تعريف عدالت‏ از زبان امام صادق (عليه السلام)
  • عنوان مقاله: تعريف عدالت‏ از زبان امام صادق (عليه السلام)
  • نویسنده: محمد رضا حکیمی
  • منبع:
  • تاریخ انتشار: 20:39:17 10-10-1403


تعريف عينى و عملى عدالت، از امام صادق(عليه السلام) و امام كاظم(عليه السلام)، به نقل از كتاب «كافى‏»، و مطلبى چند پيرامون «عدالت‏» عالمان معقول و منقول بر اين حقيقت اتفاق دارند كه چون درباره موضوعى سخنى معتبر از معصوم(عليه السلام) برسد، آن سخن بر همه سخنان ديگر گويندگان هركس باشند مقدم است، و قبول آن به ضرورت عقل لازم است; و تمثيل معصوم(عليه السلام) در حكم «قياس برهانى‏» است، با مقدمات «اولى‏» (نه نظرى).
ملا عبدالرزاق لاهيجى (م: 1072ق) مى‏گويد: مقدماتى كه فراگرفته شود از معصوم، به طريق تمثيل، به منزله اوليات باشد در قياس برهانى. و چنانكه قياس برهانى افاده يقين كند، دليلى كه مؤلف باشد از مقدمات ماخوذه از معصوم افاده يقين تواند كرد، به اين طريق كه ساين مقدمه، گفته معصوم است. و هرچه گفته معصوم است، حق است. پس اين مقدمه حق استز». (1)
و روشن است كه اين چگونگى از آنجاست كه منشا علم معصوم(عليه السلام)، «علم الهى‏» و «لوح محفوظ‏» و «كتاب مكنون‏» است; و عقل معصوم عقل كلى است نه عقل جزوى بشرى (كه انسان ها همه از آن بتفاوت برخوردارند، از جمله فيلسوفان و عارفان)، و علم معصوم(عليه السلام) علم اولى است، كه هيچ راه خطايى در آن نيست (نه علم نظرى بحثى يا علم كشفى رياضتى، كه انسان‌هايى به آن مى‏رسند، و هردو در معرض تعارض و اختلاف است، و هرگز و هيچگاه به مرتبه «علم اولى‏» نمى‏رسد.
و اين در صورتى است كه موضوعى در اين علوم، مورد اتفاق باشد، و گرنه در صورت اختلاف ادله و تعارض براهين، و تنافى و تقابل كشف‌ها، كه از اعتبار آن كاسته مى‏شود).
فيلسوف ويژه و بزرگ و كم‏مانند دوران، مير سيد ابوالقاسم فندرسكى (م: 1050ق)، نيز در اين باره چنين مى‏گويد:
فلاسفه در علم و عمل گاه‏گاه خطا كنند، و انبيا در علم و عمل خطا نكنند. و فلاسفه را طريق علم، به عمل و فكر باشد، و انبيا را وحى و الهام، و چيزها را نه به فكر دانند، كه آنچه نظرى فلاسفه است ايشان را اولى است. و از اين است كه اينها خطا نكنند، و آنها خطا كنند، كه خطا در اوليات نيفتد، و در نظريات افتد. (2)
و بر همين بنياد است ‏بنيادى عقلى كه مى‏نگريم بجز عالمان رشته‏هاى مختلف فقه و تفسير و حديث و اخلاق و كلام و... فيلسوفان اسلامى نيز در آثار و مباحث‏خويش به نقل اخبار مى‏پردازند، و به آنها استناد مى‏كنند، و از آنها تاييد مى‏جويند، و براى تثبيت‏ يا تاييد نظر خويش، اخبار را در مسائل مورد نظر مى‏آورند، و با نهايت تجليل به محتواى اخبار مى‏نگرند، چنانكه در آثار ابن‏سينا، ميرداماد، صدرالمتالهين شيرازى، حاج ملا هادى سبزوارى، آقا على مدرس (حكيم) و ديگران اين امر را مشاهده مى‏كنيم. و موضوع در حد خود روشن است و نيازى به بيش از همين اندازه يادآورى ندارد.
درباره عدالت، و معانى و اصطلاحات آن در نزد صاحب‌نظران مختلف، همچنين ارتباط آن با «آزادى‏» و «برابرى‏»، و مباحثى از اينگونه، نيز اقسام عدالت و منشا هركدام، و راه تحقق هريك... سخنان بسيار گفته‏اند، كه در اين نوشتار در پى نقل و نقد، و برابر نهى و ارزيابى، و تعيين حدود و تداخل‌هاى آنها نيستم، بلكه در اينجا آهنگ آن دارم كه اگر چه باختصار اين موضوع را يادآور شوم كه يكى از مهمترين اقسام عدالت، عدالت معيشتى و حياتى (و به تعبيرى: عدالت اقتصادى) است، كه تاثير بسيار ژرف و گسترده و بسيار بنيادين آن، در همه شئون مادى و معنوى زندگى انسانى، و تعليم و تربيت انسانها، و رشد «الهى‏انسانى‏» انسان، درخور هيچ‌گونه ترديدى و تسامحى نيست.
