امام جواد (عليه السلام) مانند ساير ائمه (عليهم السلام)، دوران زندگى مظلومانه و پرمشقتى را سپرى نمودند، و در پايان هم به علت ناتوانى دشمنان، از کمرنگ کردن انوار امامت و خراب کردن چهره الهى اين امام بزرگوار، حضرت را مسموم و به شهادت رسانيدند. در شهادت اين امام هم، اوج مظلوميت ائمه به نمايش گذارده شد و امام توسط همسر خود، دختر مأمون، به شهادت رسيدند.
چرا «تقى» ؟
حضرت القاب بسيار دارند، که يكى از القاب آن حضرت «تقى» است و اين به خاطر جلوه و ظهور خاصى است كه تقواى الهى آن امام همام در اجتماع آن روز نمود داشته و جهانى از پاكى و عفاف و تقوا را فرا راه ديدگان قرار داده بود و الا تمامى معصومين بر خوردار از صفت تقوا و عصمت الهى هستند. چنانكه همه «صادق» راستگو و «كاظم» فرو برنده خشم و «زين العابدين» زينت عابدين هستند.
اما فرهنگ القاب معصومين ريشه اى اجتماعى و برخاسته از عنايت الهى دارد كه لقب «تقى» نيز از اين مقوله است.
نگاهى به شرايط اجتماعى آن بزرگوار و وضعيت درباريان، ما را بدين نكته رهنمون مىكند كه دشمن تلاشى پيگير داشت، تا به گمان خود، آن حضرت را با عياشى ها و فساد دربار براى يك بار هم كه شده است، آلوده كند، و در نتيجه آن حضرت را از چشم شيعيان و طرفدارانش كه او را به خاطر پاكى و طهارت الهى اش مى ستودند، ساقط كند و حتى مامون، براى كشاندن آن حضرت به بزم دربار، دخترش ام الفضل را به عقد آن حضرت در آورد و در اين جهت دستور لازم را نيز صادر كرد. اما راه بجايى نبرد و پاكى و تقواى امامت بر انديشه باطل مأمونى، پيروز گشت و نورانيتى مضاعف يافت. در اين باره كافى است روايت ذيل را مرور كنيم.
دشمن تلاشى پيگير داشت، تا به گمان خود، آن حضرت را با عياشى ها و فساد دربار براى يك بار هم كه شده است، آلوده كند، و در نتيجه آن حضرت را از چشم شيعيان و طرفدارانش كه او را به خاطر پاكى و طهارت الهى اش مى ستودند، ساقط كند
زهى خيال باطل
ابن شهرآشوب در كتاب «مناقب» از محمد بن ريان نقل مىكند كه، مأمون، درباره امام محمد تقى(عليه السلام) به هر نيرنگى دست زد، شايد بتواند آن حضرت را مانند خود اهل دنيا نمايد و به فسق و لهو، او را متمايل كند، به نتيجه اى نرسيد، تا زمانى كه خواست دختر خود را به خانه آن حضرت بفرستد، دستور داد صد كنيزك از زيباترين كنيزكان را بگمارند، تا زمانى كه امام جواد (عليه السلام) براى حضور در مجلس دامادى وارد مىشود، با جامهاى جواهر نشان از او استقبال كنند.
كنيزان به آن دستور العمل رفتار كردند ولى حضرت توجهى به آنها ننمود.
و مردى بود به نام «مخارق» كه آوازه خوان بود و بربط نواز و ريشى دراز داشت. مأمون او را طلبيد و از او خواست كه تلاش خود را جهت متمايل نمودن امام به امور مزبور بكار گيرد.
مخارق به مأمون گفت اگر ابوجعفر(عليه السلام) كمترين علاقه اى به دنيا داشته باشد، من به تنهايى مقصود تو را تأمين مىكنم.
