امام سجاد (عليه السلام)
در اين مقاله، مرحله دوم از نهضت كربلا كه دوره پيامرسانى و تثبيت ارزشهاى نهضت، به رهبرى امام سجاد(عليه السلام) مىباشد، مورد بررسى قرار گرفته است. نويسنده، انتقاد شديد از موضع فريبكاران كوفى، مبارزه با حاكمان اموى، افشاگرى چهره بنىاميه، بيدارى افكار عمومى و معرفى اهلبيت عصمت و طهارت را از جمله سرفصلهاى تلاش سياسى امام سجاد(عليه السلام) در نهضت عاشورا مىداند. و با اشاره به راهبرد سياسى امام(عليه السلام) در زنده نگهداشتن ياد و خاطره شهيدان كربلا، برانگيختن نهضتهاى خون خواهى حسينى پس از قيام را يكى از دستآوردهاى تلاش آن حضرت مىشمارد.
پيش درآمد
امام علىبنالحسين(عليه السلام)، مشهور به زينالعابدين و سجاد بنا به نقل مشهور در سال 38 هجرى در مدينه به دنيا آمد.(1) در هنگام حادثه كربلا 22 يا 23 سال سن داشته و بنا به نظريه بيشتر دانشمندان اسلامى از برادر شهيدش حضرت علىاكبر، كوچكتر بوده است.(2)
حيات اجتماعى، فرهنگى، سياسى و علمى امام سجاد(عليه السلام) از زواياى گوناگون قابل بررسى است. يكى از ابعاد زندگى امام سجاد(عليه السلام) همراهى او در قيام كربلا و پيام رسانى آن نهضت بزرگ است.
اين نوشته تنها از همين زاويه به زندگى امام ساجدان نگريسته و به مرور صحنههاى حضور و نقش سياسى آن حضرت در حادثه كربلا پرداخته است.
نهضت ماندگار
قيام بزرگ عاشورا ماندگارترين نهضت اسلامى است كه در محرم سال 61 قمرى روى داده است. اين نهضت داراى دو مرحله بود. برهه نخست، آفرينش و شكلگيرى و جهاد و جانبازى و دفاع از كرامت اسلامى و دعوت به اقامه عدل و احياى دين محمدى و سنت و سيره نبوى و علوى بوده كه به رهبرى امام حسين(عليه السلام) از نيمه ماه رجب سال 60 هجرى آغاز و در دهم محرم سال 61 هجرى به فرجام رسيد. مرحله دوم، دوره پيام رسانى و تثبيت ارزشهاى نهضت و عرصه جهاد فرهنگى و تبيين آرمانهاى آن قيام مقدس بود كه به رهبرى امام علىبنالحسين(عليه السلام) تداوم يافت.
امامت شيعه و رهبرى نهضت كربلا در عصرى به امام سجاد(عليه السلام) منتهى گشت كه او به همراه نزديكترين افراد خاندان آل على(عليه السلام) به اسارت مىرفتند. آل على(عليه السلام) آماج تيرهاى ستم و تهمت و افترائات سياستمداران بنىاميه قرار داشتند، ارزشهاى دينى دستخوش تحريف و تغيير امويان قرار گرفته، روحيه شجاعت و حميت اسلامى و باورهاى دينى مردم سست، احكام دينى بازيچه نالايقان اموى شده، خرافه گرى رواج يافته، روحيه شهامت و شهادت طلبى در زير شلاق و شكنجه و ارعاب امويان محو گشته بود. سختگيرىهاى بىحد و حصر، مصادره اموال و تخريب خانههاى آلهاشم، محروم ساختن آنها از امتيازات جامعه اسلامى، جلوگيرى مردم از هرگونه ارتباط با خاندان وحى و به انزوا كشاندن امام معصوم(عليه السلام) از مهمترين سياستهاى حاكمان اموى در مبارزه با اهل بيت عصمت و طهارت(عليه السلام) بوده است.(3)
امام زينالعابدين(عليه السلام) در چنين عصر و جوى رسالت و پيامبرى خود را آغاز كرد. در صورتى كه تنها سه تن پيرو واقعى داشت.(4) حركت جهاد فرهنگى و پرورش شخصيتها را در دستور كار خود قرار داد و با يك حركت عميق و دامنهدار به ايفاى نقش پيشوايى خود پرداخت اين رويكرد امام سجاد(عليه السلام) زمينه ساز انقلاب فرهنگى امام باقر(عليه السلام) و امام صادق(عليه السلام) گشت. از اين رو برخى از نويسندگان، آن حضرت را «باعث الاسلام من جديد» ناميدند.(5)
شاهد واقعه
در زمينه حضور امام سجاد(عليه السلام) در نهضت حسينى جاى ترديدى نيست. امّا از صحنههاى اجتماعى و سياسى امام سجاد(عليه السلام) در برهه آغازين نهضت، آگاهىهاى زيادى از تاريخ به دست نمىآيد، يعنى از نيمه رجب، نقطه آغاز نهضت كربلا تا شب دهم محرم، آخرين شب حيات امام حسين(عليه السلام) هيچگونه گزارشى در منابع تاريخى به چشم نمىخورد؛ آنچه كه هست از اين تاريخ به بعد است.(6)
اولين صحنه گزارش شده حيات اجتماعى و سياسى امام زينالعابدين(عليه السلام) در قيام حسينى، مربوط به شب عاشورا است. او خود مىگويد:
شامگاه شب عاشورا پدرم ياران خود را به نزد خويش فراخواند. من در حالى كه بيمار بودم نيز خدمت پدر رفتم تا گفتار او را بشنوم. پدرم فرمود: خدا را ستايش مىكنم و در تمام خوشى و ناخوشى او را سپاس مىگويم.... من يارانى بهتر و با وفاتر از اصحاب خود سراغ ندارم و اهل بيتى فرمانبردارتر و به صلهرحم پاىبندتر از اهلبيتم نمىشناسم. خداوند شما را جزاى نيك عنايت كند. من مىدانم كه فردا كار ما با اينان به جنگ خواهد انجاميد. من به شما اجازه مىدهم و بيعت خود را از شما بر مىدارم تا از سياهى شب براى پيمودن راه و دور شدن از محل خطر استفاده كنيد و هر يك از شما دست يك تن از اهلبيت مرا بگيريد و در شهرها پراكنده شويد تا خداوند فرج خويش را برايتان مقرر دارد.
