، وى را معتقد به تفسير «غايت غالب» مى دانند و مى گويند: «سعادت از نظر ارسطو فقط در نظرپردازى و شهود حقايق عالم هستى است (6) و حتى فضيلت هاى اخلاقى هم براى کمک به آن، داراى ارزش هستند .» (7)
در جهان اسلام نيز برخى از متفکران بزرگ مانند فارابى و ابن سينا در شمار معتقدان به تفسير «غايت غالب» به حساب آمده اند; زيرا از ديدگاه آنان، سعادت فقط در اتصال به عقل فعال و استغراق در شهود عالم ملکوت است و هر چيز ديگرى تنها در صورت کمک به اين حالت، درشمار مطلوب هاى آدمى قرار مى گيرد و هرگز تاب هم ارزى با آن را ندارد . (8)
در مقابل، برخى از شارحان ارسطو، وى را مدافع تفسير «غايت جامع» از سعادت مى دانند; زيرا به گزارش آنان، ارسطو سعادت را داراى دو مؤلفه و يا - برحسب برخى تفسيرها - بيش تر مى داند که هرکدام ارزش استقلالى دارند اکثر شارحان طرفدار تفسير جامع، تعداد مؤلفه هاى سعادت را دو چيزى مى دانند که عبارت است از «فعاليت اخلاقي» و «فعاليت عقلي» .
شايد بتوان ديدگاه امام على عليه السلام را درباره سعادت، نوعى تفسير غايت جامع دانست; زيرا از ديدگاه امام، سعادت داراى مؤلفه هاى متفاوت و مختلفى است که داراى ارزش استقلالى است; به طورى که فقدان هريک از اين مؤلفه ها به سعادت آدمى آسيب مى رساند .
اينک مؤلفه هاى سعادت را در انديشه امام على عليه السلام برحسب ترتيب اهميت، به اختصار بر مى شماريم .
مؤلفه هاى سعادت در انديشه امام على عليه السلام
1 . خيرات بيرونى
در کلام امام على عليه السلام اشاره هايى به آنچه ارسطو «خيرات بيروني» (9) مى نامد، وجود دارد . مراد ارسطو از خيرات بيرونى، مزايا و برترى هايى مانند ثروت، زيبايى، شهرت خوب، حسب و نسب و . . . است که خارج از روح آدمى و معمولا غير اختيارى بوده، به بدن يا موقعيت اجتماعى او مربوط است . (10)حضرت على عليه السلام از زيبايى، که يکى از خيرات بيرونى است، به عنوان کم ترين حد سعادت نام مى برد: «الصورة الجميله اقل السعادتين،» (11) و يا به تعبير ديگرى آن را آغاز مرز و حريم سعادت مى داند: «حسن الصورة اول السعادة» (12) و درباره شهرت خوب مى فرمايند که عنوان و سرآغاز کتاب سعادت انسان با مدح و ثناى ديگران از او رقم مى خورد: عنوان صحيفة السعيد حسن الثناء عليه . (13)
روايت هاى ديگرى نيز هست که داشتن همسرى زيبا يا خانه اى فراخ را از مؤلفه هاى سعادت آدمى شمرده اند .
يکى از مهم ترين خيرات بيرونى، وجود محيط اجتماعى مناسب است . انسان هرچند اسباب رفاه و نيکبختى را داشته باشد، اگر دوستان و برادران خود را در رنج و تيره روزى ببيند، نمى توان گفت که او خوشبخت است . امام على عليه السلام مى فرمايند که نمى توان برادران خود را در رنج ديد و سعادتمند بود: ما سعد من شقى اخوانه . (14) شايد با توجه به اين نکته بوده است که ارسطو و حکيمان بزرگ مسلمان مانند فارابى، درپى بحث از سعادت به گفت و گو درباره سياست کشيده مى شوند و پس از کتاب اخلاق، کتاب سياست مى نگارند; زيرا سعادت فرد را که غايت اخلاق است، موقوف بر سعادت جمع که موضوع سياست است، مى ديدند .
ثروت و دارايى نيز، يکى از مؤلفه هاى سعادت به شمار آمده است و فقر و تنگدستى در کلام امام عليه السلام بدبختى بزرگى شمرده شده است: الفقر مع الدين الشقاء الاکبر، (15) و حتى مرگ بزرگتر: الفقر الموت الاکبر . (16)
به هرحال، مى توان گفت که خيرات بيرونى در سعادت انسان سهم دارند و از عناصر سازنده آن به شمار مى آيند و ارزش استقلالى دارند; هرچند درجه و اهميت آنها در مقايسه با مؤلفه هاى ديگر سعادت بسيار پايين است .
