ختم ولايت و خاتم الاولياء
يكى از مهمترين مباحث در ولايتبه ويژه از ديدگاه عرفانى مبحث "ختم ولايت" است كه هنوز هم معركه آراى اهل ذوق و صاحبنظران در عرفان مىباشد. جهت روشن شدن بحث مقدمتا به بررسى اجمالى ولايت و معناى آن پرداخته و سپس خاتم ولايت و اقسام آن، ختم و اقسام آن و صفات هر يك را مورد تامل قرار مىدهيم:
ولايت از معدود كلماتى است كه در قرآن و احاديث در معانى مختلفى بكار رفته است. با توجه به موارد استعمال قرآنى ، ولايت را مىتوان چنين معنا كرد: ولايت عبارت است از سرپرستى و مالكيتى كه باعث نوع خاصى از تصرف و تدبير مىشود. برترين مرتبه اين ولايت از آن حق - "جل جلاله" - است كه مالك حقيقى و مدبر واقعى هر چيزى است (1) ;بلكه صاحب مطلق چنين ولايتى همانا پروردگار متعال است و ساير ولايات در واقع از تجليات آن ولايت مطلقه الهى مىباشد كه به اذن او، بر صاحبان آن افاضه شده است. از اين رو در نزد شيعه ولايتى معتبر است كه به اذن حق و منسوب به او باشد; زيرا همانطور كه گفته شد، فقط حق تعالى ما لك واقعى و حاكم بر جهان هستى است و فقط او شايسته خطاب ولى، حاكم ، سلطان و مالك است و احدى در عرض او حتى بر نفس خود، ولايت و سلطنت ندارد. چون حق تعالى مبرا از مجانست مخلوقات است، خلفا و نمايندگانى را براى تربيت مملوكان و عبيدش منصوب فرموده و اطاعت ايشان را واجب گردانيده است. لذا ولايتبه اذن او براى رسول الله«صلى الله عليه وآله» و برخى از مومنان نيز ثابت گرديد; چنانكه در آيه شريفه قرآن بدان اشاره شده است:
"انما وليكم الله و رسوله و الذين امنوا الذين يقيمون الصلاة و يؤتون الزكاة و هم راكعون. (2) در اين آيه ولايت الهى به ترتيب منحصر به سه فرد است:
الف - حضرت حق (جل جلاله)
ب - حضرت رسول اكرم«صلى الله عليه وآله»
ج - مؤمنان
در عرفان نيز ولايتبه عنوان يكى از اركان و محورهاى اصلى، مورد بحث و بررسى عرفاى بزرگ از جمله ابن عربى قرار گرفته است. بعقيده او ولايت كمالى است ازلى و ابدى كه سرآغاز جمله كمالات است; زيرا در نظر وى غايت كمالات انسانى رسالت و بعد نبوت است كه آنها نيز خود مرتبهاى از مراتب ولايتند و بدين جهت او ولايت را ملك عام و محيطى مىداند كه شامل نبوت و رسالت مىباشد. اما اينها خود دو امانت الهى و وظيفه اجتماعى براى شخص رسول و نبى هستند كه محدوده آن همين عالم عين و شهادت است; در حالى كه ولايت كه باطن اين دوست همواره باقى است و در واقع رسول و نبى بواسطه اين جنبه است كه در دنيا و آخرت داراى كمال و برترى بر ساير انسانها مىباشند.
صاحب واقعى تمامى ولايتها و نبوتها و رسالتها در نظر ابن عربى و ساير مشايخ عرفا تنها يك حقيقت است; همان كه آغاز و غايت آفرينش است، حقيقتى كه كاملترين مظهر و مجلاى حضرت حق، متحقق به جميع اسماء الهى و واسطه در فيض به ماسواستيعنى همان حقيقت محمدى«صلى الله عليه وآله».
توضيح اينكه در صحف كريمه اهل تحقيق محققاست كه صادر نخستين نفس رحمانى است و آن اصل اصول و هيولاى عوالم غير متناهى و ماده تعينات است و از آن تعبير به تجلى سارى و رق منشور و وجود منبسط و نور مرشوش نيز مىكنند.