اين مردم تنها مرا مىخواهند و چون بر من دست يابند با شما كارى ندارند».(7)
امام علىبنالحسين(عليه السلام) در آن شب كه بيمار نيز بود، شب غريبى را سپرى مىكرد. و با چشمان خويش عظمت روح حسينبنعلى(عليه السلام) و شهامت و وفادارى اصحاب را ديد و خود را براى روزهاى واپسين آماده مىساخت.
در صحنه ديگر از آن شب مىخوانيم كه امام سجاد(عليه السلام) مىفرمايد:
«شبى كه بامداد آن پدرم كشته شد من بيمار بودم و عمهام زينب پرستار من بود. پدرم در حالى كه اين بيتها را زمزمه مىكرد نزد من آمد:
كَمْ لَكَ فى الاشراق و الأَصيل
و الدّهر لايقَنُع بالبديل
و كلُّ حىٍّ سالكُ سبيل(8)
و انّما الأمر الى الجليل
يا دهر افٍّ لك من خليل
من طالبٍ و صاحبٍ قتيل
و انّما الأمر الى الجليل
و انّما الأمر الى الجليل
من مقصود پدرم را از خواندن اين بيتها دريافتم و گريه گلويم را گرفت امّا گريه خود را باز داشتم و دانستم كه مصيبت فرود آمده است».(9)
رزم زينالعابدين در ميدان كربلا
تقريباً همه مورخان بر اين باورند كه امام سجاد(عليه السلام) در صحنه كربلا بيمار بود و اين بيمارى نيز حكمت و مصلحت الهى براى امت اسلام بوده تا در سايه آن وجود حجت خداوند در زمين حفظ شود و امر خلافت و وصايت رسول(صلّى الله عليه وآله) تداوم يابد. و به همين دليل در ميدان رزم كربلا حضور نيافت.(10)
او تنها بازمانده مرد از خاندان حسين(عليه السلام) بود كه از كربلا زنده باز گشت تا پرچمدار هدايت امّت باشد. ولى در برخى از منابع از جهاد و مبارزه امام در ميدان كربلا و مجروحيت و جانبازى آن حضرت سخن به ميان آمده است. فضيلبنزبير اسدى كوفى، از ياران امام محمد باقر(عليه السلام) و امام جعفر صادق(عليه السلام) در كتاب خود «تسمية من قتل من اهل بيته و شيعته»(11) مىنويسد:
«كان علىبنالحسين(عليه السلام) عليلاً و ارتثّ يومئذٍ و قد حضر بعض القتال، فدفع اللّه عنه و اخذ مع النساء».(12) امام علىبنالحسين(عليه السلام) در حالى كه بيمار بود در برههاى از جنگ كربلا حضور يافت و به مبارزه پرداخت تا مجروح شد و پيكر مجروح وى را از معركه بيرون آوردند. آنگاه خداوند شر دشمن را از وى بازداشت و به همراه زنان به اسيرى برده شد.
لغت شناسان مىگويند واژه «ارتث» بدان معنا است كه شخصى در ميدان رزم جنگيد و سپس مجروح شد و بر زمين افتاد و در حالى كه جان داشت او را از معركه بيرون بردند.(13)
پس از واقعه
حادثه خونين كربلا، عصر روز عاشورا با شهادت امام حسين(عليه السلام) و اصحابش پايان پذيرفت و بخش دوم نهضت حسينى به رهبرى امام علىبنالحسين(عليه السلام) آغاز شد. حال وظيفه امام سجاد(عليه السلام) بود كه آرمان كربلائيان را در لباس جهاد اسارت و در قالب جدال و مواعظ احسن به گوش همگان برساند. و مردمان مقهور سياست جهالت پرورى امويان را به اسلام راستين، اسلام محمد و على(عليه السلام) و اسلام قرآن رهنمون گردد. مسؤوليت سترگ پيامرسانى عاشورائيان بر شانههاى امام ساجدان و عارفان سنگينى مىكرد. او مىبايست در عصر نوميدى از پيروزى حركت مسلحانه به روش ديگر به بيان مسأله رهبرى و امامت، لزوم شناخت امام عادل و نشانههاى امام عدل و نشانههاى رهبران فاسد و ستم پيشه بپردازد. و مردم غافل و به جهل واداشته را به وظايف شان در برابر رهبر عادل و همت براى اصلاح جامعه بيدار سازد. تفكر اصيل اسلامى را براى جامعه تبيين نمايد تا اميد به ايجاد حكومت اسلامى توسط خاندان وحى را در دل همگان احيا سازد. از سوى ديگر او خود شاهد واقعه كربلا بود و همت گمارد؛ تا ياد و خاطره حماسهسازان عاشورا را در نهاد جامعه اسلامى بارور سازد. دشمن نيز همچون تمامى عصرها اين نكته را دريافته بود كه مركز اصلى انقلابها و مبارزات عدالتخواهانه مردم، ولايت و امامت است. هدف قطعنامه عبيداللّهبنزياد كه نوشته بود: «مردى از خاندان حسين(عليه السلام) را زنده مگذاريد».(14) حتى نوشتهاند عبيدالله براى دستگيرى و تحويل امام زينالعابدين و تحويل او به مأموران پسر زياد، جايزه قرار داد.(15)
حميدبنمسلم، گزارش نويس حادثه كربلا مىگويد: لشكريان به سراغ علىبنالحسين رفتند، او بيمار افتاده بود. شمر خواست او را بكشد، چون ابنزياد دستور داده بود تا تمامى مردان خاندان حسين(عليه السلام) كشته شوند. من مانع شدم و گفتم سبحان اللّه! شما كودك و بيمار را مىكشيد؟ در اين هنگام عمربنسعد رسيد و گفت اين بيمار را آسيب نرسانيد.(16)
يُريدونَ لِيُطفؤا نور اللّهِ بأفواهِهِم و اللّه متُّم نوره و لوكره الكافرون؛(17) مىخواهند نور خدا را با دهان خود خاموش كنند و حال آنكه خدا - گرچه كافران را ناخوش آيد - نور خود را كامل خواهد گردانيد.