درباره «عدالت معيشتى و حياتى‏»، نيز سخنانى گفته‏اند و انديشمندان و متخصصانى از همه جاى جهان و در تاريخ گذشته و حال، و از مكتب‌هاى گوناگون، به مناسبت‌هايى مختلف، نظرها و تعريف‌هايى ابراز داشته‏اند، ليكن در اين نوشتار مى‏خواهم تعريفى مغفول و مهجور از «عدالت‏»، كه از دو پيشواى مظلومترين مكتب جهان و ستمديده‏ترين مذهب در سرتاسر تاريخ انسان، رسيده است و در دسترس است ‏بياورم و معرفى كنم; و از همه صاحب‌نظران و محققان و عدالت‌خواهان و انقلابيون جهان، با ديدگاههاى گوناگون آنان، درخواست كنم تا در ابعاد عظيم و اعماق عجيب اين «تعريف‏» عينى بنگرند، و در صورتى كه آن را، والاترين و انسانى‏ترين و ارزشى‏ترين و انقلابى‏ترين تعريفى ديدند كه از «عدالت معيشتى و اقتصادى‏» در زندگى انسان شده است، به حكم وجدان و انسانيت، و براى اداى احترام به همه ارزش‌هاى انسانى و همه ايثارها و فداكاري‌هاى بشرى، در نشر آن در همه جا، و تفهيم آن به همگان، در سراسر گيتى و به همه زبان‌ها، كوتاهى نورزند، و در راه «فقرزدايى جهانى‏»، آن را ملاك گيرند، و سرلوحه اقدام‌هاى گران و انقلاب‌هاى دگرگون‌ساز قرار دهند، و از مبارزه‏هاى پيگير براى تحقق آن هيچ دم باز نايستند.
تعريف عظيم و كوتاه و عينى ياد شده با سند معتبر از سوى سپيده‏آفرين سپيده‏دمان هدايت، فروغ گستر آفاق صيرورت، و پيشواى اقاليم رشد و تربيت، حضرت امام جعفر صادق(عليه السلام) رسيده است، و اين است:
ان الناس يستغنون اذا عدل بينهم. (3)
اگر در ميان مردمان به عدالت رفتار شود، همه بى‏نياز مى‏گردند.
اين «تعريف‏»، بصورتى شگفتى‏آور، در نزد عموم مسلمين، بويژه پيروان ائمه معصومين(عليه السلام)، مورد غفلت قرار گرفته و فراموش گشته است. و اگر جايى سخن از عدالت گفته مى‏شود، يا در اين باره چيزى نوشته مى‏شود، يا محققان و صاحب‌نظران به بحث در اين باره‏ها مى‏پردازند، اشاره‏اى نيز به اين تعريف به چشم نمى‏خورد. و اين چگونگى در مورد تعاليم آنان، از نقطه‏ها و نمونه‏هاى بارز مظلوميت دامنه‏دار ائمه طاهرين(عليه السلام) و معارف گوناگون آن بزرگواران است و مكتب خورشيدسان ايشان.
نقطه اوج اين تعريف (بجز اعماق الهى آن، و ابعاد انسانى آن، و همچنين نشان دادن «مراد الهى‏»، از اقامه قسط و اجراى عدل در آيات قرآن كريم و سنت نبوى)، عينيت آن است، يعنى در اين تعريف، به هيچ روى، «كلى‏گويى‏» و «ذهنگرايى‏» نشده است، بلكه واقعيت عينى، و خارجيت ملموس، با صراحت (و به تعبير مردم: لب و پوست‏كنده)، گفته شده است، تا مطلب براى هركس، حتى عامى‏ترين مردم، و حتى در سنين پايين از نوجوانان، معلوم و محسوس باشد...
خوشبختانه اين حديث‏شريف و عظيم، در كتابى معتبر چونان «كافى‏» روايت‏شده است، اگرچه خود مضمون آن (كه جز از علم جامع و واقعيت‏نگرى معصوم(عليه السلام) و الهيت تعاليم معصومان، كه سرشار از مراعات جانب خلق است‏يعنى بندگان خدا بندگان محروم خدا صادر نمى‏شود)، بى‏نياز از هرگونه سندى است، و براى انتساب آن به معصوم كافى است.
و بايد دانست كه موضوع مطرح گشته در اين تعليم بزرگ الهى، از دهها آيه و حديث ديگر نيز استفاده و استنباط مى‏شود، بلكه از پاره‏اى از آنها بصراحت نيز بدست مى‏آيد; (4) ليكن علاوه بر آنچه گفته شد حديثى ديگر، از آموزگار حقايق وحيانى، هدايتگر معالم قرآنى، تجسم نفحات رحمانى، و تبلور ظهور سبوحى و سبحانى، حضرت امام موساى كاظم(عليه السلام) رسيده است، كه همواره ارتباط ذاتى و اصال جوهرى تعاليم الهى و معالم دينى را در مكتب «اهل بيت(عليه السلام)» روشن مى‏سازد; حديث كاظمى اين است:
ان الله لم يترك شيئا من صنوف الاموال الا وقد قسمه ، واعطى’ كل ذي حق حقه، الخاصة والعامة، والفقراء والمساكين، و كل صنف من صنوف الناس... لو عدل في الناس لاستغنوا.. . (5)
خداوند هيچگونه مالى را رها نگذاشته، بلكه آن را قسمت كرده است، و حق هر صاحب حقى را (در تقدير الهى) به او داده است. خواص و عوام، و فقيران و بينوايان، و همه قشرهاى مردمان... اگر در ميان مردم به عدالت رفتار مى‏شد همه بى‏نياز مى‏شدند (و فقيرى و مسكينى و نيازمندى باقى نمى‏ماند).