نفس رحمانى را حقيقت محمدى نيز گويند; زيرا نفس اعدل امزجه كه نفس مكتفيه استبه حسب صعود و ارتفاع درجات و اعتلاى مقامات عديل صادر اول مىگردد. بلكه فراتر از عديل مذكور، اتحاد وجودى با وجود منبسط مىيابد و در اين مقام جميع كلمات وجوديه، شؤون حقيقت او مىگردند.
ابن عربى در باب يكصد و نود و هشتم فتوحات مكيه كه در معرفت نفس و اسرار آن است در اين مطلب مىفرمايد:
"الموجودات هى كلمات الله التى لا تنفد كما فى قوله تعالى "قل لو كان البحر " و قال تعالى فى حق عيسى "و كلمته القاها الى مريم (4) " و هو عيسى فلهذا قلنا ان الموجودات كلمات الله الى ان قال: و جعل النطق فى الانسان على اتم الوجوه، فجعل ثمانية و عشرين مقطعا للنفس يظهر فى كل مقطع حرفا معينا هو غير الآخر، ما هو عينه مع كونه ليس غير النفس. فالعين واحدة من حيث انما نفس، و كثيرة من حيث المقاطع."مراد از سريان ولايت در السنه اهل تحقيق، همين سريان وجود منبسط و نفس رحمانى و فيض مقدس است; چنان كه فرمودهاند: وجود و حيات جميع موجودات به مقتضاى قوله تعالى: "و من الماء كل شىء حى (5) " سريان ماء ولايتيعنى نفس رحمانى است كه به منزلت هيولى و به مثابت ماده سارى در جميع موجودات است.
اهل تحقيق همگى بر مبناى وحدت شخصى وجود بر اين عقيده راسخند كه مراتب تمامى موجودات در قوس نزول از تعينات نفس رحمانى و حقيقت ولايت است و در قوس صعود حقيقت انسان كامل داراى جميع مظاهر و جامع جميع مراتب است.
حقيقت محمديه كه اولين تعين و نخستين مظهر حق است، در مراتب غيب و شهادت نزول كرده و در هر مرتبهاى بنابر مقتضيات آن مرتبه ظهور نموده و ولايتخود را تحقق مىدهد; در مرتبه اسما و صفات الهى با انبا از غيب و رفع تخاصم در قالب حقيقت اسم اعظم، در عالم ارواح بواسطه روح محمدى«صلى الله عليه وآله» و در مرتبه شهادت نيز در صورت نبيى از انبيا، از آدم تا عيسى «عليه السلام»، و بالاخره در چهره كاملترين مظهر خود يعنى حضرت ختمى مرتبت«صلى الله عليه وآله» ظهور نموده و بدين ترتيب ختم تمامى اين نبوات و ولايات را مىنمايد; اما عليرغم آنكه خود صاحب تمامى اين ولايات است چون به كسوت نبوت و رسالت در اين عالم ظاهر مىگردد و اينها مانع از ظهور جنبه ولايت وى مىباشند بدين جهت ظهور ولايت او در قالب اولياى امتش محقق مىگردد. (6)
خاتم و ختم:
مقصود از خاتم كسى است كه به نهايت كمال رسيده و جامع تمامى مقامات گرديده است (7) .اين اصطلاح در شرع و عرفان در مورد دو امر نبوت و ولايتبكار رفته است. خاتم نبوت كسى است كه حق تعالى نبوت را به او ختم نموده و آن پيامبر اكرم«صلى الله عليه وآله» است، كه آيه 40 سوره احزاب "ولكن رسول الله و خاتمالنبيين (8) نيز تصريح بر همين معنا دارد; اما خاتم ولايت كسى است كه صلاح دين و آخرت توسط او به نهايت كمال رسيده و نظام جهان به مرگ او مختل مىگردد. (9) همانطور كه ولايتبر دو قسم است، ختم نيز بر دو قسم مىباشد:
1- ختم ولايت عامه يا مطلقه
2- ختم ولايتخاصه
چون نبوت ظهور ولايت است پس هر چه دايره نبوت عامتر باشد، دليل بر شمول دايره ولايتخواهد بود و چون نبوت مطلقه از آن حضرت رسول«صلى الله عليه وآله» بود پس ولايت مطلقه نيز از آن حضرتش است و همانطور كه نبوت جميع انبيا، از آدم تا عيسى«عليه السلام» از مراتب و شؤون نبوت محمدى«صلى الله عليه وآله» بود پس ولايت ايشان كه باطن نبوتشان مىباشد نيز از مراتب و شؤون ولايت محمدى«صلى الله عليه وآله» است، و چون نبوت ايشان مانع از ظهور ولايتشان بود و ظهور اين ولايت آنها در امت محمدى«صلى الله عليه وآله» است پس ختم آن نيز بدست وليى از اولياى اين امتخواهد بود.
