مقدمه
يكی از اهداف و برنامه های كلی پيامبر و معصومان عليهمالسلام حراست و مرزبانی از انديشه های اسلامی بود كه با آغاز بعثت و دعوت پيامبر شروع شده و هريك از امامان بزرگوار به تناسب شرايط زمانی خود به اين وظيفه مهم و خطير پرداختهاند. چنان كه ملاحظه میكنيم، حضرت محمد صلی الله عليه و آله و سلم با بسياری از گروهها همانند: دهردها، زنادقه، براهمه و غير آنان و همچنين امامان عليهمالسلام با افراد و گروههای بسياری كه به ظاهر مسلمان بوده، اما افكار خارج از انديشههای دينی و اسلامی داشتند، به بحث و گفت و گو و مقابله جدی میپرداختند.
بدين شكل كه اگر فرد يا افرادی دچار اشتباهات يا تناقضاتی میشدند، نخست به هدايت و روشنگری و به دور از هر گونه موضعگيری كار خود را آغاز میكردند؛ اما همين كه احساس میشد، اين فكر انحرافی به دنبال جريانی پنهان يا آشكار، خود را نشان داده است فوراً دست به افشاگری عليه آنان میزدند.
و گاهی نيز همين انديشه ها كه هر روز در لباس نويی خود را در جامعه اسلامی آشكار میكرد، خلفای بنی عباس را هم به دام انداخته و گاه میشد همان افكار غلط، سياست نظام را ترسيم مینمود.
مثلاً در زمان امام هادی عليهالسلام مسأله «خلق قرآن» در جامعه اسلامی بالا گرفته و طرفداران زيادی پيدا كرده بود و چند خليفه عباسی به تبعيت از يك دسته، گروه مخالف را در زير بدترين فشارها و شكنجه ها وادار به پيروی از عقيده خود میكردند. از جمله كسانی كه در سال 220 ق. بر سر همين عقيده، شلاق زيادی خورده و شكنجه فراوانی ديد و مدتی در زندان به سر برد، احمد بن حنبل (1) بود كه از او میخواستند تا دست از عقيده خود برداشته و با خليفه عباسی هم نظر شود.
بی شك يكی از علل و انگيزههای جدا ساختن امامان عليهمالسلام از امت اسلامی، همين جهت بود كه عدهای از خدا بیخبر میخواستند با استفاده از قدرت خلافت اسلامی، جامعه را به سمت و سويی كه خود میخواهند، بكشانند و جوانان را نسبت به باورهای دينی سست كنند و آنها را در دامان همان انديشه های باطلی كه از پيش طراحی كرده و رواج داده بودند، بيندازند تا كسی نتواند آزادانه در برابر اين تهاجم ايستادگی نمايد.
اين نوشتار، به بخش بسيار كوچكی از اين تلاشهای جدی پرداخته است.
امام و نگهبانی از انديشه اسلامی
دوران امام يازدهم، يكی از دورانهای سخت و دشواری بود كه افكار گوناگون از هر سو «جامعه اسلامی» را تهديد میكرد. و با اين كه امام در نهايت فشار به سر میبرد، اما وی همانند پدران خود، لحظهای از اين مسأله غفلت نورزيده و در برابر گروهها و مكتبهای التقاطی و انديشه های وارداتی و ضد اسلامی از جمله: صوفيان، غُلات، مُفَوّضه، واقفيه، دوگانه پرستان و ساير دگرانديشان، سخت موضع گرفته و با شيوههای خاص خود، كارهای آنها را خنثی نموده و نقش بر آب میكرد.
آگاه ساختن فيلسوف عراق
مورخان نوشتهاند: در زمان امام حسن عسكری عليهالسلام فيلسوفی در عراق میزيست به نام «اسحاق كِندی». وی به خيال اين كه در قرآن تناقض وجود دارد، در خانه نشست و مشغول تدوين و تأليف كتابی در تناقض قرآن شد. ابن شهرآشوب مینويسد:
روزی يكی از شاگردان اسحاق كِندی به محضر امام حسن عسكری عليهالسلام وارد شد. امام به وی فرمود: آيا در بين شما فرد توانايی پيدا نمیشود كه استادتان كِندی را در آنچه كه آغاز كرده، رد كند و او را از اين كار باز دارد؟!
او گفت: ما همه از شاگردان او هستيم و چگونه میتوانيم در اين خصوص يا در ديگر مسائل بر استاد خود اعتراض كنيم؟!
حضرت فرمود: آيا آنچه را كه به تو بياموزم، به او میرسانی؟
عرض كرد: آری.