درباره تعيين خيرات بيرونى سهيم در سعادت انسان و نيز درجه بندى ميزان سهم هريک از آنها نکات تامل برانگيزى در متون روايى وجود دارد که پژوهشگران عرصه دين بايد به آنها بپردازند .
2. فضيلت هاى اخلاقى
فضيلت هاى اخلاقى يکى از مؤلفه هاى مهم سعادت انسان است; اما به گفته ارسطو: «نخست بايد ديد فضيلت چيست؟»«چون نيک بختى فعاليت نفس موافق فضيلت کامل است، اکنون بايد بپرسيم که فضيلت چيست . شايد از طريق اين تحقيق بتوانيم ماهيت سعادت را نيز روشن تر ببينيم .» (17)
خود او فضيلت را چنين تعريف مى کند: «فضيلت، ملکه اى است که حد وسطى را انتخاب کند که براى ما درست و با موازين عقلى سازگار است .» (18) هرچند تصور ارسطو از فضيلت، آن را مختص حالت هاى روحى رسوخ يافته (ملکه) مى سازد، ديگران آن را وصف افعال آدمى هم مى آورند .
واژه فضيلت يا فعاليت اخلاقى، در نظر فيلسوفان يونان محتواى دينى نداشت و مقولاتى مانند ايمان، تعبد و توکل به خداوند را دربر نمى گرفت . براين اساس در مکتوبات فلسفى اخلاق، مراد از فعاليت اخلاقى عبارت از آن دسته از اعمال يا ملکات نفسانى است که صرف نظر از ديدگاه دينى، واجد ارزش اخلاقى نيز هستند; هرچند از نگاه دين هم فضيلت اخلاقى به حساب آيند . فضيلت هايى مانند شجاعت، عفت و عدالت، سرفصل هاى اصلى فعاليت هاى اخلاقى به معناى مورد نظرند . (19)
توماس آکويناس و ديگر فيلسوفان ديندار براى اشاره به آن دسته از فضيلت هاى عملى که در ذيل فعاليت هاى اخلاقى مصطلح نمى گنجند، از واژه «فضايل الهياتي» (20) مدد مى گيرد . فضايل الهياتى، تنها در زمينه وفضاى دينى قابل تصور است . ايمان به خداوند در راس فضايل الهياتى يا دينى قرار دارد، که فقط در زمينه معرفت خداوند حاصل مى شود و همين طور ديگر فضايل دينى .
اينک به اختصار نقش برخى از فعاليت هاى اخلاقى به معناى مصطلح آن را - که شامل فضايل دينى نمى شود - در سعادت انسان با بهره گيرى از سيره و انديشه امام على عليه السلام بر مى رسيم .
1 . عدل
عدل به دو صورت استعمال مى شود: يکى به معناى عام و ديگرى به معناى خاص . عدالت در معناى عام، همان اطاعت از قانون است که کل فضيلت هاى اخلاقى در واقع بدو باز مى گردد .«عدالت بدين معنا جزئى از فضيلت اخلاقى نيست، بلکه تمام فضيلت است و تفاوت آن با فضيلت، فقط در مفهوم است .» (21)
عدالت در معناى خاص خود، گاه «عدالت توزيعي» است; يعنى توزيع امکانات اقتصادى و اجتماعى جامعه بر پايه استحقاق . گاهى نيز به صورت «عدالت تصحيحي» است که معمولا در مورد جزا به کار مى رود . (22)
شايد بارزترين ويژگى زندگى حضرت على عليه السلام عدالت وى باشد . حضرت على عليه السلام عابدى بى نظير بود; دليرى است که چکاچک شمشيرها، هراسى بر دلش نمى انداخت; اما همان دل از گريه کودک يتيمى مى لرزد . على همه اين صفات را در حد اعلا داشت; ولى آنچه او را به قربانگاه کشاند، عدالت او است . وقتى على عليه السلام زمام قدرت را در دست گرفت، عدالت توزيعى را پيشه خود کرد و در اين راه چنان سخت گيرى کرد که دوستان و ياران نزديک پيامبر صلى الله عليه و آله و نيز برادر نابيناى خود را به شکوه واداشت و بسيارى از اعيان را از خود رنجاند .