مقصود از ختم خاص همان ختم ولايتمحمدى«صلى الله عليه وآله» است و خاتم ولايتمحمدى«صلى الله عليه وآله»- همانطوركه ازنام آن مشخصاست - ولايتاولياى محمدى را ختممىنمايد و او كسى است كه بر قلب حضرت رسول اكرم«صلى الله عليه وآله» مىباشد.
مرحوم آقا محمد رضا قمشهاى ختم خاص را چنين تعريف مىنمايد:
"مراد از خاتم الاولياء كسى است كه صاحب عالىترين مراتبولايت و نهايت درجه قرب باشد به گونهاى كه نزديك تر از او به خداوند متعال كسى نباشد. (10)
حال با توجه به اين مطلب كه نزديكترين مظهر به حقيقت مقدس محمدى همانا حقيقت مظهر علوى است كه در وجود مقدس حضرت على«عليه السلام» و فرزندان مطهرش - كه قدوه و پيشواى آدم عالم هستند - تبلور يافته است، لذا كسى جز حضرت امير مؤمنان على«عليه السلام» شايستگى آن را ندارد كه خاتم ولايت مطلقه محمديه باشد خصوصا با توجه به اين كه اين معنا در احاديث نبوى حتى از طريق اهل سنت، نيز وارد شده است كه تعداد آنها كم هم نيست و ما در اينجا به حسب اختصار به ذكر فقط چند نمونه از آنها اكتفا مىكنيم:
1- قال رسول الله«صلى الله عليه وآله»: "كنت انا و على نورا بين يدى الله عز و جل قبل ان يخلق آدم باربعة عشر الف عام فلما خلق آدم قسم ذلك فيه و جعله جزئين فجزء انا و جزء على". (11) حضرت رسول«صلى الله عليه وآله» فرمودند: "من و على نورى در برابر حضرت حق "عزوجل " بوديم چهارده هزار سال قبل از آن كه آدم آفريده شود پس چون آدم خلق شد خداوند اين نور را قسمت كرد و آن را دو جزء نمود جزئى را من و جزئى را على قرار داد .
2- قال رسول الله«صلى الله عليه وآله»: "خلقت انا و على من نور واحد قبل ان يخلق الله آدم باربعة الالف عام فلما خلق الله آدم ركب ذلك النور فى صلبه فلم يزل شيئا واحدا حتى افترقنا فى صلب عبدالمطلب، ففى النبوة و فى على الوصية (12) ." از حضرت رسول«صلى الله عليه وآله» مروى است كه فرمود: من و على از يك نور و يك حقيقت آفريده شديم چهار هزار سال قبل از آنكه خداوند آدم«عليه السلام» را بيافريند. چون خداوند آدم«عليه السلام» را آفريد آن نور را در صلب وى قرار داد و پيوسته اين نور در اصلاب گذشته همينطور يگانه بود تا آنكه در صلب عبدالمطلب از هم جدا شديم پس نبوت در من و وصايت در على قرار گرفت.