امام فرمود: به نزد او برو و نخست با وی معاشرت نيكی داشته باش و به هر چه نياز دارد، كمكش كن. هنگامی كه با او انس گرفتی، به او بگو: سؤالی به ذهنم رسيده است كه دوست دارم آن را از تو بپرسم. او خواهد گفت: سؤال كن. پس به او بگو: اگر گوينده (آورنده) اين قرآن نزد تو بيايد و از تو بپرسد: آيا احتمال وجود دارد كه مقصود خداوند از اين گفتار، غير از آن باشد كه شما پنداشتهای و در پی آن هستی؟ او به تو خواهد گفت: آری، اين احتمال وجود دارد. زيرا انسان هنگام شنيدن، بهتر متوجه معانی میشود و آنها را درك میكند. چون چنين گفت، به او بگو: شما چه میدانی شايد منظور گوينده كلمات قرآن غير از چيزی باشد كه شما تصور كردهای و او الفاظ قرآن را در غير معانی خود استعمال كرده باشد.
آن مرد از حضور امام حسن عسكری عليهالسلام مرخص شده و به سوی استاد خود، فيلسوف عراقی، رهسپار گرديد و مدتی به دستور آن حضرت با او به نيكی رفتار كرد و سرانجام در فرصت مناسب، سؤال پيشنهادی امام را از او پرسيد.
كِندی گفت: يك مرتبه ديگر اين سخن را برايم بيان كن.
وی بار ديگر سخن امام را بيان نمود. كِندی درنگی كرده و مقداری فكر كرد و دريافت كه هم از نظر لغت و هم از نظر علمی اين امر كاملاً محتمل است و در نظرش اين سخن كاملاً صحيح آمد. از اين روی به شاگردش گفت: تو را سوگند میدهم كه بگويی اين سخن را از كجا آموختی و چه كسی آن را به تو گفته است؟
راوی میگويد: گفتم: اين، چيزی بود كه بر قلبم گذشت؛ لذا از شما پرسيدم.
گفت: هرگز! فردی همانند تو محال است بر چنين چيزی دست پيدا كند و به اين مرتبه از اين سخن برسد! حال به من بگو كه اين سخن را از كجا آوردی؟
گفتم: اين، دستوری بود كه ابومحمّد ـ عسكری عليهالسلام ـ به من ياد داده است.
گفت: درست گفتی، چرا كه چنين سخنانی تنها از همان خاندان صادر میشود.
سپس آتشی درخواست كرده و هر آنچه را كه نوشته بود، در آتش سوزاند.(2)
برخورد با غلات و مُفَوِّضه
از ديگر برخوردهايی كه امام حسن عسكری عليهالسلام با منحرفان فكری داشت، همانا موضعگيری در برابر غلات و مفوّضه بود؛ يعنی همانهايی كه عقيده داشتند: خداوند در ابتدای آفرينش با خلقت كردن پيامبر، همه چيز را به او واگذار كرده، سپس اين پيامبر است كه دنيا و هر آنچه كه در او هست را آفريده است. و برخی گفتهاند: خداوند اين اختيار را به علی بن ابيطالب عليهالسلام داده است.(3)
و چون اين انديشه انحرافی لطمه شديدی بر عقايد مسلمانان میزد، و پيامدهای ناگواری در پی داشت، بدين جهت از آغاز پيدايش اين تفكر غلط، مورد نكوهش معصومان عليهمالسلام قرار گرفت و اين طايفه را بدتر از يهود و كفار قلمداد كردند. زيرا چيزی مدعی شده بودند كه حتی يهود و نصارا هم نگفته بودند. چرا كه يكی از آثار اين تفكّر غلط، غُلوّ درباره پيامبر و معصومان عليهمالسلام بود. از اين رو، امام عسكری عليهالسلام مسلمانان را از پيروی چنين افرادی با چنين افكاری بر حذر میداشت و گاهی با برخی از سادهانديشان و فريب خوردگان بسيار بزرگوارانه برخورد میكرد، به اميد آن كه از باور خود دست بردارند.
امام عسكری عليهالسلام و ادريس بن زياد
علامه مجلسی از «ادريس بن زياد كَفَر توثايی» نقل كرده كه وی میگفت: من از جمله افرادی بودم كه درباره آنها غُلوّ میكردم. روزی برای ديدار با ابومحمد عسكری عليهالسلام روانه سامرا شدم؛ وقتی كه وارد شهر شدم، از فرط خستگی خود را بر پلكان حمامی انداخته و كمی به استراحت پرداختم. در اين بين خواب چشمان مرا ربود؛ پس بيدار نشدم مگر با صدای كوبيدن آرامی كه به وسيله چوبدستی كه در دست امام عسكری عليهالسلام بود. پس با همان اشاره از خواب بيدار شده و او را شناختم. فوراً از جای برخاسته و در حالی كه آن حضرت سوار بر اسب بودند، پا و زانوی مباركش را بوسه زدم، اولين سخنی كه امام در اين ملاقات كوتاه به من فرمود، اين بود:
«يا ادريس! بل عباد مكرمون، لايسبقونه بالقول و هم بأمره يعملون»؛(4) «ای ادريس! بلكه آنان بندگان مقرب خدايند و در گفتار بر او سبقت نمیگيرند و به فرمان وی عمل میكنند.»