وقتى گروهى از ياران امام عليه السلام به او پيشنهاد کردند بيت المال را براساس موقعيت هاى اجتماعى افراد و قبايل توزيع کند تا خطرى از ناحيه افراد متنفذ حکومت را تهديد نکند و هرگاه اوضاع اجتماعى ثبات و استقرار يافت، به مساوات و عدالت در توزيع اموال، روى آورد، امام عليه السلام به آنان پاسخ دادند:
«شما از من مى خواهيد که پيروزى را به قيمت تبعيض و ستمگرى به دست آورم؟ از من مى خواهيد که عدالت را به پاى سياست و سيادت قربانى کنم؟ نه، سوگند به ذات حق، که تا دنيا دنيا است چنين کارى نخواهم کرد و به گرد چنين کارى نخواهم گشت، من و تبعيض؟ ! من و پايمان کردن عدالت؟ ! اگر همه اين موال عمومى که در اختيار من است، مال شخصى خودم و محصول سترنج خودم بود و مى خواستم ميان مردم تقسيم کنم، هرگز تبعيض روا نمى داشتم; چه رسد که مال مال خدا است و من امانتدار خدايم .» (23)
رفتار او در حوزه جزا، نمود کامل عدالت تصحيحى است . کيست که اندکى با تاريخ صدر اسلام آشنايى داشته باشد و شکوه سفارش هاى امام را در بستر مرگ درباره رعايت حقوق قاتل کينه توز خود، تحسين نکند؟
«اى فرزندان عبدالمطلب، مبادا که در خون مسلمانان فرو رفته باشيد و بانگ برآورديد که: اميرالمؤمنين کشته شد! بدانيد که نبايد به قصاص خون من جز قاتلم کشته شود . بنگريد اگر من از اين ضربت، که او زده است، کشته شوم، شما نيز يک ضربت بر او زنيد . اعضايش را مبريد، که من از رسول خدا شنيدم که فرمود: «بپرهيزيد از مثله کردن حتى اگر سگ گيرنده باشد .» (24)
دليل پايبندى شديد امام على عليه السلام به عدالت، آگاهى آن حضرت، از نقش بديل ناپذير عدالت در سعادت فرد و جامعه است . وقتى از او درباره نسبت عدل و جود پرسيده مى شود، برخلاف بسيارى از مردم که گمان مى کنند بخشش ارزش بيش ترى دارد، عدل برتر از جود مى شمارد; زيرا عدل مبناى نظم عمومى است و مى تواند سعادت فرد را همراه با سعادت جمع فراهم سازد . اما جود و بخشش، روال طبيعى جامعه را برهم مى زند و نظم اجتماعى را - که بستر سعادت جامعه و فرد است - متزلزل مى کند . (25)
اهميت عدالت در نگاه حضرت على عليه السلام چنان است که پايبندى به آن يکى از ويژگيهاى اهل تقوا است . امام در تحليل عدالتى که شرط تقوا است به نکته ظريفى اشاره مى کنند و آن اين که اولين گام در مسير عدالت و به تبع تقوا و رستگارى، رهايى از بند هوا و هوس است; زيرا کسى که در دام هوس هاى نفسانى اسير باشد، هرگز نمى تواند عدالت پيشه کند و روح عدل را در کالبد اعمال و برنامه هاى خود بدمد .
«قد الزم نفسه العدل فکان اول عدله نفى الهوى عن نفسه .» (26)
امام على عليه السلام برخلاف بسيارى از انسان ها که به زيبايى از عدالت سخن مى گويند، ولى به دشوارى بدان تن مى دهند، کم تر مى گويد و بيش تر عمل مى کند; اما همين جملات اندک روشنگر نکات بسيارى درباره عدالت است .
2 . صبر
صبر، به معناى خويشتن دارى همراه با نوعى دشوارى و سختى است . صبر را مى توان مصدر و سرچشمه بسيارى از فضايل اخلاقى دانست . صبر در برابر تمايلات نفسانى، آدمى را عفيف مى سازد، در دشوارى هاى کمرشکن جهاد، شجاعت مى آفريند و . . . . بنابراين، مى توان گفت صبر، هم خود يک فضيلت اخلاقى است و هم خاستگاه فضايل اخلاقى فراوانى است .امام على عليه السلام صبر را به سر ايمان تشبيه کرده و ايمان را - که خود کليد قفل سعادت است - بدون صبر ناپايدار دانسته اند .