اگرچه از ظاهر اين دو حديث، عدالت اقتصادى و معيشتى فهميده مى‏شود، ليكن چه بسا بتوان، ايستار عينگرايانه دو حديث را به همه اقسام عدالت مربوط دانست، زيرا تعبير «الناس ، مردمان‏»، و «اذ عدل بينهم ، هرگاه در ميان آنان عدالت اجرا شود»، صورتهاى ديگر عدالت را نيز شامل مى‏شود، زيرا كه ايجاد عدالت و اجراى آن بصورتى كه جامعه از چنگال‌هاى اختاپوس فقر رهايى يابد، بايد بر شالوده‏هايى نيرومند استوار باشد. و اين شالوده‏هاى نيرومند، جز با «حضور عدالت‏» در شئون ديگر اجتماع پى‏ريزى نخواهد شد و استوارى نخواهد يافت. به سخن ديگر، تا عدالت «سياسى‏» و «عدالت قضايى‏» و «عدالت اجتماعى‏»... در جامعه‏اى و در زندگى مردمى تحقق نيابد، و دست نفوذداران مالى از تملك اموال تكاثرى و تصرفهاى شادخوارانه اترافى بريده نشود، عدالت معيشتى در زندگى توده‏ها تحقق نخواهد يافت، زيرا كه جمع ميان دو ضد ممكن نيست، نمى‏شود هم تكاثر باشد و هم عدالت. در اينجا تعليمى از امام على بن ابى‏طالب(عليه السلام) رسيده است، قاطع و تندرآسا:
لايحمل الناس على الحق، الا من ورعهم عن الباطل. (6)
تنها كسى مى‏تواند مردمان را به «راه حق‏» وادارد، كه آنان را از «راه باطل‏» باز داشته باشد.
اين تعليم قاطع، فرياد واقعيت است در ذات لحظه‏ها، و خروش حقيقت است در تبلور فجرها و شفقها... آرى، تا مردمى به راه باطل روند چگونه مى‏توان آنان را به راه حق باز آورد؟ نخست ترك باطل، سپس روى‏آورى به حق. در زندگى و معيشت، تكاثر (افزونخواهى و نازش به افزوندارى) و اتراف (شادخوارى و ريخت‏وپاشهاى بيدردانه اشرافى)، «باطل‏» است، و عدالت و برخوردارى همگان از مواهب حيات و اجتماع، «حق‏» است; و تا باطل (تكاثر و اتراف) از ميان نرود، حق (عدالت و انصاف)، جايگزين آن نمى‏شود. و اين منشور چنانكه نقل شدسخن آموزنده، و تعليم زندگيساز، و آموزه حيات‏آفرين، و حكمت عملى تعالى‏بخش پيشواى مجسم حق و عدل است; و در ميزان تربيت اجتماعى و ساختن جامعه قرآنى، و استواردارى مردمان و سامان‏دهى به حيات انسان و نشر رشد و تربيت در آفاق زندگى زندگان بيمانند است. يعنى نمى‏توان به راهى ديگر رفت، و چيزى ديگر را جايگزين آن ساخت، و به همان هدف (حذف باطل و ظلم، و بسط حق و عدل) دست‏يافت. و روشن است كه ستون فقرات زندگى سالم و قابل رشد در هر اجتماع، اجراى عدالت است.
و اين مطلب كه گفتيم، دو حديث‏ياد شده (حديث صادقى، و حديث كاظمى)، اقسام ديگر عدالت را نيز به گونه‏اى دربر مى‏گيرند، با حديثى ديگر، حديثى عظيم و باز هم عظيم و با تعليمى تكان‏دهنده و بيدارى‏آفرين، تاييد مى‏شود، حديثى آموزنده كه بطور دقيق ناظر به همين موضوعات است، و از آوردن آن، در اين نوشتار پس از مقدمه‏اى چشم نمى‏پوشم. اينجانب از پاره‏اى نظريات متفكران شرقى و غربى قديم و جديد، و صاحبنظران حقوقى و اجتماعى و اقتصادى بى‏اطلاع نيست و مى‏تواند آنها را كه ملاك همه هم در اختيار است و به مطالعه آنها نيز مى‏پردازد در نوشته‏هاى خويش بياورد، و مورد بررسى قرار دهد، ليكن من مى‏كوشم تا بر شالوده احساس تكليف و اداى وظيفه چيزى بنويسم، نه امورى و اهدافى ديگر از اينرو (بجز اصلى مهم كه در آغاز در مورد ارزش قطعى تعاليم معصوم(عليه السلام)، درباره شناخت و هدايت و نجات و تربيت‏بدان اشاره كردم)، از سه جهت ‏به ذكر احاديث در اين مباحث و نوشتارها مى‏پردازم:
1) مغفول بودن اينگونه احاديث و تعاليم، كه بيشترى مغفول و مجهول مانده‏اند; و مورد نظر جدى، و تعمقى درخور، قرار نمى‏گيرند، حتى در نوشتارها و گفتارها و بحثها و پژوهشهاى فاضلان و استادان و فقيهان و عالمان و متفكران و مؤلفان شيعى و ايرانى اين روزگار، كه نياز جهان انسانى بجز عرصه انقلاب را به اين حقايق حس مى‏كنند، و بايد (به فرموده حضرت صديقه كبرى، فاطمه زهرا(س)): «بلغاؤه الى الامم‏» باشند، و اين همه را به گوش جهانيان دست كم، حقجويان و حقگويان و عدالت‏طلبان جهان و متخصصان اين مسائل و كارشناسان مشكلات بشرى و انقلابيون ملتها برسانند.
