امام عسکرى و زمامداران معاصر
  • عنوان مقاله: امام عسکرى و زمامداران معاصر
  • نویسنده: محمد جواد طبسى
  • منبع:
  • تاریخ انتشار: 21:40:31 1-10-1403


درآمد

پس از حضرت موسى بن جعفر (ع) سالهاى بسيار در سياهچالهاى هارون به سربرد، چنان مى نمايد که امام ديگرى جز امام حسن عسکرى (ع) به اين سرنوشت دچارنشد. امام عسکرى (ع) از سال 254 تا 260 سخت ترين روزهاى زندگى اش را زير نظر سه خليفه غاصب (معتز و مهتدى و معتمد) گذراند.
آنان هرگز به زندان بسنده نکردند; بلکه بارها انديشه پليد از ميان بردن حضرت در سر پروراندند و در پرتو قدرت الهى که با خلع از خلافت، قتل و يا ديگرمشکلات روبرو شدند.

1. امام عسکرى و معتز عباسى

معتز عباسى، پس از تصدى خلافت، روش اسلافش را پيش گرفت، امام عسکرى را شديدا زير نظر قرار داد، چند بار روانه زندان ساخت و اورا به دست جنايتکارى به نام صالح بن وصيف سپرد.
صالح بن وصيف، که از دشمنان اهل بيت بود، فرصت را غنيمت شمرد، افرادى پست تراز خود را در زندان بر امام گماشت تا در طول شبانه روز حضرت را آزار دهند.
على بن عبدالغفار مى گويد: روزى گروهى از عباسيان و دسته اى از منحرفان [ودشمنان اهل بيت] بر صالح بن وصيف وارد شدند. صالح به آنان گفت: نمى دانم ديگرچه کنم؟ دو تن از شرورترين افرادى که سراغ داشتم، بر او گماشتم; اما چنان درآنها تاثير نهاد که در مدتى کوتاه اهل عبادت شدند. از آنان پرسيدم: درباره اش چه مى گوييد؟
پاسخ دادند: چه بگوييم در باره کسى که روزها روزه مى دارد و شبها تا بامدادنماز مى گزارد; نه سخن مى گويد و نه به کارى جز عبادت مى پردازد. هرگاه به اونگاه مى کرديم، لرزه بر انداممان مى افتاد و توان تدبير خويش از کف مى داديم.
هنگامى که عباسيان اين سخن را از صالح بن وصيف شنيدند، در نهايت خوارى ازنزدش بيرون رفتند. (1)
از اين گفتگو چنان برمى آيد که بدانديشان و دشمنان امام (ع) نزد صالح بن وصيف شتافته بودند تا از او بخواهند عرصه را بر امام تنگتر کند، اما سيماى ملکوتى حضرت چنان جذاب بود، که حتى پست ترين افراد رادگرگون مى ساخت و به عبادت وا مى داشت.
به گفته برخى از مورخان، معتز امام را به دست على بن اوتامش، که از دشمنان سرسخت اهل بيت بود، سپرد.
على به شدت تحت تاثير واقع و از دوستان صميمى اهل بيت شد.
شيخ مفيد از محمد بن اسماعيل علوى چنين نقل مى کند: امام نزد على بن اوتامش زندانى گرديد و به او، که از دشمنان خشن آل ابى طالب بود، دستور داده شد تابر امام سخت بگيرد. مدتى نگذشت که فرزند اوتامش در برابر امام چهره بر زمين ساييد; هيبت و عظمت امام چنان بود که نمى توانست به حضرت بنگرد. چون امام اززندان بيرون آمد، على بن اوتامش سرآمد روشن بينان و نيک گفتارانى شده که حضرت را به بزرگى ياد مى کردند. (2)
فشارهاى سخت و گوناگون بر امام، معتز عباسى راقانع نساخت. او سرانجام به سعيد حاجب دستور داد امام را به طرف کوفه برده،در راه به قتل برساند. (3) حضرت به درگاه پروردگار شکايت برد و معتز را نفرين کرد. سه روز بعد، در اثر دعاى امام عسکرى، معتز به بدترين وضع کشته شد. (4)
اربلى از کتاب الدلايل چنين نقل مى کند: محمد بن عبدالله مى گويد: زمانى که[معتز] به سعيد حاجب دستور داد تا امام عسکرى (ع) را به طرف کوفه ببرد،ابوالهيثم به امام نوشت: فدايت شوم در باره شما خبرى به ما رسيده، که ما راسخت نگران کرده است. حضرت در پاسخ نوشت: پس از سه روز گشايش فرا مى رسد. معتزدر روز سوم کشته شد. (5)