نقش سياسى امام سجاد(عليه السلام) در عصر اسارت
امام علىبنالحسين(عليه السلام) تنها بازمانده مرد از خاندان حسين(عليه السلام) است كه بىشك تداوم و بقاى قيام حسينى مرهون تلاش و مجاهدت او است. اكنون در اين بخش به سرفصلهاى مهمترين عملكرد امام زينالعابدين(عليه السلام) در زمينه حادثه كربلا مىپردازيم:
مورخان اسلامى نوشتهاند كه اسيران آل محمد(صلّى الله عليه وآله) را روز دوازدهم محرم وارد كوفه كردند. كوفه براى خاندان وحى شهرى آشنا بود، برخى از بانوان كاروان اسيران همچون زينب(سلام الله عليها) روزگارى نه چندان دور، خود بانوى گرانقدر اين شهر بود. اين شهر مدتى مركز
علىبنالحسين(عليه السلام) در سرزنش مردم شهر كوفه چنين فرمود:
مردم، آنكه مرا مىشناسد، مىشناسد. آنكه مرا نمىشناسد خود را به او مىشناسانم. من على، فرزند حسين، فرزند علىبنابىطالبم. من پسر آنم كه حرمتش را در هم شكستند و نعمت و مال او را به غارت بردند و خاندان وى را اسير كردند. من پسر آنم كه در كنار نهر فرات سر بريدند، در حالى كه نه به كسى ستم كرده و نه با كسى مكرى به كار برده بود. من پسر آنم كه او را از قفا سر بريدند و اين مرا فخرى بزرگ است. مردم آيا شما به پدرم نامه ننوشتيد؟ و با او بيعت نكرديد؟ و پيمان نبستيد؟ و فريبش نداديد؟ و به پيكار او برنخاستيد؟ چه زشتكارانيد و چه بدانديشه و كرداريد. اگر رسول خدا به شما بگويد: فرزندان من را كشتيد! و حرمت مرا در هم شكستيد! شما از امت من نيستيد، به چه رويى به او خواهيد نگريست؟
سخنان امام سجاد(عليه السلام) تحولى شگفت در كوفيان ايجاد كرد و از هر سو بانگ گريه برخاست. مردم يكديگر را سرزنش كردند. سپس علىبنالحسين(عليه السلام) بر اين نكته تأكيد كرد كه سيرت ما بايد چون سيرت رسول خدا باشد كه نيكوترين سيرت است. مردم كوفه كه مجذوب سخنان حماسى و مخلصانه سيد ساجدان قرار گرفته بودند، فرياد برآوردند كه ما فرمانبردار توايم و از تو نمىبريم و با هر كس كه گويى پيكار مىكنيم و با آنكه خواهى در آشتى به سر مىبريم! يزيد را مىگيريم و از ستمكاران بر تو بيزاريم.
امام علىبنالحسين(عليه السلام) از موضع سست كوفيان آشنا بود فرمود:
هيهات! اى فريبكاران دغل باز، اى اسيران شهوت و آز. مىخواهيد با من هم كارى كنيد كه با پدرانم كرديد؟ نه به خدا. هنوز زخمى كه زدهايد خون فشان است و سينه از داغ مرگ پدر و برادرانم سوزان است. تلخى اين غمها گلوگير و اندوه من تسكينناپذير است. از شما مىخواهم نه با ما باشيد نه بر ما.(18)
مبارزه با ستم و ستمپيشگان و دفاع از حق مظلومان از جمله مشخصههاى رهبران آسمانى است. اين ويژگى در سيره تمامى پيشوايان شيعه وجود داشته و آنان در اين راه رنجهاى فراوانى را به جان خريدند.
امام علىبنالحسين(عليه السلام) نيز همچون ديگر مصلحان آسمانى لحظهاى در راه مبارزه با ستم و گناه از پاى ننشست و در مقابل هيچ ستمگرى كرنش نكرد. او در عصر اسارت به خوبى ثابت كرد كه مىتوان حتى در مقابل ستمپيشگانى چون ابنزياد و يزيد كه حتّى از ريختن خون چون حسين، ريحانه رسول، ابايى ندارند، ايستاد و حتى كلمهاى كه رنگ ذلّت داشته باشد بر زبان نراند.