در اين جا حضرت با عنوان كردن اين آيه خواستند به او بفهمانند كه انديشه غُلوّ درباره ما باطل است و ما از خود هيچ اختياری جز آن كه خداوند اراده كند، نداريم؛ چرا كه ما به دنبال امر و اراده خدا بوده و فرمان او را انجام میدهيم.
ادريس كه از جواب كوتاه امام عسكری عليهالسلام كاملاً آگاه شده بود، در پاسخ امام گفت: ای مولای من! مرا همين كلام بس است؛ زيرا آمده بودم تا اين مسأله را از شما بپرسم.(5)
امام عسكری عليهالسلام و كامل بن ابراهيم
در ملاقاتی كه «كامل بن ابراهيم» به نمايندگی گروهی از مفوّضه با امام داشت، وی پاسخ سؤالات خود را از امام عصر عليهالسلام چنين دريافت كرد:
مفوّضه دروغ گفتهاند، بلكه دلهای ما ظرفهای مشيت الهی است. پس اگر او بخواهد، ما میخواهيم.
امام عسكری عليهالسلام در جهت تأييد گفتار فرزندش امام عصر عليهالسلام و ردّ گفته مفوّضه، به كامل بن ابراهيم فرمود:
«پاسخ خود را دريافت كردی، ديگر برای چه اينجا نشستهای، از جای برخيز...» (6)
موضعگيری در برابر واقفيّه
يكی ديگر از گروههای انحرافی كه پس از شهادت امام موسی بن جعفر عليهالسلام پديد آمد، آنهايی بودند كه ادّعا داشتند: موسی بن جعفر عليهالسلام هنوز از دنيا نرفته است.
بنيانگذاران اين طايفه، زياد بن مروان قندی، علی بن أبیحمزه و عثمان بن عيسی میباشند و علت انكار آنان در آغاز كار، اين بود كه نزد اين سه نفر، اموالی از حضرت موسی بن جعفر عليهالسلام وجود داشت، چون نمیخواستند اموال امام كاظم عليهالسلام را به فرزندش امام رضا عليهالسلام تحويل دهند، شهادت امام كاظم عليهالسلام را منكر شدند.
در پاسخ نامه امام رضا عليهالسلام ـ كه به آنها نوشته بود تا اموال را بازگردانند، زيرا او قائم مقام پدرش موسی بن جعفر عليهالسلام است ـ زياد قندی و ابن ابیحمزه، منكر چنين پولی در نزد خود شدند و اما عثمان بن عيسی به حضرت نوشت: پدرت هنوز زنده است و هر كه چنين ادعايی كند، سخن باطلی گفته و تو هم اينك به گونهای عمل كن كه خود میگويی از دنيا رفته است. ولی او به من دستور نداده چيزی به تو بدهم... .(7)
آری، اين گروه با توقف در امامت موسی بن جعفر عليهالسلام از همان ابتدا مورد لعن، نفرين و برائت امامان عليهمالسلام بوده و به گروه «مَمْطوره» نيز اشتهار يافتند.(8)
علامه مجلسی از «احمد بن مطهّر» روايت كرده: برخی از ياران ما به امام حسن عسكری عليهالسلام نامه نوشته و از وی درباره كسی كه بر حضرت موسی بن جعفر عليهالسلام توقف كرده ـ و فراتر نرفته است ـ سؤال كرده بود كه: آيا آنها را دوست داشته باشم يا از آنان بيزاری جويم؟
حضرت در پاسخ فرمود:
«آيا برای عمويت آمرزش میخواهی؟ خداوند عمويت را نيامرزد، از او بيزاری بجوی و من در پيشگاه خداوند از آنها بيزاری میجويم. پس با آنان دوستی نداشته باش، از بيمارانشان عيادت مكن و در تشييع جنازه مردگانشان حاضر مشو و بر امواتشان نماز نخوان، خواه امامی را از سوی پروردگار منكر شوند، و يا امامی را كه از سوی خداوند نمیباشد، بر آنها اضافه كند و يا قائل به تثليث باشند.
بدان، كسی كه تعداد ما را اضافه بداند، مانند كسی است كه از تعدادمان كاسته باشد و امامت ما را انكار كند.»
تا قبل از اين مكاتبه و جريان، شخص سؤال كننده نمیدانست كه عمويش هم در رديف «واقفيان» است و حضرت او را از اين موضوع آگاه ساخت.(9)
پي نوشت :
1. تاريخ يعقوبی، ج 2، ص 472/ تاريخ طبری، ج 7، ص 195/ الامام الصّادق و المذاهب الاربعه، ج 4، ص 456.
2. مناقب آل ابیطالب عليه السلام، ج 4، ص 424/ با خورشيد سامرا، ص 267.
3. شرح باب حادی عشر، ص 99.
4. انبياء / 26 و 27.
5. بحارالانوار، ج 50، ص 283.
6. الغيبة، شيخ طوسی، ص 148.
7. همان، ص 43.
8. بحارالانوار، ج 5، ص 267.
9. كشف الغمّه، ج 3، ص 219.
منبع: مجله كوثر،شماره 60