«و عليکم بالصبر، فان الصبر من الايمان کالراس من الجسد و لا خير فى جسد لا راس معه و لا فى ايمان لا صبر معه .» (27)
راحتى و آسودگى ابدى را در گرو پيشه کردن صبر در ايام کوتاه زندگى مى دانند: صبروا اياما قصيرة اعقبتهم راحة طويلة (28) و صبر از بيهوده گويى را - که صمت ناميده مى شود - رستگارى و نجات مى خوانند و آن را در حالت کلى، همان پيروزى، که انسان در تمناى آن است، مى دانند و هشدار مى دهند که عجله و رها کردن عنان شهوت ها، خطرى است که بايد سخت از آن هراسيد: الصبر ظفر، العجل خطر (29)
3 . صدق
صدق در اصل، وصف گفتار مطابق با واقع است; ولى به معناى عام، افعال را نيز مى توان به آن وصف کرد . مثلا وقتى گفته مى شود «او در جهاد صادق بود» يعنى ان عمل (جهاد) را به نحو احسن و کامل، به جا آورد . (30)صدق به معناى اصلى خود، فضيلت اخلاقى است که در برابر کذب، سرچشمه رذيلت هاى اخلاقى، قرار مى گيرد . اما صدق به معناى عام، از جهت فضيلت، تابع موصوف خود است; يعنى اگر عملى اخلاقى باشد، نوع صادقانه آن فضيلتى ديگر به حساب مى آيد . جهاد در راه خداوند، کارى ستوده است، ولى صورت کامل و بى عيب و نقص آن، فضيلت ديگرى دارد . امام على عليه السلام مى فرمايند: «صدق و راستگويى آدمى را رستگار مى کند، و دروغ او را در خوار و نگون بخت .» (31)
تنها از رهگذر صدق است که مى توان نجات يافت و بر ساحل رستگارى آرميد: بالصدق تکون النجاة، (32) و هرچه آدمى صادق تر باشد، رستگارتر است: انجحکم اصدقکم . (33)
اينها نمونه اى از نقش فضايل اخلاقى در سعادت انسان از ديدگاه امام على عليه السلام بود . البته اگر جست و جوى کامل صورت گيرد، به اين موارد محدود نخواهد شد . نيز مى توان به رواياتى اشاره کرد که نقش رذايل اخلاقى را در شقاوت و بدبختى انسان، گوشزد مى کنند . پاره اى از آنها بدين قرارند:
حسد، حيات انسان را به تباهى مى کشاند; (34) و حرص و آزمندى، مايه خوارى و شقاوت است; (35) غرور و اسارت در دام هوا و هوس هاى سرکش، بدبختى است . (36)
پس فضايل اخلاقى به معناى مصطلح را مى توان يکى از مؤلفه هاى اصلى رستگارى در انديشه امام على عليه السلام دانست .
3. فضيلت عقلى
انديشيدن و نظر (37) در ساحت الوهى هستى، همان فعاليت عقلانى است که ارسطو آن را تنها مؤلفه سعادت مى دانست . آنچه ارسطو را به اين نکته ره نمود، توجه به کارکرد انسان بود . (38) وى استدلال مى کرد که تنها کارى که مختص و ويژه انسان است، همان نظرکردن است . آدمى تغذيه مى کند; اما گياهان نيز تغذيه و رشد و نمو دارند . آدمى فعاليت احساسى دارد، حيوانات نيز چنين اند . اما انسان مى انديشد، به ويژه درباره واقعيت هاى غايى و نامحسوس هستى مانند خداوند، ولى هيچ نوع طبيعى ديگرى نمى تواند چنين کند . پس سعادت خاص انسان را هم بايد در فعاليت خاص او يعنى نظرکردن دانست . عقل هرگاه بتواند توجه خود را به امور مجرد معطوف کند، از قيد و بند تعلقات مادى رهيده، صاحب خود را به مجردات شبيه مى کند .«چنين مى نمايد که کسى که زندگى موافق عقل مى گذراند و عقل را مى پرورد، زندگى اش به بهترين وجه نظم يافته است و خدايان او را بيش از همه دوست دارند . چه، اگر خدايان، چنان که مردمان معتقدند به اعمال و رفتار آدميان توجه دارند، بى گمان از آن چيزى شادمان مى شوند که خويشى نزديک با آنان دارد، و آن جز عقل نيست .» (39)
ارسطو مى کوشد تا در متن تلاش عقلانى انسان، که در الهيات ظهور و بروز مى يابد، جايى براى پيوستن به خداوند باز کند . اين نکته نظر فيلسوفان مسيحى و مسلمان را به خود جلب کرد و آنان را به نظريه عقل گرايانه ارسطو دلبسته نمود .