اولين رويارويى و برخورد زينالعابدين(عليه السلام) با حاكمان اموى پس از واقعه كربلا، برخورد و گفتگوى امام با پسر زياد حاكم خيره سر كوفه بود. وقتى اسيران آل محمد(صلّى الله عليه وآله) را وارد كاخ ابنزياد نمودند، عبيداللهبنزياد از نام او پرسيد. فرمود من على فرزند حسينم. ابنزياد گفت مگر خداوند علىبنالحسين را نكشت؟ امام على(عليه السلام) فرمود: برادرى داشتم كه مردم او را كشتند. پس زياد گفت خداوند او كشت، امام(عليه السلام) فرمود: «اللّه يتوفى الانفس حين موتها». استدلال امام(عليه السلام) اشاره به اين بوده كه آنها برادرش را كشتند و خداوند او را قبض روح كرد.
ابنزياد كه مست غرور و كينه بود از اين حركت استدلالى سيّد عارفان درمانده گشت و سخت خشم گرفت و دستور داد تا او را بكشند. اين منطق آنان بود كه هر كس در مقابل آنان با شجاعت به افكار و پندارهاى نارواى آنان پاسخ گويد و نقد كند، تهديد به مرگ شود. ولى پسر مرجانه مىبايست دريابد كه علىبنالحسين(عليه السلام) چونان بزدلان كوفى نبود كه با يك خروش، خويش را ببازد. او با قاطعيت و شجاعت تمام در پاسخ ابن زياد فرمود:
«أ بالقتل تُهِدّدنى؟ أما علمت انّ القتلَ لَنا عادةً و كرامتنا الشَّهادة»؛ آيا من را از مرگ مىترسانى؟ مگر نمىدانى شهادت ميراث كرامت و افتخار ماست.(19)
نكته مهمى كه در اين گفتگو به چشم مىخورد اولاً قاطعيت و شجاعت و روحيه شهادتطلبى امام سجاد(عليه السلام) است و ديگر آگاهى كامل امام سجاد(عليه السلام) به نوع پشتوانه فكرى حكومت امويان در جوامع بشرى حكومتها هر اندازه كه توانمند و مقتدر باشند، بىشك نيازمند پشتوانه فلسفى و عقيدتىاند تا تكيه گاه نظام سياسى و اقتصادى آنان بوده و توجيه گر رفتار و مواضع آنها باشد. اين پشتوانه فكرى بر حسب تفاوت جامعهها مختلف است. بنىاميه نيز براى تخدير افكار مردم و رام ساختن آنان شگردهاى زيادى داشتند كه يكى از راهكارهاى اساسى آنان جبرگرايى بود. در برابر هر كارى تلقين مىنمودند كه اين كار خدا بود كه اينگونه شد و اگر مصلحت خدايى ايجاب نمىكرد اين گونه نمىشد. و اين خود يكى از حربههاى سياسى آنان براى ظلم و جنايت بود.(20)
امام علىبنالحسين(عليه السلام) با وقوف و آگاهى كامل به اين نيرنگ سياسى امويان، هم در كاخ ابن زياد و هم در قصر يزيد در شام، به مبارزه با اين پندار فكرى امويان پرداخت و آن را نشانه رفت و با استدلال به آيات قرآن آن را مورد حمله قرار داد.
شام از هنگامى كه به قلمرو مسلمانان در آمد، تا عصر امام سجاد(عليه السلام) تنها حاكمان و فرمانروايان طائفه بنىاميه را در خود ديده بود. مردم اين سرزمين نه محضر پيامبر(صلّى الله عليه وآله) را درك كرده بودند و نه روش اصحاب صالح آن حضرت را. شاميان اسلام را در چهره امويان ديده بودند و تنها آنان را بازماندگان و خاندان پيامبر مىدانستند. در عصر حكومت و فرمانروايى چهل ساله معاويه بر ديار شام، بر اين نكته همت شده بود كه مردم شام را در جهل و بىخبرى نگاهدارند.
از اين رو آنان بر خلاف كوفيان تنها همين را مىدانستند كه فردى خارجى به نام «حسين» بر اميرالمؤمنين يزيد!!! شوريده و توسط سپاه خليفه به قتل رسيد و خاندان وى به اسارت گرفته شدند. از اين رو شهر را آراسته و جشن گرفته بودند.
علىبنالحسين(عليه السلام) در حالى كه غل جامعه برگردن وى آويخته و دست او را با زنجير بسته بودند وارد آن شهر كردند. امام محمد باقر(عليه السلام) از پدرش علىبنالحسين(عليه السلام) روايت مىكند كه حضرت فرمود:
«من را بر شترى كه عريان بود و جهازى نداشت سوار كردند و سر مقدس پدرم حسين را بر نيزهاى نصب نموده بودند... با اين وضع وارد دمشق شديم».(21)
وظيفه خطيرى كه بر دوش امام سجاد(عليه السلام) بود آن بود كه در اين شهر با چنين وضعى كه به خود گرفته بود، خاندان وحى و اهل بيت عصمت كه عدل قرآن بودند را به شاميان بىخبر بشناساند تا مردم رهبران حقيقى اسلام را در يابند. شناساندن اين امر كارى بود كه بايد انجام مىشد، به ويژه كه رخدادهاى بعد از پيامبر(صلّى الله عليه وآله) سبب خاموش شدن خاندان رسول خدا(صلّى الله عليه وآله) در صحنه سياست شده بود.