3- عن على «عليه السلام» قال: قال رسول الله«صلى الله عليه وآله» يا على خلقنىالله و خلقك من نوره، فلما خلق آدم«عليه السلام» اودع ذلك النور فى صلبه فلم نزل انا و انتشيئا واحدا، ثم افترقنا فى صلب عبدالمطلب، ففى النبوة و الرسالة، وفيك الوصية و الامامة (13) .حديث فوق از حضرت على«عليه السلام» است كه از قول حضرت رسول«صلى الله عليه وآله» مىفرمايد: "اى على خداوند من و تو را از نور خود آفريد و چون آدم«عليه السلام» را آفريد اين نور را در صلب او به وديعه قرار داد و پيوسته من و تو نور واحدى بوديم تا اينكه در صلب عبدالمطلب از يكديگر جدا شديم، پس در من نبوت و رسالت و در تو وصايت و امامت نهاده شد." احاديث فوق بوضوح علاوه بر نزديكى اين دو حقيقت مقدس از اتحاد آن دو حكايت مىكند و اگر دقتشود هر يك از آنها به ترتيب از حيث مدلول بر ديگرى برترى دارند; زيرا حديث اول يگانگى اين دو حقيقت را تا ظهور آدم بيان مىنمايد كه پس از خلق آن حضرت اين دو حقيقت مقدس از يكديگر جدا مىشوند; اما حديث دوم اتحاد نورى اين دو بزرگوار را تا حضرت عبدالمطلب بيان مىكند و اين بدين معناست كه همانطور كه حقيقت محمدى«صلى الله عليه وآله» داراى ولايت و نبوت مطلقه بود - به گونهاى كه ولايت و نبوت جميع انبيا و اوليا جلوهاى از انوار ولايت آن حقيقت مقدس بود - به جهت اتحاد مذكور نيز آن حضرت داراى مقام ولايت و نبوت مطلقه است; بطورى كه ولايت و نبوت تمامى انبيا و اوليا، شعاعى از خورشيد تابناك ولايت آن حقيقت مطهر است، همچنانكه در روايت آمده است:
"بعث على مع كل نبى سرا و معى جهرا."
اين دو حقيقت مقدس همواره در جميع كمالات شريك بودهاند تا آنكه پس از افتراق در صلب عبدالمطلب يكى صاحب مقام نبوت و ديگرى داراى مرتبه وصايت گرديده است و شاهد بر اين معنا قول رسول اكرم«صلى الله عليه وآله» است كه فرمود:
"لولا انى خاتمالانبياء لكنتشريكا فى النبوة، فان لم تكن نبيا فانك وصى نبى و وارثه، بل انتسيد الاوصياء و امام الاتقياء." (14) جالب توجه است كه اين سخنان در كتب اهل سنت هم نقل شده است:
"قال رسول الله«صلى الله عليه وآله»: على منى بمنزلة راسى من بدنى." (15) " قال النبى«صلى الله عليه وآله» لعلى: انت منى وانا منك." (16) پس مطابق آنچه بيان شد صاحب ولايت مطلقه الهى، حقيقت علوى«عليه السلام» است، همانگونه كه صاحب مقام نبوت مطلقه الهى حقيقت محمدى است. اين معنا با بيان قبلى ما كه خاتم ولايت مطلقه الهى خود حقيقت محمدى«صلى الله عليه وآله» است منافاتى ندارد; زيرا همانطور كه در احاديث نور مشاهده شد ايشان حقيقت واحدى بودهاند كه در هنگام ظهور در اين عالم كه عالم ظاهر و شهادت است از يكديگر جدا و در دو قالب متفاوت ظاهر گرديدهاند.