امام على عليه السلام، برحسب روايتى از ابن سينا، از زبان پيامبر خدا صلى الله عليه و آله شنيده است که در مسابقه رستگارى و تقرب به خداوند، هيچ چيز بهتر از انديشيدن و نظرکردن آدمى را به مقصد نمى رساند . بدين روى او برتر از هرکس ديگرى مى تواند نقش انديشيدن را در سعادت انسان بازگويد .
«براى اين بود که شريف ترين انسان و عزيزترين انبيا و خاتم رسل صلى الله عليه و آله با مرکز دايره حکمت و فلک حقيقت و خزانه عقل، اميرالمؤمنين على عليه السلام گفت که: «يا على اذا رايت الناس مقربون الى خالقهم بانواع البر تقرب اليه بانواع العقل تسبقهم .» و اين چنين خطاب جز با چنو بزرگى راست نآمدى که اندر ميان خلق همچنان بود که معقول اندر ميان محسوس .» (40)
هيچ ثروتى را توان برابرى با عقل نيست، (43) و هرگاه عقل طراوت و نشاط لازم را داشته باشد، رستگارى را به ارمغان مى آورد . (44)
چه توصيفى براى بيان نقش تعقل و نظر کردن در سعادت انسان، زيباتر از اين جملات:
«عقل خويش را زنده و نفس خويش را ميرانده است، تا آن جا که ستبرى هاى بدن تبديل به نازکى و خشونت هاى روح تبديل به نرمى شده است و برق پرنورى بر قلب او جهيده و راه را بر او روشن و او را به رهروى سوق داده است . پيوسته از اين منزل به آن منزل برده شده است تا به آخرين منزل، که منزل سلامت و بارانداز اقامت است، رسيده و پاهايش همراه بدن آرام او در قرارگاه امن و آسايش، ثابت ايستاده است . اين همه به موجب اين است که دل و ضمير خود را به کار گرفته و پروردگار خويش را خشنود ساخته است .» (45)
با اين ديدگاه است که حضرت على عليه السلام فقدان عقل را تيره بختى مى دانند (46) و جهل را بدترين مصيبت ها . (47)
4 . فضايل دينى (الهياتي)
غير از آنچه گفته شد، مؤلفه ديگر سعادت از ديدگاه امام على عليه السلام فضايل الهياتى يا دينى است .بدون هيچ ترديدى مهم ترين فضيلت دينى خود ايمان دينى است . هر چند در تحليل دقيق ماهيت ايمان و يا متعلق هاى آن بحث و گفت و گوهاى بسيار هست، يک توافق عمومى درباره نقش بديل ناپذير ايمان در سعادت انسان ميان مؤمنان وجود دارد . اميرالمؤمنين على عليه السلام در اين باره مى گويند:
نجات و رستگارى انسان در گرو ايمان است (48) و با ايمان است که آدمى به قله سعادت و اوج دانايى مى رسد (49) و از نگرانى ها رها مى گردد . (50)
يکى از بهترين تعبيرها درباره ايمان در قرآن کريم است; آن جا که مى فرمايد:
«يا ايها الذين آمنوا هل ادلکم على تجارة تنجيکم من عذاب اليم . تومنون بالله و رسوله و تجاهدون فى سبيل الله باموالکم و انفسکم، ذلکم خير لکم ان کنتم تعلمون .» (51)
ايمان لازم است، اما کافى نيست . از سرمايه رستگارى بايد درست سود برد و استفاده صحيح از سرمايه ايمان، فراهم کردن زمينه شکوفايى آن در عرصه عمل است . بذر ايمان در صورتى مى بالد که در بستر اعمال صالح برويد . خداوند مهربان کسانى را که ميان ايمان و عمل صالح جمع مى کنند، از خسران و شقاوتى که نوع انسان را تهديد مى کند، دور دانسته است .
اميرالمؤمنين على عليه السلام در يک تحليل جامعه شناختى از جايگاه ايمان در سعادت يک جامعه، به اين نکته اشاره مى کنند که فقدان ايمان در سطح اجتماعى علامت و نشانه جاهليت و گمراهى و شقاوت آنان است . جامعه جاهلى و نگون بخت، جامعه اى است که «مردم آن از ايمان رويگردان شده، ستون هاى ايمان در آن فرو ريخته، نمادهاى ايمان ناشناخته مانده و راه ايمان بى رهرو است .» (52) هر گاه بنيادهاى معرفتى و عاطفى ايمان در فرد يا جامعه اى بلرزد، و نمادهاى ايمان انکار شود، اميدى به رستگارى آن فرد يا جامعه نيست .