امام زينالعابدين(عليه السلام) در شام به اين امر همت گمارد هم در برخوردهاى شخصى كه در بين راه و در شام پيش آمد و هم در خطبه معروفش در مسجد اموى شام به معرفى اهل بيت(عليه السلام) پرداخت. اكنون به خبرى كه در اين زمينه نقل شده توجه مىكنيم:
خاندان پيامبر(صلّى الله عليه وآله) را از درى به نام توما وارد دمشق كرده و در آستانه درب مسجد، محلى كه اسرا را نگه مىداشتند، نگه داشتند. در آن هنگام پيرمردى نزديك آنان آمد و گفت: سپاس خداى را كه شما را كشت و مردم را از شوكتتان راحت ساخت و اميرالمؤمنين يزيد را بر شما مسلط كرد. امام سجاد(عليه السلام) به او گفت: اى پير! آيا قرآن خواندهاى؟ گفت: آرى. فرمود: اين آيه را خواندهاى كه خداوند از قول رسولش گفت: «قل لا أسئلكم عليه اجراً الاّ المودة فى القربى»؛(22) گفت آرى. فرمود: اى شيخ! قربى و نزديكان ما هستيم. سپس فرمود آيا آيه «وآت ذى القربى حقّه»(23) را خواندهاى. گفت آرى. فرمود: ما ذوى القربى هستيم. آنگاه فرمود: آيا آيه «و اعْلَمُوا انمّا غَنِمتُم من شىءٍ فانّ لله خُمُسه و للرّسول و لِذِى القربى»(24) را خواندهاى؟ گفت: آرى. فرمود: اى شيخ! ذوى القربى ما هستيم. فرمود آيا آيه تطهير «انّما يُريد اللّه ليذهب عنكم الرجس اهلالبيت و يطهركم تطهيراً»(25) را خواندهاى؟ گفت آرى. فرمود: ما اهل بيتى هستيم كه خداوند آيه طهارت را به ما اختصاص داده است. در اين هنگام پيرمرد شامى خاموش و پشيمان ماند و گفت: خدايا من از آنچه كه با او گفتم و از بغضى كه از اينان داشتم به تو پناه مىبرم. خدايا من از دشمن محمّد و آل محمد بيزارم.(26)
بنىاميه چهره واقعى خود را در زير پرده ريا و حيله و نيرنگ و حتى مقدس مآبى، مخفى مىداشتند. شهادت امام حسين(عليه السلام) تا حدودى اسرار را بر ملا كرد ولى اسارت امام سجاد(عليه السلام) پرده تزوير و رياكارى را از چهره بنىاميه بالازد، و عدم پاىبندى آنان به تعهدهاى دينى و اخلاقى و رسوائيها و فجايع آنها را روشن ساخت.
مورخان اسلامى نوشتهاند كه امام سجاد(عليه السلام) را در حالى كه غل و زنجير بر گردن وى نهاده بودند(27) به قصر يزيد وارد نمودند. او اسيرى سرافراز و آزاده بود كه شكنجه غل جامعه نتوانست وى را به تسليم وا دارد و در اولين گام به هنگام ورود به مجلس يزيد در حالى كه يزيد به شعر حصينبنحمام مرّى تمثل جسته و به شادى پرداخته بود فرمود:
«براى تو قرآن از شعر سزاوارتر است: «ما أصاب من مصيبة فى الارض و لا فى أنفسكم الاّ فى كتابٍ من قبل أن نبرأها انَّ ذلك على اللّه يسير. لكيلا تأسوا على مافاتكم و لاتفرحوا بما اتاكم و اللّه لايحبُّ كلَّ مختالٍ فخورٍ»؛(28) هيچ مصيبتى نه در زمين و نه در نفسهاى شما (به شما) نرسد، مگر آنكه پيش از آنكه آن را پديد آوريم، در كتابى است. اين بر خدا آسان است. تا بر آنچه از دست شما رفته اندوهگين نشويد و به (سبب) آنچه به شما داده است شادمانى نكنيد، و خدا هيچ خودپسند فخر فروشى را دوست ندارد.
استدلال قرآنى سيد عابدان، چون پتكى بود كه بر سر يزيد خود پسند فخر فروش فرود آمد. او سخت خشم گرفت و گفت: پدرت خويشاوندى را بريد و حق مرا نديده گرفت و بر سر قدرت با من به ستيز برخاست. خدا با او آن كرد كه ديدى. امام سجاد(عليه السلام) به تمسك به آيه قرآن جواب وى را داد و افزود:
اى پسر معاويه و هند و صخر، پيش از آنكه تو به دنيا بيايى پيغمبرى و حكومت از آن پدر و نياكان من بوده است. در روز بدر و احد و احزاب، پرچم رسول خدا در دست پدر من بود و در همان نبردهاپدر تو و جد تو پرچم كافران را در دست داشتند.
آنگاه فرمود: اى يزيد اگر مىدانستى چه كردهاى و بر سر پدر و برادر و عموزادهها و خاندان من چه آوردهاى به كوهها مىگريختى و بر ريگها مىخوابيدى و ناله سر مىدادى. سر پدرم حسين فرزند على(عليه السلام) و فاطمه(سلام الله عليها) كه وديعت رسول خدا است بر در شهر شما آويزان است؟ روز قيامت كه مردمان جمع شوند، تو جز خوارى و پشيمانى نخواهى داشت.(29)
از درخشانترين صفحات زندگى پيام بر كربلا، سخنان شكننده و افشاگرانه او در مسجد اموى شام است. امام علىبنالحسين(عليه السلام) در اين سفر و در اين صحنه، در لباس اسارت همان جهاد عظيمى را انجام داد كه حسينبنعلى(عليه السلام) در كربلا در قالب خون و شهادت به انجام رسانده بود. او با يك خطبه، انقلاب شگفتى در قلمرو امپراتورى شام به وجود آورد و تحولى بزرگ در مردم آن سامان كه چهل سال در زير تبليغات مسموم معاويه خو گرفته بودند، ايجاد نمود.