ائمه اطهار«عليهم السلام» نور واحد هستند كه در راس (17) ايشان حضرت على«عليه السلام» وصى و ولى حضرت رسول اكرم«صلى الله عليه وآله» و بعد از ايشان ساير ائمه«عليهم السلام» داراى اين مقام مىباشند، تا حضرت مهدى«عجلالله تعالى فرجهالشريف» كه آخرين ايشان و خاتم ولايت جزئيه (خاصه) آن حضرت است. در انتها به ذكر دو روايت جهت تاييد ولايتباقى ائمه«عليهم السلام» تبرك مىجوييم:
1) اتحاد نورى ائمه«عليهم السلام» با حقيقت محمدى«صلى الله عليه وآله» به تصريح روايات بسيارى كه از سنى و شيعه وارد شده است: قال الله تعالى : "يا محمد انى خلقتك و خلقت عليا و فاطمة و الحسن و الحسين و الائمة من ولده نورا من نورى و عرضت ولايتكم على اهل السماوات و الارض، فمن قبلها كان عندى من المؤمنين و جحدها كان عندى منالكافرين. يامحمد لوان عبدا من عبيدى عبدنى حتى ينقطع و يصير كالشن البالى ثم اتانى جاحدا لولايتكم ما غفرت له حتى يقرب بولايتكم... ." (18) حديث فوق از احاديث معراجى است كه حق تعالى خطاب به حضرت رسول«صلى الله عليه وآله» مىفرمايد: اى محمد! من تو و على، فاطمه، حسن، حسين و ائمه نسل حسين را از نور خود آفريدم و ولايتشما را بر اهل آسمانها و زمين عرضه داشتم; پس هر كس آن را بپذيرد، در پيشگاه من از مومنان بشمار مىآيد و هر كس آن را انكار كند، نزد من از كافران محسوب مىگردد. اى محمد! اگر بندهاى از بندگانم سر برآستان عبوديت من بسايد تا بدانجا كه جسمش فرسوده و نزار شود سپس در حالتى نزد من آيد كه منكر ولايتشما باشد، هرگز او را نخواهم آمرزيد تا آنكه به ولايتشما اقرار كند...
همان طور كه در حديث مذكور مشاهده مىشود حضرت حق - جلت عظمته - نهتنها حقيقت محمدى و حقيقت علوى، بلكه جميع ائمه«عليهم السلام» را از نور خود آفريده و ولايت ايشان را نيز در عرض ولايت آن دو حقيقت مقدس قرار داده است و آن را چنان ارج مىنهد كه ايمان و كفر را داير مدار آن مىداند.
بنابر اين ايشان نيز مانند حقيقت علوى به حكم اتحاد نورى كه با حقيقت محمدى«صلى الله عليه وآله» دارند در تمامى فضايل جز نبوت، با آن حضرت شريك هستند، يعنى مانند او صاحب اسم اعظم الهى و داراى "جوامع الكلم" و ساير مناقب مىباشند. بدين لحاظ ايشان تنها شايستگان منصب ختم ولايتند كه در وجود مبارك حضرت بقية الله الاعظم«عجلالله تعالى فرجهالشريف» ظهور و بروزى تام دارد.
2) اطلاق وصى بر ايشان كه به حكم "كل وصى ولى و لا عكس" ولايتشان نيز ثابت مىشود:
قال رسول الله «صلى الله عليه وآله»: "قلتيا رب و من اوصيائى؟ فنوديت: يا محمد اوصياؤك المكتوبون على ساق عرشى، فنظرت و انابين يدى ربى جل جلاله الى ساق العرش فرايت اثنى عشر نورا، فى كل نور سطر اخضر عليه اسم وصى من اوصيائى، اولهم على بن ابى طالب، و اخرهم مهدى امتى. فقلت: يا رب هولاء اوصيائى من بعدى؟ فنوديت: يا محمد هولاء اوليائى و اوصيائى و اصفيائى و حججى بعدك على بريتى و هم اوصياؤك و خلفاؤك و خير خلقى بعدك... (19) حديث فوق نيز از احاديث معراجى است و همان طور كه ملاحظه مىشود تعداد اوصياى حضرت ختمى مرتبت«صلى الله عليه وآله» را دوازده تن ذكر نموده است كه اول ايشان حضرت على ابن ابىطالب«عليه السلام» و آخرين ايشان حضرت مهدى«عجل الله تعالى فرجهالشريف» است و وقتى حضرت رسول«صلى الله عليه وآله» سؤال مىكنند كه آيا ايشان اوصياى بعد از من هستند؟ از جانب حق ندا مىرسد كه اى محمد اينها اوليا، اوصيا، برگزيدگان و حجتهاى من بعد از تو براى مردمند.
همچنين آنها اوصيا و جانشينان تو و بهترين مخلوقات من بعد از تو مىباشند.