در پرتو اين نگرش اصولى به سعادت انسان است که امام على عليه السلام مى فرمايند:
و برترين خواست انسان است، (54) و تقوا چراغ راه رستگارى است، (55) و عبوديت خداوند، پيروزى در مسابقه رستگارى است، (56) و زهد بر خلاف ظاهرش که رنج و سختى است، تجارتى سودمند و مايه سعادت است . (57) باز در پرتو توجه به نقش کليدى و اساسى ايمان است که مى توان عمق جملاتى از اين دست را دريافت: هيچ انسانى به بدبختى نمى افتد، مگر با در پيش گرفتن معصيت خداوند (58) و اصولا بدبختى در گرو عصيان انسان است همان طور که خوشبختى در سايه ايمان مى آرمد . (59)
اما از ديدگاه امام عليه السلام هسته اصلى سعادت انسان در همين ايمان نهفته است; زيرا در جهان بينى امام عليه السلام انسان ها مبدا و مصدرى الهى دارند و تنها در صورت يافتن ارتباط نزديک با او مى توانند جوهر خود را باز يافته، به کمال و رستگارى برسند . اين ايمان که موجب قرب به خداوند است، با آنچه ارسطو درباره تامل در امور الهى مى گويد و آن را سعادت آدمى مى داند، متفاوت است . در تصويرى که على عليه السلام از ايمان مى دهد، علاوه بر عقل تمام احساسات و عواطف و قواى وجودى انسان معطوف به خداوند است و آدمى تسليم محض او است .
در پايان، دو نکته را يادآور مى شويم:
1 . آنچه درباره سهم خيرات بيرونى، مانند ثروت و شهرت نيک، در سعادت انسان گفته آمد، بر گرفته از ظاهر اسناد سعادت به اين امور در روايات است; ولى ممکن است تحليل هاى ديگرى نيز باشد که مثلا اسناد سعادت را به اين قبيل امور مقيد به قيدى بداند . بنابر اين همه امور گفته شده، به شرط آن که به ايمان يا فضيلت اخلاقى و يا فضيلت عقلى بينجامند، مى توانند موصوف سعادت قرار گيرند، نه به طور کلى . همچنين ممکن است کسى بگويد اسناد سعادت به اين امور، از نوع اسناد چيزى به وسيله تحصيل آن است; مثلا با پول است که مى توان فضيلت بخشندگى را تصاحب کرد يا با پول است که مى توان آسودگى لازم را براى نظرپردازى داشت . بر اساس اين نظريه هر گاه ممکن باشد که بدون اين چيزها آدمى بتواند فعاليت اخلاقى يا دينى داشته باشد، آنها ارزش آلى خود را از دست مى دهند .
ما البته ضمن توجه به اين احتمال ها و بدون ورود در بحث و نقد آنها، با تکيه بر ظاهر روايات گمان مى کنيم که خيرات بيرونى هم جزئى از سعادت هستند; ولى ارزش آنها با ارزش مؤلفه هاى ديگر برابر نيست . بنابراين روشن است که در مقام تزاحم خيرات بيرونى با فضيلت اخلاقى يا دينى، آنچه البته بايد کنار نهاده شود، خيرات بيرونى است . اين نکته عيان است و نيازى به بيان تفصيلى ندارد . کيست که ترديدى داشته باشد که سيد الشهداء عليه السلام همان هنگام که در رنج و اندوه فراوان در کربلا بود، نيک بخت ترين افراد بود; زيرا بيش ترين بهره را از مؤلفه هاى ديگر سعادت، يعنى فضيلت اخلاقى و دينى داشت .
2 . از ميان مؤلفه هاى مختلف سعادت، خيرات بيرونى چندان در اختيار خود انسان نيست و به تعبير زيباى امام على عليه السلام بر حسب اتفاق فراهم مى آيد:
الدنيا بالاتفاق و الاخرة بالاستحقاق; (60) «دنيا برحسب اتفاق فراهم مى آيد، ولى آخرت بر اساس استحقاق آدمى است .»