روزى يزيد، خطيب دربارى خود را به منبر فرستاد. او در مذمت و نكوهش على(عليه السلام) و حسين(عليه السلام) و نيز در مدح معاويه و يزيد سخن گفت. امام علىبنالحسين(عليه السلام) از ميان جمعيت فرياد بر آورد:
واى بر تو اى خطيب! خشنودى خلق را به خشم خداوند خريدى و جايگاهت را در آتش دوزخ قرار دادى.
آنگاه از يزيد خواست تا رخصت دهد بالاى آن چوب برود و سخنى چند كه خشنودى خدا و پاداش براى حاضران را در پى دارد براى مردم بگويد. يزيد علىرغم اينكه هيچگونه تمايلى به اين كار نداشت و گفته بود كه اگر آن جوان برفراز منبر رود او و خاندان ابوسفيان را رسوا خواهد كرد، با اصرار مردم به علىبنالحسين اجازه سخن داد.
امام سجاد(عليه السلام) بر منبر رفت و چنين فرمود:
مردم! خداوند به ما خاندان پيامبر(صلّى الله عليه وآله) شش امتياز ارزانى داشته و با هفت فضيلت بر ديگران برترى بخشيده است: شش امتياز ما اين است كه خدا به ما علم، حلم، بخشش و بزرگوارى، فصاحت، شجاعت و محبت مكنون در دلهاى مؤمنان بخشيده است. هفت فضيلت ما اين است كه پيامبر برگزيده خدا از ماست، صدّيق (علىبنابىطالب(عليه السلام)) از ما است، جعفر طيّار از ما است. شير خدا و شير رسول او (حمزه سيد الشهداء) از ما است، دو سبط اين امت (حسن و حسين(عليه السلام)) از ما است، زهراى بتول (يا مهدى امت) از ما است. مردم! هر كس مرا مىشناسد كه مىشناسد و كسى كه مرا نمىشناسد خود را به او مىشناسانم. من پسر مكه و منايم، من پسر زمزم و صفايم، من فرزند آن بزرگوارى هستم كه حجرالاسود را با گوشه عبا برداشت، من فرزند بهترين كسى هستم، كه احرام بست و طواف و سعى به جا آورد، منم فرزند بهترين انسانها، منم فرزند كسى كه در شب معراج از مسجدالحرام به مسجدالاقصى برده شد، منم فرزند كسى كه در سير آسمانى به سدرةالمنتهى رسيده، منم پسر كسى كه در سير ملكوتى آنقدر به حق نزديك شد كه رخت به مقام «قاب قوسين او أدنى» كشيد، منم فرزند كسى كه با فرشتگان آسمان نماز گزارد، منم فرزند كسى كه خداوند بزرگ به او وحى كرد، منم فرزند محمدمصطفى، منم فرزند على مرتضى، منم فرزند كسى كه آنقدر با مشركان جنگيد تا زبان به «لا اله الا اللّه» گشودند، منم فرزند كسى كه در ركاب پيامبر خدا با دو شمشير و دو نيزه جهاد كرد، دو بار هجرت كرد، دو بار با پيامبر بيعت نمود، در بدر و حنين شجاعانه جنگيد، و لحظهاى به خدا كفر نورزيد، من فرزند كسى هستم كه صالحترين مؤمنان، وارث گريه كنندگان (از خشيت خدا)، شكيباترين صابران، بهترين قيام كنندگان از تبار ياسين است. نياى من كسى است كه پشتيبانش جبرئيل، ياورش ميكائيل و خود حامى و پاسدار ناموس مسلمانان بود. او با مارقين (از دين به در رفتگان) و ناكثين (پيمانشكنان) و قاسطين (ستمگران) جنگيد، و با دشمنان كينهتوز خدا جهاد كرد. منم پسر برترين فرد قريش كه پيش از همه به پيامبر گرويد و پيشگام همه مسلمانان بود. او دشمن گردنكشان، نابود كننده مشركان، تيرخدايى براى نابودى منافقان، زبان حكمت عابدان، يارى كننده دين خدا، ولّى امر خدا، بوستان حكمت الهى و كانون علم او بود. منم پسر فاطمه زهرا، سرور زنان جهان، منم فرزند خديجه كبرى، من پسر آنم كه او را به ستم به خون كشيدند و سرش را از قفا بريدند. من پسر آنم كه تشنه جان داد و تن او بر خاك كربلا افتاد. عمامه و رداى او را ربودند در حالى كه فرشتگان آسمان در گريه بودند... من پسر آنم كه سرش را بر نيزه نشاندند و زنان او را از عراق به شام به اسيرى بردند....
امام زينالعابدين(عليه السلام) در معرفى خود كه در حقيقت شناساندن شجرنامه امامت و رسالت بود، آنقدر داد سخن داد كه صداى گريه و ناله مردم بلند شد. يزيد ترسيد يورش برپا شود، به مؤذن دستور داد تا اذان بگويد. مؤذن وقتى به «اشهد انَّ محمداً رسول اللّه» رسيد، امام از بالاى منبر روبه يزيد كرد و گفت:
آيا محمد(صلّى الله عليه وآله) جدِّ من است يا جدِّ تو؟ اگر بگويى جد تو است، دروغ گفتهاى و حق را انكار كردهاى، و اگر بگويى جد من است، پس چرا فرزندان او را كشتى؟!.(30)
شاميان حاضر در مسجد كه تحت تاثير تبليغات امويان در غفلت به سر مىبردند و خاندان پيامبرى(صلّى الله عليه وآله) را نمىشناختند، با اين خطبه امام سجاد(عليه السلام) متوجه واقعيت شدند. به همين دليل در ميانه خطبه يزيد از ادامه آن جلوگيرى كرد و سپس براى كسب وجهه عمومى گناه را به گردن ابنزياد انداخت.