2. امام عسکرى (ع) و مهتدى عباسى

هنوز امام عسکرى ازستم معتز کاملا رهايى نيافته بود، که به ستم مهتدى عباسى گرفتار شد. هر چنداين فرد به زهد شهره بود! (6)
ولى خلافت چنان دگرگونش ساخت که يکباره کمر به نابودى علويان، بويژه امام عسکرى، بست. ابوهاشم مى گويد: با امام عسکرى درزندان مهتدى بوديم که فرمود: اى ابوهاشم، اين سرکش اراده کرده بود امشب باسرنوشت اولياى خدا بازى کند، ولى خداوند عمرش را قطع و کوتاه کرد...
بامداد ترکها بر مهتدى شوريدند و او را به قتل رساندند. (7) از پاسخ نامه امام (ع) به احمد بن محمد چنان برمى آيد که مهتدى همواره در فکر کشتن امام بوده است.
حضرت مى نويسد:
«ذلک اقصر لعمره عد من يومک هذا خمسه ايام و يقتل فى اليوم السادس بعد هوان و استخفاف يمر به فکان کما قال.» (8) عمر او کوتاه تر از آن است که فکرمى کند. از امروز تا پنج روز به شمار. در روز ششم با خوارى کشته خواهد شد.
پس آنچه امام فرموده بود، واقع شد.

3. امام (ع) و معتمد عباسى

احمد بن جعفر بن متوکل، مشهور به معتمد عباسى در سال دويست و پنجاه و شش هجرى (9) بر مسند خلافت نشست. او، بدون در نظر گرفتن سوابق امام و بدون عبرت گرفتن از سرنوشت شوم معتز و مهتدى، امام را بيش از گذشته،تحت فشار قرار داد. اين بار پيشواى يازدهم به دست يحيى بن قتيبه سپرده شد.
يحيى چنان عرصه را بر امام تنگ ساخت که همسرش اعتراض کرد. او در برابراعتراض همسرش سوگند ياد مى کرد که حضرت را ميان درندگان رها مى کند. ابن شهرآشوب مى نويسد: امام عسکرى را به يحيى بن قتيبه سپردند. او بر حضرت بسيارسخت گرفت. همسرش به وى گفت: از خدا بترس و چنين ميازارش; مى ترسم [جايگاه معنوى اش] زيانى بر تو رساند. يحيى پاسخ داد: به خدا سوگند، او را به ميان درندگان و شيران خواهم افکند. آنگاه با اجازه خليفه، امام را ميان شيران افکند. پس از مدتى، به محل نگهدارى شيران نگريستند و امام را در حال نمازيافتند. فورا دستور داده شد امام را به خانه اش بازگردانند. (10)
بر اساس روايتى ديگر يحيى پس از سه روز همراه مربى و سرپرست شيران به محل نگهدارى آنها رفت و بر خلافت انتظار، امام را در ميان شيرانى که پيرامونش حلقه زده بودند، در حال نماز يافت.
مربى به قفس درندگان گام نهاد و بى درنگ طعمه شيران شد.
يحيى همراه بستگانش نزد معتمد عباسى شتافت و وى را از اين واقعه آگاه ساخت.
معتمد نزد امام رفت و عاجزانه از حضرتش خواست تا برايش دعا کند! (11) البته نرمش معتمد عباسى ديرى نپاييد. او چنان شيفته قدرت و مقام بود که همه چيز رابه فراموشى سپرد و به چيزى جز شهادت امام (ع) نمى انديشيد.

4. ريشه آزارها

چرا خلفا در پس آزار امام (ع) بودند؟
بررسى دقيق و عميق اين امر فرصتى فزونتر مى طلبد، ولى در لابه لاى گفتار امام پاسخ اجمالى اين پرسش به چشم مى خورد. حضرت پس از ولادت فرزندش حجه بن الحسن (عج) فرمود:
ستمگران گمان بردند مرا مى کشند تا اين نسل را قطع کنند. (12) اين جمله کوتاه نشان مى دهد که دشمن در پى پيشگيرى از ولادت امام دوازدهم حضرت بقيه الله الاعظم (ع) بود; ولى سرانجام قدرت خدا آشکار شد و موعود الهى على رغم همه محدوديتها به عرصه گيتى گام نهاد.
فسلام عليه يوم ولد و يوم يبعث حيا.

--------------------------------------------
پى نوشت ها :
1. کافى، شيخ کلينى، ج 1، ص 512.
2. ارشاد، شيخ مفيد، ص 342.
3. مناقب، ابن شهرآشوب، ج 4، ص 431.
4. البدايه و النهايه، ابن کثير، ج 11، ص 16.
5. کشف الغمه، اربلى، ج 2، ص 206.
6. الکامل فى التاريخ، ابن اثير، ج 7، ص 233.
7. کتاب الغيبه، شيخ طوسى، ص 134.
8. کافى، ج 1، ص 510.
9. تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 507.
10. مناقب ابن شهرآشوب، ج 4، ص 430.
11. همان.