به نظر مى آيد که با توجه به همين نقش اتفاقى و غير اختيارى بودن خيرات بيرونى در سعادت است که اصولا در زبان هاى مختلف واژه مربوط به سعادت با مفهوم بخت گره خورده است مثلا در فارسى نيک بختى و در انگليسى happiness از ماده happen يعنى اتفاق افتادن است .
ولى به هر حال بيش تر مولفه هاى سعادت در اختيار خود انسان است; مانند فعاليت هاى اخلاقى و عقلى و دينى که در حوزه تصميم فردى است .
اما يک نکته را نبايد فراموش کرد: در کلام امام على عليه السلام تاکيد فراوانى بر نقش عنصر غيبى در سعادت انسان شده است . تعبيرهاى مختلفى براى اين منظور در روايات است، ولى رايج ترين آنها مفهوم توفيق است . امام على عليه السلام مى فرمايند: التوفيق قائد الصلاح . و التوفيق راس سعادة . (61)
توفيق يا امدادهاى غيبى ابرهاى رحمت خداوند است که از درياى اخلاص و عمل صالح انسان بر مى خيزند و:
«زندگى انسان اگر مقرون حق جويى و حقيقت جويى و اخلاص و عمل و کوشش باشد، مورد حمايت حقيقت قرار مى گيرد . . . اين مطلب علاوه بر اين که يک امر ايمانى است و از لوازم ايمان به تعليمات انبيا است، يک حقيقت تجربى و آزمايشى است; البته تجربه فردى . به اين صورت که هرکس [که مى خواهد امداد غيبى را درک کند] لازم است در عمر خويش چنين کند، تا اثر لطف و عنايت پروردگار را در زندگى خود ببيند، و چقدر لذت بخش است، معامله با خدا و مشاهده آثار لطف او .» (62)
--------------------------------------------
پى نوشت ها :
1) ارسطو، اخلاق نيکوماخوس، ترجمه محمدحسن لطفى، طرح نو، ص 17 .
2 . (inclusiveend) تعبير «غايت» براى اين است که سعادت يک غايت است; برترين و نهايى ترين و کامل ترين غايتى که همگان در جست وجوى آنند .
3 . (dominantend) از آن جا که در طول تاريخ فلسفه اخلاق، تنها نامزد اصلى براى «غايت غالب» فعاليت عقلى يا نظرپردازى بوده - که مورد تاييد فيلسوفان يونان بوده است - گاهى به جاى غايت غالب، غايت عقلى و يا به طور ساده تر، نظريه عقل گرايانه سعادت، هم گفته شده است .
4. Hardi, Thefinal Goodin Aristotles Ethics p.299.
5) البته در تعداد مؤلفه هاى سعادت و نيز تعيين آنها، بين طرفداران تفسير «غايت جامع» اختلاف بسيارى وجود دارد .
6) ر . ک: سرچشمه ارزش از نظر ارسطو و کانت، کريستين کرسگارد، ترجمه محسن جوادى، ارغنون، شماره 16، تابستان 1379، ص 99- 111 .
7) تامس نگل که مدافع تفسير غايت غالب است، مى گويد: «از ديدگاه ارسطو تنها عنصر باارزش، عقل آدمى است و تمام فعاليت هاى ديگر براى فراهم کردن فعاليت عقل ارزش دارند; چنان که خوردن و آشاميدن و ساير قواى آدمى براى انديشيدن است . انجام اعمال اخلاقى نيز براى فراهم کردن زمينه فعاليت خاص عقل، يعنى تامل و نظرپردازى است .» ر . ک:
Thomas Nagel, Aristotleon Eudaimonia P.13.
8) کسانى مانند لوئى اشتراوس و ماجد فخرى، فارابى را مدافع تفسير «غايت غالب» مى دانند; ولى گروهى به استناد اهتمام او به سياست که مقوله اى عملى است، وى را مدافع تفسير جامع ديده اند . ر . ک:
Miriam Galstom, politics and the Excellence. Princeton, 1990, P.55-59.
9. External Goods.
10) ارسطو، اخلاق نيکوماخوس، ترجمه محمدحسن لطفى، طرح نو، ص 34 .
11) غرر الحکم و دررالکلم، فصل اول، بند 1699 .
12) همان، فصل 27، بند اول .
13) مجلسى،
14) غرر الحکم و دررالکلم، فصل 79، بند 33 .
15) همان، فصل اول، بند 1356 .
16) نهج البلاغه، حکمت 163 .