از نكات مهم اين خطبه اين است كه امام سجاد(عليه السلام) خود و پدر و خاندانش را فرزندان پيامبر اسلام(صلّى الله عليه وآله) ناميد، در حالى كه امويان مىكوشيدند آنها را از ذريه على(عليه السلام) دانسته و اجازه ندهند آنها خود را ذريه پيامبر بنامند.
خون امام حسين(عليه السلام) و پيام رسانى امام زينالعابدين و عقيله بنىهاشم حضرت زينب كبرى(سلام الله عليها) چنان امويان را رسوا ساخت كه مجاهدبن جبر يكى از شخصيتهاى اسلامى آن روزگار مىگويد: به خدا سوگند مردم عموماً يزيد را مورد لعن و ناسزا قرار دادند و به او عيب گرفتند و از او روى گرداندند.
ابناثير خدرى مىنويسد: سر حسين را نزد يزيد بردند، موقعيت ابنزياد نزد او بالا رفت و از اقدام او خوشحال شد و به وى جايزه داد، ولى طولى نكشيد كه به وى گزارش رسيد كه مردم نسبت به او خشمگين شدهاند و به او لعن و ناسزا مىگويند، از اين رو از كشتن حسين پشيمان شد! و مىگفت: خدا پسر مرجانه را لعنت كند، او حسين را مجبور به اين كار كرد. او حسين را به قتل رساند و با اين كار مرا مورد بغض و نفرت مسلمانان قرار داده و تخم دشمنى مرا در دلهاى آنها افشاند.(31)
از جمله راهبردهاى سياسى امام زينالعابدين(عليه السلام) در عصر خفقان امويان، زنده نگه داشتن ياد و خاطره شهيدان كربلا كه در واقع زنده نگهداشتن فرهنگ شهادت و ايثار بوده، مىباشد. در مناقب ابنشهرآشوب از امام صادق(عليه السلام) آمده است كه علىبنالحسين(عليه السلام) مدَّت بيست سال براى پدرش مىگريست و همين كه براى او سفره غذا مىآوردند و آب و نان را مىديد، بىاختيار اشك از چشمانش سرازير مىگشت، تا آنجا كه روزى يكى از غلامان امام، آن حضرت را از اين عمل، باز داشت و عرض كرد: مىترسم از شدت اندوه جان سپارى!. امام زينالعابدين(عليه السلام) در پاسخ او فرمود من اندوه خود را به درگاه خداوند مىبرم. غم مرا جز او نمىداند و من به او پناه مىبرم و آنچه من مىدانم شما نمىدانيد. سپس فرمود: من هر وقت قتلگاه فرزندان فاطمه را به ياد مىآورم، بغض گلويم را مىگيرد و نمىتوانم خوددارى كنم.
ابنقولويه در كامل الزيارات روايت كرده است كه يكى از غلامان علىبنالحسين(عليه السلام) مىگويد: روزى مولايم در حالى كه اشك از چشمانش سرازير بود سر بر سجده گذاشت. من با حالى آشفته به وى گفتم آيا هنوز وقت آن نرسيده كه گريان نباشيد و از اندوه شما كاسته شود؟
آن حضرت سر از سجده برداشت و از پشت موج اشك نگاهى به من افكند و فرمود:
واى! به خدا سوگند، يعقوب با اين كه اندوه وى به مراتب كمتر از گرفتارى و اندوه من بود، نزد پروردگار خود لب به شكوه گشود... در حالى كه او تنها به فراغ يكى از پسرانش گرفتار گشته بود، ولى من خود ناظر بودم كه پدرم و عدهاى از خاندانم را در مقابل چشمان من سر بريدند؛ چگونه محزون نباشم(32).
بىشك سخنان بيدارگرانه امام سجاد(عليه السلام) و حضرت زينب(سلام الله عليها) در عصر اسارت، وجدانهاى خفته امت اسلام را بيدار ساخت و انگيزههاى انتقام خواهى و خونخواهى از شهيدان كربلا را در نهاد آنان بارور ساخت تا قيامهاى خون خواهان كوفى در قالب جنبش توابين و سپس قيام مختار شكل گرفت. هر چند با توجه به شرايط حساس و بحرانى و خفقان شگفت آن عصر، امام سجاد(عليه السلام) در هنگام ظهور آن نهضتها بيان صريحى نداشت ولى نقش سخنرانىهاى امام در كوفه و شام و موضعگيرىهاى پنهانى امام(عليه السلام) را نبايد ناديده گرفت. بررسى اين قيامها مقاله ديگرى را مىطلبد.
از ديگر صحنههاى فعاليت امام سجاد(عليه السلام)، تلاش اقتصادى براى تأمين معاش خاندان حسين(عليه السلام) بوده است. آن حضرت پس از بازگشت از اسارت، در مدينه به فعاليت كشاورزى پرداخت. نقل است كه حسينبنعلى(عليه السلام) در جريان سفر طولانى مدينه به كربلا، هزينهاى بس سنگين را متحمل شد و از اين باب بدهكار شده بود. امام سجاد(عليه السلام) چشمه جديه (عين جديه)كه آبى جارى براى شرب و كشاورزى بود را فروخت و قرض امام حسين(عليه السلام) را پرداخت كرد.