2) تنهايى گروه‌هايى از جوانان و انسانهاى محروم و مستضعف جوامع مسلمين، كه از اين تعاليم نجاتبخش، و از اين احاديث رهايى‏آفرين و از اين انسانيتهاى ژرف، و از اين هدايتهاى زندگيساز بى‏اطلاعند. و چه بسا در كشاكش رخدادهايى ارزشمندترين گوهر حيات انسانى و سرمايه ابدى، يعنى استوارى در باور و پايدارى در كردار (ايمان و عمل صالح) را از دست‏بدهند، كه خدا نياورد، كه تاسفى از اين بالاتر نخواهد بود.
3) ضرورت تكليفى نشر اين تعاليم و حقايق، تا مردمان از همه طبقات بدانند كه تعاليم معصومين(عليه السلام) (كه پيروى از آن تعاليم، فصل مقوم باورهاى شيعى به مبناى قرآنى و آيين محمدى و تداوم فاطمى و تعاليم علوى و جعفرى است)، چه حقايقى مهم و تعاليمى ناشناخته دارد، كه بهترين هنگام مطرح ساختن آنها هم اكنون است، هم اكنون كه جامعه ما خود را به پيروى از معصومين(عليه السلام) منتسب مى‏دارد. و بيقين نشر اين تعاليم و احاديث، در ميان توده‏ها بويژه نسلهاى جوان، و فرهيختگان گوناگون اجتماع دربردارنده فايده‏هايى بسيار است، از جمله:
1. نگهداشت‏حيثيت متعالى دين خدا، و صيانت هيمنه ارزشهاى تعالى‏آفرين «الهى‏انسانى‏» آن.
2. پايدارى مسلمانان بر ايمان و عمل صالح، با اطلاع يافتن از ابعاد تعاليم دين و ارزشهاى حياتى اين تعاليم.
3. زنده گشتن ذهنيت عدالتخواهى در جامعه اسلامى و تكليف شرعى بشمار آمدن آن چنانكه قطعا تكليف شرعى است تا همه، در هرجا و مقام، در پى تحقق عدالت‏باشند، و با موانع بهرگونه درافتند.
4. روى آوردن غير مسلمانان منصف به پذيرش اين ارزشها و تعاليم، و بهره‏مند گشتن از حقايق دين خدا.
5. مايوس شدن بيگانگان و بيگانه‏گرايان، از سست كردن ايمان مردم، بويژه جوانان...
6. گرويدن كسانى، براى اجراى عدالت، به طلوع فجر و فوران سپيده، و از خواب گران برخاستن، و تشعشع خونين پيكرهاى شهيدان را كه هنوز جامعه، گاه و گاه، هزار و بيش از هزار آنان را تشييع مى‏كند پيامى رعدآسا و لرزه‏افكن دانستن....
درباره هريك از اين شش فايده مهم مى‏توان توضيحاتى آورد، ليكن برعايت اختصار و اقتضا از آن همه مى‏گذرم، و تنها درباره فايده دوم (پايدارى مسلمانان بر ايمان و عمل صالح)، توضيحى كوتاه مى‏آورم، كه چه بسا اشاره‏اى به آن لازم باشد.
اهتمام به نگاهدارى زمينه‏هاى ايمانى و اصول اعتقادى مردمان، بويژه نسلهاى جوان، امرى است در مرتبه اهم تكاليف. و چه بسا در زمانهايى اين تكليف از راه نوشته و كتاب انجام پذيرد، يعنى كتابهايى و نوشته‏هايى بتوانند در نگهداشت ايمان مردم و باور نسلها (بويژه آن دسته از جوانان يا كسانى ديگر، كه چيز چندانى از حقايق دين و تعاليم معصومين(عليه السلام) و خواسته‏هاى آن بزرگواران در تربيت فرد و ساختن جامعه و اجراى اسلام نمى‏دانند، و در معرض انواع افكار مسموم و مسموم‏كننده و عوامل تضعيف اعتقاد قرار دارند)، (7) اثرى داشته باشند.