پس نشست مقابل آن حضرت و آواز خود را بلند كرد بگونه اى كه اهل خانه دورش گرد آمدند و شروع كرد به نواختن عود و آوازخوانى.
ساعتى چنين كرد، ولى ديد حضرت جواد (عليه السلام) نه به سوى او، و نه به راست و چپ خود هيچ توجهى ننمود.
سپس سربرداشت و رو به آن مرد كرد و فرمود، «اتق الله ياذا العثنون» از خدا پروا كن اى ريش دراز. پس عود و بربط از دست آن مرد افتاد و دستش از كارافتاد تا آن كه بمُرد.
مامون از او پرسيد تو را چه شد؟ گفت: وقتى كه ابو جعفر(عليه السلام) فرياد بركشيد، آن چنان هراسيدم كه هرگز به حالت اول باز نخواهم گشت.
روايت فوق بيانگر عمق توطئه مأمون، جهت نشانه گرفتن تقواى الهى امام جواد (عليه السلام) مىباشد، كه عصمت الهى امام جواد (عليه السلام) نقشه هاى آنان را نقش بر آب مىنمود. و در همين راستا سخن ديگرى كه از «ابن ابى داود» نقل شده است كه درجمع اطرافيان خود گفت:
خليفه به اين فكر افتاده است كه ابوجعفر (عليه السلام) را براى شيعيان و پيروانش به صورت – العياذ بالله - زشت و مست نامتعادل و آلوده به عطر مخصوص زنان نمودار كند. نظر شما در اين باره چيست؟ آنها مىگويند اين كار دليل شيعيان و حجت آنان را از بين خواهد برد. اما فردى از ميان آنان مىگويد جاسوسهايى از ميان شيعيان برايم اين چنين خبر آورده اند كه، شيعيان مىگويند در هر زمان بايد حجتى الهى باشد و هرگاه حكومت متعرض فردى كه چنين مقامى نزد آنان دارد بشود، خود بهترين دليل است بر اينكه او حجت خداست.
پس از نوميدى از همراهى امام و درخشش هرچه بيشتر جلوههاى پاكى و تقواى امام بود كه دشمن تصميم به شهادت امام (عليه السلام) را مىگيرد، زيرا كه هر روز شخصيت امام فروغى فروزان تر به خويش مىگيرد و دلهاى مشتاق پاكى و عفاف را هرچه بيشتر بسوى خويش جذب مىكند
پس از آن «ابن ابىداود» خبر را به خليفه منتقل مىكند. در اين هنگام خليفه اين چنين اظهار نظر مىكند كه: «امروز در باره اينها هيچ چاره و حيله اى وجود ندارد. ابوجعفر را اذيت نكنيد.
امام (عليه السلام) خود بى رغبتى و ناراحتى خويش را از وضعيت دربار و همراهى آنان اظهار مىداشت. «حسين مكارى» مىگويد:
در بغداد بر ابوجعفر (عليه السلام) وارد شدم، وى در نزد خليفه بانهايت جلالت مىزيست. با خود گفتم كه حضرت جواد (عليه السلام) با اين موقعيت كه در اينجا دارد ديگر به مدينه بر نخواهد گشت. چون اين خيال در خاطر من گذشت، ديدم امام سرش را پايين انداخت و پس از اندكى سربلند كرد در حالى كه رنگ مباركش زرد شده بود، فرمود: «اى حسين، نان جو با نمك نيم كوب در حرم رسول خدا (صل الله عليه و اله) نزد من بهتر است از آنچه كه مشاهده مىكنى».
پس از نوميدى از همراهى امام و درخشش هرچه بيشتر جلوههاى پاكى و تقواى امام بود كه دشمن تصميم به شهادت امام (عليه السلام) را مىگيرد، زيرا كه هر روز شخصيت امام فروغى فروزان تر به خويش مىگيرد و دلهاى مشتاق پاكى و عفاف را هرچه بيشتر بسوى خويش جذب مىكند.