17) ارسطو، اخلاق نيکوماخوس، ترجمه محمدحسن لطفى، ص 46 .
18) همان، ص 66 .
19) براى فهرستى از اين فضيلت ها، ر . ک: کاپلستون، تاريخ فلسفه يونان، ترجمه دکتر مجتبوى، انتشارات سروش، ص 389 .
20 . (Theological virtues) اين واژه بعدها رواج يافت و در آثار نويسندگان مسلمان هم مورد استفاده قرار گرفت، مثلا مؤلف کتاب نظريه فضيلت غزالى، يکى از انواع فضايل را در ديدگاه وى همان فضايل دينى يا الهياتى مى آورد . ر . ک:
Sherif. Mohamed, Ghazali|s Theory of virtue, stateuniversity of New York P. 77.
21) ارسطو، اخلاق نيکوماخوس، ترجمه محمدحسن لطفى، ص 168 .
22) ر . ک: همان، ص 172 .
23) ر . ک: مرتضى مطهرى، مجموعه آثار، ج 16، ص 440 .
24) نهج البلاغه، نامه 47 .
25) براى آگاهى دقيق تر از مفاد اين پرسش و پاسخ، ر . ک: مطهرى، مرتضى، مجموعه آثار، ج 16، ص 435- 438 .
26) نهج البلاغه، خطبه 87 .
27) نهج البلاغه، حکمت، 82 .
28) نهج البلاغه، خطبه 191 .
29) غررالحکم و درر الکلم، فصل اول، بندهاى 240 و 271 .
30) مفردات راغب، ماده صدق .
31) نهج البلاغه، خطبه 86 .
32) غررالحکم و دررالکلم، فصل 18، بند 42 .
33) پيشين، فصل 8، بند 9 .
34) الحسد ينکر العيش، ثمرة الحسد شقاء الدنيا والاخرة .
35) من کثر حرصه کثر شقائه .
36) الشقى من اغتر بحاله و انخدع لغرور اماله .(غرر الحکم و دررالکلم، فصل اول، بند 1823)
37 . (contemplation) معمولا اين واژه به تامل و يا نظرپردازى ترجمه مى شود .
38) برهان کارکرد (ergon Argument) ارسطو در فلسفه اخلاق معروف است . وى مى خواهد براساس کارکرد آدمى، ماهيت سعادت وى را دريابد . ر . ک: ارسطو، اخلاق نيکوماخوس، ترجمه محمدحسن لطفى، ص 30- 34 .
39) ارسطو، اخلاق نيکوماخوس، ترجمه محمدحسن لطفى، ص 395 .
40) ابوعلى سينا، معراج نامه، تصحيح نجيب مايل هروى، انتشارات آستان قدس رضوى، ص 94 .
41) العلم اعلى فوز .(غررالحکم و دررالکلم، فصل اول، بند 781).
42) العلم افضل قنية .(همان، فصل اول، بند 862).
43) لا غنى کالعقل .(همان، فصل 86، بند 38).
44) زيادة العقل تنجى .(همان، فصل 37، بند 40).
45) نهج البلاغه، خطبه 220 . براى توضيح اين مضمون ر . ک: مطهرى، مرتضى، مجموعه آثار، ج 16، ص 420- 427 .
46) فقد العقل شقاء .(غررالحکم و دررالکلم، فصل 59، بند 7).
47) لا مصيبة اشد من الجهل .(همان، فصل 86، بند 236).
48) لانجاة لمن لا ايمان له .(همان، فصل 86، بند344)
49) بالايمان يرتقى الى ذروة السعادة و نهاية الحبور .(همان، فصل 18، بند145)
50) الايمان امن (همان فصل اول، بند9).
51) صف، آيه 10- 11 .
52) نهج البلاغه، خطبه دوم .
53) الدين حبور .(غرر الحکم و دررالکلم، فصل اول، بند 88).
54) الدين افضل مطلوب .(همان، بند 375).
55) الورع مصباح نجاح .(همان، بند 800).
56) العبادة فوز (همان، بند 86).
57) الزهد متجر رابح .(همان، بند 920).
58) لايشقى امرء الا بمعصية الله .(همان، فصل 86، بند 411).
59) النجاة مع الايمان (همان، فصل اول، بند 941).
60) غررالحکم، فصل اول، بندهاى 286 و 287 .
61) همان، فصل اول، بندهاى 348 و 908 .
62) مطهرى، مرتضى، مجموعه آثار، ج 3، ص 348 .