---------------------------------------------
پاورقى ها:
1) مرحوم علامه طباطبايى در الميزان ذيل آيه "انتولى فى الدنيا و الآخرة (يوسف ،101)، ولايت الهى را چنين معنا مىكند: ولايتحق يعنى قائم بودن او بر هر چيز و به ذات و صفات و افعال هر چيز كه خود ناشى است از اينكه او هر چيزى را ايجاد كرده و از كتم عدم به ظهور وجود آورده است..."
2) مائده، 55
3) كهف ، 109
4) نساء، 171
5) انبياء،30
6) حسن زاده آملى: انسان كامل در نهج البلاغه، ص 201-206
7) ر.ك: كاشانى : الاصطلاحات الصوفيه، ص 159
8) خاتم (به فتح تاء و كسر آن) غير از معانى ديگرى كه دارند، هر دو به معناى آخر هر چيز و پايان آن نيز مىباشند. در اقرب و قاموس خاتم (به فتح و كسر) به معناى انگشتر، آخر قوم، عاقبتشى و غيره و در كشاف و تفسير بيضاوى به معناى آخر الانبياء آمده است. (قاموس قرآن 2/226)
علامه طباطبايى در ذيل آيه شريفه فوق مىفرمايد: مراد از خاتم النبيين بودن آن حضرت اين است كه نبوت به او ختم شده و بعد او ديگر نبيى نخواهد بود... رسول عبارت از كسى است كه حامل رسالتى از خدا به سوى مردم باشد و نبى آن كسى است كه حامل خبرى از غيب باشد و آن غيب عبارت از دين و حقايق آن است و لازمه اين حرف آن است كه وقتى نبوتى بعد از رسول خدا«صلى الله عليه وآله» نباشد، رسالتى هم وجود نداشته باشد; چون رسالتخود يكى از اخبار و انباء غيب است.
وقتى بنا باشد انباء غيب منقطع شود و ديگر نبوت و نبيى نباشد، قهرا رسالتى هم نخواهد بود. از اينجا معلوم مىشود كه چون رسول خدا«صلى الله عليه وآله» خاتم النبيين است پس خاتم الرسل هم خواهد بود.(الميزان ج 32، ص200)
9) كاشانى : همان منبع ، ص 159
10) قمشهاى: تعليقات بر فصوص، ص 64
11) ابن ابى الحديد: شرح نهج البلاغه، ج 2، ص450 و نيز با كمى تغيير در خوارزمى: مناقب ص88; قندوزى: ينابيع المؤدة، ص 314; هبة الله شافعى: تاريخ ابن عساكر، ج 1، ص 152; احمد بن حنبل: مناقب، ج 1، ص 479
12) قندوزى: ينابيع المودة، ص 256
13) همان منبع، ص 256-314 ; ابن مغازلى: مناقب ص 88; ابن ابى الحديد: شرح نهج البلاغه، ج9، ص 171
14) قندوزى : همان منبع، ص 80
15) محب الدين طبرى شافعى: الرياض النضره، ص 162; قندوزى: ينابيع المودة، ص 235; ابن حجر هيثمى: الصواعق المحرقه، ص 75
16) صحيح بخارى، ك 62 ب 9; صحيح ترمذى، ك46 ب 19و 20; مسند احمد، ج3، ص483; ابن ماجه: مقدمه، ب 11
17) از امام محمدباقر«عليه السلام» نقل شده است: "... على افضلنا و اولنا و خيرنا بعد النبى«صلى الله عليه وآله»";ر.ك: تفسيرمجمعالبيان،ج3، ص301
18) حموى: فرائد السمطين،ج 2، ص 319-320 ; الجواهر السنيه، ص 312 - 313; شيخ طوسى: الغيبة، ص 95; ابن طاووس: طرائف ، ص 3171; مجلسى:
بحارالانوار ، ج 36، ص 261-263; بحرانى: غايه المرام، ص 194; اصفهانى - محمدتقى: مكيال المكارم ، ج1، 566; صافى: منتخب الاثر، ص 116-117; ابن عياش: مقتضب الاثر، ص 77
19) قندوزى: همان منبع، ص 486; صدوق كمال الدين: ج 1، ص 254; مجلسى: همان منبع، ج26، ص 337