استاد بزرگ محدثان شيعه، شيخ ابوجعفر صدوق (م: 381ق)، در كتاب «اكمال الدين‏» با سند حديثى نقل كرده است، از طريق امام جعفر صادق(عليه السلام)، از پدران بزرگوار خود، از پيامبر اكرم(صلّى الله عليه وآله)، كه آن حضرت، به امام اميرالمؤمنين على بن ابى‏طالب(عليه السلام) چنين فرمود:
يا على! واعلم، ان اعجب الناس ايمانا واعظمهم يقينا، قوم يكونون في آخر الزمان، لم يلحقوا النبي، وحجب عنهم الحجة، فآمنوا بسواد على بياض. (8)
اى على! بدان، كه مردمى در آخر الزمان خواهند آمد، كه داراى شگفت‏انگيزترين ايمانها و استوارترين يقينها هستند، مردمى كه پيامبر را نديده‏اند، و حجت‏خدا نيز از نظر آنان پنهان است، با اين وجود، از راه نوشته و كتاب (خطى سياه بر كاغذى سپيد)، ايمان مى‏آورند (و بر ايمان خود به دين اسلام ثابت مى‏مانند).
روشن است كه «سواد على بياض ، خطى سياه بر كاغذى سپيد»، همان كتاب و نوشته است، و «باء» در «بسواد»، به احتمال بسيار غالب، براى «سببيت‏» است، يعنى عامل ايمان آوردن و معتقد گشتن و ايمان خويش را محفوظ نگاهداشتن و بر سر اعتقادات دينى خود پايدار ماندن آنان، همان كتابهاى درست دينى است. و اين حديث‏شريف بيدارگر و هت‏بخش، در جاى خود، از معجزات است، زيرا كه وصفيت «عصر غيبت‏»، از 1400 سال پيش، گفته شده و ترسيم گشته است.
و آيا كتابهايى هست كه چنين كارى بكند؟ و به گفته «تاگور»، «كار خورشيد شامگاهى را بر عهده گيرد» (9) و فروغ ايمان را در جانها زنده نگاه بدارد.
اميد است اينگونه كتابها بسيار نوشته شود، و ارزان در دسترس جوانها قرار گيرد، و داراى شرايطى چند باشد، از جمله:
1) نويسندگانى معتقد و متعهد، عالم و با صلاحيت، آگاه از كل محتواى دست اول اسلام و سيره عملى پيامبر اكرم(صلّى الله عليه وآله) و ائمه معصومين(عليه السلام) و آشنا با مقتضاهاى زمان.
2) سبكى متناسب با انسان امروز و زندگى امروز (و حيات ملموس).
3) استنادى قوى به حقايق كتاب و سنت كه به نص سخن پيامبر اكرم(صلّى الله عليه وآله) در حديث متواتر «ثقلين‏» دو عامل اصلى و توامان رشد و تربيت و هدايت و سعادتمند...
و در چنين كتابهايى بايد به شناساندن درست و جامع و خالص ارزشهاى متعالى اسلام بصورتى مستند و در ابعادى گوناگون (چنانكه اشاره شد) پرداخته شود، و خود اسلام و حقايق تعاليم آن چه قرآنى و چه حديثى، كه از هم جدايى ندارند بر شالوده فهمى تعقلى و ادراكى تفقهى شناسانده گردد، و حسابها از هم متمايز باشد، تا دستاويزى به زيان اسلام به دست دشمنان دانا و همچنين دوستان نادان داده نشود.
و اما آن حديث، آن حديث‏باز هم مهم، و باز هم عظيم، كه گفتم آن را پس از مقدمه‏اى خواهم آورد، بعنوان تاييد كننده ارتباط عدالتهاى گوناگون با يكديگر، و نشانگر اينكه براى تحقق «عدالت معيشتى‏»، حضور اقسام ديگر عدالت نيز ضرورى است، اين حديث است، از حضرت امام موساى كاظم(عليه السلام):
لايعدل الا من يحسن العدل. (10)
عدالت را اجرا نتواند كرد، مگر كسى كه آن را به بهترين وجه اجرا كند.
يا:
عدالت را اجرا نتواند كرد، مگر كسى كه آن را به بهترين وجه بشناسد.
اين حديث‏شريف را به هر دو گونه بالا مى‏توان ترجمه كرد. و روشن است و بسيار روشن كه مفهوم تعليمى و تربيتى و سازنده آن تا چه اندازه مهم و بنيادين است:
كسى كه عدالت را به بهترين وجه اجرا نكند (و از آن ضعف نشان دهد، يا تبعيض قائل شود، يا از مخالفان عدالت‏به هراس افتد...)، نمى‏تواند «مجرى عدالت‏» باشد.