ذهبى دانشمند معروف اهل سنت مىنويسد: امام زينالعابدين(عليه السلام) از محل وابستگى خود به رسول خدا(صلّى الله عليه وآله) اعاشه كرد و از خمس و غنايم براى گذراندن زندگى بهرهاى نمىگرفت. او سپس از جويريةبنالسماء نقل مىكند: «ما أَكَلَ علىّبنالحسين بقرابته من رسولاللّه(صلّى الله عليه وآله) درهماً قطُّ».(33)
او مزرعهاى داشت و در آن كار مىكرد. و به آبادانى نخلستان مىپرداخت.(34)
---------------------------------------
پاورقى ها :
1. الارشاد، ج 2، ص 138؛ الطبقات، ج 5، ص 221؛ اعيان الشيعه، ج 1، ص 628.
2. قاموس الرجال، ج 7، ص 420، الطبقات، ج 5، ص 211؛ اعيان الشيعه، ج 1، ص 629 و 635؛ سير اعلام النبلاء، ج 4، ص 487. امالى شيخ مفيد امام سجاد(عليه السلام) را بزرگتر از على شهيد دانسته است. (الارشاد، ج 2، ص 135).
3. نك: دراسات و بحوث فى التاريخ و الاسلام، ج 1، ص 77.
4. همان، ص 90.
5. همان، ص 77.
6. زندگانى علىبنالحسين، شهيدى، ص 49.
7. الارشاد، ج 2، ص 91؛ سيدنا زينالعابدين، ص 52؛ اعيان الشيعه، ج 1،ص 635؛ الكامل، ج 4، ص 57 .
8. بحارالانوار، ج 45، ص 1، اعيان الشيعه، ج 1 ص 601.
9. اعيان الشيعه، ج 1، ص 600 .
10. الطبقات، ج 5، ص 221؛ البداية و النهايه، ج 9، ص 109؛ سيراعلام النبلا، ج 4، ص 386؛ تذكرة الخواص، ص 324. اعيان الشيعه، ج 1، ص 635.
11. سيد محمد رضا حسينى جلالى در كتاب جهاد الامام السجاد(عليه السلام) پس از نقل فضيلبنزبير اسدى مىنويسد: اين كتاب به تحقيق مجله تراثنا در موسسه آلالبيت لاحياء التراث در سال 1406 قمرى انتشار يافت. همچنين گفتنى است كه اين اثر پيش از اين در ضمن كتاب امالى خمسيه مرشد بالله و حدائق الورديه محلى، انتشار يافته بود. (جهاد الامام السجاد(عليه السلام)، ص 51).
12. جهاد الامام السجاد(عليه السلام)، ص 50 .
13. القاموس المحيط، فيروز آبادى، ج 1، ص 227؛ النهايه، ابناثير، ج 2، ص 195.
14. نفس المهموم، ص 279.
15. زندگانى علىبنالحسين، 52 به نقل از انساب الاشراف، ج 3، ص 207 .
16. تاريخ طبرى، ج 4، ص 347، الكامل، ج 4، ص 79، مقتل الحسين، خوارزمى، ج 2، ص 38؛ اعيان الشيعه، ج 1، ص 636، الطبقات، ج 5، ص 212 و 221؛ منتهىالامال، ج 1، ص 733.
17. سوره صف، آيه 8.
18. بحارالانوار، ج 45، ص 112؛ اعيان الشيعه، ج 1، ص 613؛ حياة الامام زينالعابدين، ص 167 - 168؛ نفس المهموم، ص 217 ؛ الدهوف، ص 157 - 159.
19. مقتل الحسين، خوارزمى، ج 2، ص 42؛ اعيان الشيعه، ج 1، ص 614؛ الارشاد، ج 2، ص 116؛ بحارالانوار، ج 45، ص 117؛ سيدنا زينالعابدين، ص 21؛ حياة الامام زينالعابدين، ص 169. زندگانى علىبنالحسين، ص 52.
20. سيره پيشوايان، ص 208.
21. بحارالانوار، ج 45، ص 145.
22. سوره شورى، آيه 23.
23. سوره اسراء، آيه 26.
24. سوره انفال، آيه 41.
25. سوره احزاب، آيه 33.
26. مقتل الحسين، خوارزمى، ج 2، ص 61؛ حيات فكرى و سياسى امامان شيعه، ص 278؛ حياة الامام زينالعابدين، ص 172؛ اعيان الشيعه، ج 1، ص 615.
بحارالانوار، ج 45، ص 129.
27. منتهى الامال، ج 1، ص 791؛ بحارالانوار، ج 45، ص 130؛ الكامل، ج 4، ص 86؛ مقتل الحسين، خوارزمى، ج 2، ص 62.
28. سوره حديد، آيه 22 - 23.
29. تاريخ طبرى، ج 4، ص 352 - 355؛ الكامل، ج 4، ص 86 - 87؛ بحارالانوار، ج 45، ص 132 - 136؛ مقتل الحسين، خوارزمى، ج 2، ص 63؛ اعيان الشيعه، ج 1، ص 616. سيره پيشوايان، ص 198.
30. بحارالانوار، ج 45، ص 137؛ مقتل الحسين، خوارزمى، ج 2، ص 69؛ زندگانى علىبنالحسين، ص 74؛ حياة الامام زينالعابدين، ص 174؛ اعيان الشيعه، ج 1، ص 617.
31. الكامل، ج 4، ص 187.
32. بحارالانوار، ج 46، ص 110.
33. اعيان الشيعه، ج 1، ص 636.
34. سير اعلام النبلاء، ج 4، ص 391؛ در مكتب پيشواى ساجدان، ص 230.