كسى كه عدالت را به بهترين وجه درك نكند و ابعاد آن را نشناسد، و از عدالت تصور كامل و درستى نداشته باشد، و انسان را كه هدف اجراى عدالت است درست درك نكرده باشد (و از «حيات ملموس‏» بيخبر باشد، و بر آثار سقوط‏آفرين استضعاف و فقر اشراف نداشته باشد)، نمى‏تواند «مجرى عدالت‏» باشد; و خلاصه يعنى، مجرى عدالت‏بودن مشكل است، و «ساخته شدن‏» مى‏خواهد... (11) و اكنون و در اينجا بعنوان تيمن و تبرك در شرح اين چند حديث‏به مطالبى اشاره مى‏كنم:
مطلب‏1. جامعه دينى جامعه‏اى است كه در آن، مقتضيات رشد موجود باشد و موانع رشد مفقود. اين ساده‏ترين تعريفى است كه براى يك جامعه دينى و قرآنى مى‏توان گفت. و پيداست كه بنياد بدل‏ناپذير ايجاد مقتضيات رشد در جامعه، اجراى عدالت است. جامعه‏اى كه در آن سلامت روانى وجود نداشته باشد به رشد نمى‏رسد. و سلامت روانى هنگامى تامين مى‏شود كه افراد يك جامعه و خانواده‏ها از «اضطراب‏» و «ناكامى‏» و «تعارض‏» مصون باشند. و رفع اضطراب روانى (كه مادر بيماريهاست، و عوامل آن، وجود تنشهايى است كه آرامش روحى انسانها را برهم مى‏زند) و ناكامى (نرسيدن به خواسته‏ها محروميت)، و تعارض (و انتخابهاى اجبارى)، همه در گرو اجراى عدالت است.
مطلب‏2. اهميت عملى هر مكتب به اندازه امكاناتى است كه بتواند براى رشد انسانها فراهم سازد. در جهان معاصر با همه دور شدن از آفاق راستين تربيت‏به اهميت تربيت توجه بيشترى شده است. اسلام از آغاز به اين حقيقت‏بسيار مهم توجه داده است، و موانع رشد را محكوم كرده و ناجايز شمرده است، تا بتواند تربيت صحيح را در جامعه‏ها پى افكند.
مطلب‏3. نخستين مانع رشد روحانى انسان كه خاستگاه اصلى رشد كامل انسانى انسان نيز هست‏بى‏اعتقادى است، و سپس بيدادگرى. از اينرو، در تعاليم دينى، اين هر دو امر، بعنوان دو ركن شعارهاى هدايت مطرح گشته است:
1) «اعبدوا الله، مالكم من اله غيره (12) ، خداى را باور داريد و بپرستيد، كه جز او هيچ معبودى (كه شايسته پرستش باشد) نداريد!...
2) «فاوفوا الكيل والميزان... (13) ، در دادوستد، حق هركس را بطور كامل بدهيد (و به عدالت رفتار كنيد)!...
مطلب‏4. مشكل مكتبها پس از كسب قدرت، فهم درست مكتب و اجراى درست آن است. از اينرو بر درست فهميدن دين و «تفقه در اين‏» تاكيد بسيار شده است، تا مقدمه اجراى درست آن باشد. «تفقه‏»، به معناى علم فقه اصطلاحى و تحصيل آن نيست، بلكه به معناى فهميدن درست و جامع و خالص و مرتبط دين و ابعاد آن است. امام على بن ابيطالب(عليه السلام) مى‏فرمايد:
ايها الناس! لا خير في دين لا تفقه فيه. (14)
اى مردم! دينى كه درست فهميده نشود (و دينداريى كه از روى فهم درست دين نباشد)، هيچ خوبى در آن نيست (و منشا هيچ خيرى نتواند بود).
آرى، دينى كه درست فهميده نشود، و دينداريى كه از روى بصيرت نباشد، به هيچ خير و بركت و هدايت و سعادتى منتهى نمى‏گردد، نه براى فرد و نه براى اجتماع. و از شكلهاى درست نفهميدن دين اينهاست:
1. فهم ارتجاعى دين.
2. فهم التقاطى دين.
3. فهم انحرافى دين.
4. فهم اجزائى دين (فهم احكام دين، بدون فهم اهداف دين، مثلا: احكام مالكيت، با چشمپوشى يا بيخبرى از اصل بنيادين عدالت).
5. فهم اشرافى دين (فهم دين از ديدگاه سرمايه‏دارى و تكاثرگرايى و اترافزدگى، كه بر باددهنده همه زمينه‏هاى عدالت، و در نتيجه، زمينه‏هاى رشد افراد، و در نتيجه، زمينه‏هاى ديندارى و تدين بنيادين مردم و جوانان است).
مطلب‏5. در راه ايجاد مقتضيات رشد انسانى انسان و رسيدن به تربيت انسانها، فهم زمان نيز اهميتى بسزا دارد; زيرا عالمان و مربيانى كه زمان را بشناسند، از تهاجمهاى گوناگون مصون مى‏مانند و جامعه را مصون مى‏دارند. (15) و چنين عالمان و مربيانى زير تاثير جريانهاى ضد عدالت قرار نمى‏گيرند، و ارزشهاى قرآنى را پاس مى‏دارند.
مطلب‏6. شناخت درست انسان و مقام و ارزش و كرامت انسانى نيز در راه تحقق بخشى به تربيت و عدالت نقشى بس مهم دارد. شناخت دينى انسان همان است كه در «عهدنامه اشترى‏» آمده است:
انسانها دو گونه‏اند: برادران دينى (همكيشان) و برابران نوعى (همنوعان).
و هيچيك نبايد تحقير گردند يا ستم ببينند. امام على(عليه السلام) در جايى ديگر درباره حكومت اسلامى مى‏فرمايد: «حكومتى است كه به هيچكس در آن ستم نرود، نه مسلمان و نه غير مسلمان‏». (16)
مطلب‏7. اغلب در محيطهاى دينى، اهل دين و اهل دنيا هر دو دم از دين مى‏زنند و به دنبال كار دينى مى‏روند. يكى از بزرگترين زيانهايى كه به دين مى‏رسد، و فاجعه‏هايى كه ببار مى‏آيد، از همين پيشامد است، زيرا اهل دنيا مانع اجراى عدالتند. و چون با اهل دين رفيق شوند، آنان را نيز از اجراى عدالت‏يا اجراى درست و دقيق آن منحرف مى‏سازند; و از آنجا كه اين شگرد را در پوششهاى دينى و به نام دين بكار مى‏برند، و هزينه‏گذاريهايى را متقبل مى‏شوند، و در پى فرصت‏يابيهايى برمى‏آيند، و در مشاغلى نفوذ مى‏يابند، جهت دين را تغيير مى‏دهند، و جهتگيريهاى قرآنى را باطل مى‏كنند، و مايه اسلام را مى‏سوزانند، و در نتيجه، از جمله، نسلهاى آگاه را به بريدگى و نااميدى مى‏كشانند. و اگر در اين ميان كسانى اگرچه از روى ايمان و تعهد و دلسوزى علتها را فراموش كنند، يا به دست فراموشى بسپارند، و براى چاره معلولها بكوشند، معلولها را تثبيت كرده‏اند....
مطلب‏8. هركس خدا را از زندگى انسان بردارد، انسان را نمى‏شناسد; و هركس عدالت را مهم نشمارد، زندگى را نمى‏شناسد. و هركس زندگى را نشناسد مقصد انسان را در زندگى نمى‏شناسد. شناخت جامع و كامل از انسان و زندگى و مقصد زندگى همان شناخت پيامبران است، كه كاملترين آن در تعاليم قرآن و سنت آمده است. و تا اين شناخت نباشد، نمى‏شود براى انسان كارى كرد، و او را به مسير «رشد متعالى‏» راه برد; زيرا روشن است كه بدون شناخت انسان، راهى را كه بايد برود، و مقصدى را كه بايد به آن برسد نيز نمى‏توان شناخت. پس بدون شناخت انسان، زندگى نيز ناشناخته مى‏ماند، و نيازهاى گوناگون انسانى بدرستى معلوم نمى‏گردد، و نيازهاى كاذب به جاى نيازهاى اصلى مى‏نشيند، و تفاوت و تبعيض كه ضد شناخت انسان و مسائل انسان است (و در تعاليم اسلامى همواره نكوهيده شده است)، رواج مى‏يابد، و فضاى زندگى را تيره و تار مى‏سازد.
بنابراين چنانكه در مطلب‏6 گفته شد نخست‏بايد انسان بدرستى شناخته شود (يعنى: با انسان‏شناسى قرآنى شناخته شود)، و معلوم گردد كه:
1. در اينجا براى چه آمده است؟ و
2. اين زندگى، كدامين مرحله از مراحل هستى اوست؟ و
3. مقصود از گذر، از اين گذرگاه و منزل و مرحله چيست؟ و
4. نيازهاى گوناگون او در اين زندگى براى رسيدن به مقصد اصلى كدام است؟ و
5. مقصد اصلى كجاست؟ و
6. هدف نهايى چيست؟ و
7. آيا بدون رفع نيازهاى او در اين زندگى، به مقصد اصلى و هدف نهايى خواهد و مى‏تواند رسيد يا نه؟
اگر اين شناختها بصورتى درست، و با همه ابعاد حاصل نگردد، نه رشدى تحقق مى‏يابد و نه تربيتى و نه هدايتى; حتى مكتبهاى قديمى هندى و بودايى و تائويى و رهبانى، كه به رياضتهاى سخت و پر رنج مى‏پرداختند، و به دنيا پشت مى‏كردند، و تن و نيازهاى آن را حتى بصورتى مبتنى بر موازين خرد طبيعى و عقل برنمى‏آوردند، انسان و زندگى را نشناخته بودند، جهان مادى امروز كه هيچ...
انسان براى مبارزه با خود آفريده نشده است، بلكه براى مبارزه با خوديت آفريده شده است، يعنى براى حركت تكاملى، در زندگى معتدل، و در ميان جمع انسانى.
و تحقق اين حركت‏بدون عدالت محال است. پس در مرحله نخست‏بايد به شناخت انسان پرداخت، و شناساندن انسان به خودش بويژه جوانان، و شناخت نيازهاى گوناگون و سازنده‏هاى مختلف او، (و همچنين نيازهاى كاذب و طرد آنها)، در همه مراحل تن و روح، و در همه دوران عمر، حتى پيش از تولد و پس از مرگ...
و كاملترين شناخت انسان بدينگونه كه ياد شد همان شناخت قرآنى است‏با تبيين معصوم(عليه السلام); شناختى كه در بسيارى از آيات قرآن كريم آمده است، و در احاديث تفسير گشته است، و نقطه اوج كمال انسان، در «تقوى‏» دانسته شده است، و راه رسيدن به تقوى را عدالت دانسته است (اعدلوا، هو اقرب للتقوى). (17) و عدالت راستين رسيدن به جامعه منهاى فقر است; چنانكه امام على(عليه السلام) درباره كوفه (تنها شهرى كه در اختيار او بود، و از نفوذ عوامل گوناگون و مخرب نيز مصونيت چندانى نداشت)، مى‏فرمايد:
ما اصبح بالكوفة احد الا ناعما، ان ادناهم منزلة لياكل البر، ويجلس في الظل، ويشرب من ماء الفرات. (18)
هيچ كس در كوفه نيست كه زندگى او سامانى نيافته باشد، پايين‏ترين افراد نان گندم مى‏خورند، و خانه دارند، و از بهترين آب آشاميدنى استفاده مى‏كنند.
و اين چگونگى در كوفه جنگ‏زده و نفوذ يافته آنروز، يعنى اينكه همه از رفاه نسبى برخوردار باشند، و فقيرى در آن يافت نشود، و اگر سائلى حتى غير مسلمان در رهگذر به چشم بخورد، غير عادى باشد، (19) بحق بسيار بسيار اهميت دارد. شايد، چنين شهرى در تاريخ، ديگر پديد نيامده باشد.
مطلب‏9. ممكن است پنداشته شود كه فراخوانى به ساختن جامعه منهاى فقر كه نمونه‏اى عملى از آن در بالا نشان داده شد يك خواسته ذهنى و آرمانى است، و چنين چيزى ممكن نيست. اين سخن ممكن است گفته شود، و بسيار هم گفته شود، ليكن پندارى بيش نيست; زيرا چنانكه گفته شد و نيازى به گفتن ندارد قرآن كريم امر مى‏كند به اجراى عدالت، و حضور عدالت را در زندگيهاى مردمان واجب مى‏داند. و در علم «اصول فقه‏» با دلائل عقلى و نقلى ثابت‏شده است كه تكليف كردن به چيزى كه ممكن و شدنى نيست، و انجام دادن آن از قدرت و توان انسانها بيرون است (تكليف مالايطاق) ممكن نيست، يعنى هيچ خردمندى كارى را كه عملى نيست تكليف نمى‏كند و واجب نمى‏سازد. پس معلوم مى‏شود اجراى عدالت ممكن است و كارى است‏شدنى، از اين رو خداوند متعال آن را واجب كرده است (ان الله يامر بالعدل (20) ).
همچنين قرآن كريم، هدف اجتماعى از بعثت پيامبران را «اقامه قسط‏» معرفى كرده است كه همان حضور عدالت است در ميان مردمان بصورتى سرشار و همه‏گير (ليقوم الناس بالقسط)، (21) يعنى ساختن جامعه قائم بالقسط. و آيا ممكن است كه خداوند حكيم دانا و مهربان و عادل، امرى را كه شدنى نيست، هدف نهضت درازدامن و بزرگ‏آهنگ پيامبران خود قرار داده باشد؟ نه، هرگز! پس اقامه قسط و اجراى عدالت ممكن است و عملى است. و آيا عدالت چيست؟ عدالت‏بنابر سخن دو مفسر راستين قرآن و دو آگاه از مراد خداى سبحان، و دو معصوم در قلمرو هدايت و تربيت انسان، همان است كه فقر نباشد و مردم در معيشت و زندگى به «استغنا» (بى‏نيازى) برسند، و به راه رشد درآيند; كه بدون عدالت تربيت نيست، و بدون تربيت رشد نيست، و بدون رشد هدايت نيست، و بدون هدايت معرفت نيست، و بدون معرفت عبادت نيست، و بدون عبادت سعادت نيست، زيرا سعادت كامل، در حال ارتباط انسان با خدا تحقق مى‏يابد. و يكى از مهمترين عوامل و زمينه‏هاى ممكن‏سازى ارتباط انسان با خدا، اجراى عدالت است، از اينرو، در بيان هدف از بعثت پيامبران (كه براى توجه دادن مردمان به خدا و سوق دادن انسانها به معرفت‏خداوند و عبادت او و رسيدن به سعادت آمده‏اند)، اقامه قسط و نشر عدالت در ميان مردمان ياد گشته است. و از اين رو است كه امام على(عليه السلام) مى‏فرمايد:
«العدل حياة الاحكام (22) ،
زنده شدن دين و احكام دين به اجراى عدالت است‏».
كسانى كه به احكام دين و ترويج احكام دين مى‏انديشند، و از عدالت و اجراى آن كه از بزرگترين واجبات الهى و احكام دين است غفلت مى‏ورزند، از راه و روش پيامبران، از شناخت زندگى و انسان، از فهم اهداف قرآن، و از معرفت ماهيت «الهى‏انسانى‏» تعاليم معصومان(عليه السلام) و سيره عملى آنان بدورند، تعاليمى كه همه‏گونه «عسر» و «حرج‏» را نفى مى‏كند، و همه‏گونه استطاعت را در اداى تكليف لازم مى‏شمارد; تعاليمى كه با منطق حيات مادى انسانى در اين كره خاكى كره نيازها و وابستگيها كاملا مرتبط و منطبق است، و پيامبر بزرگوارش مى‏فرمايد: «لولا’ الخبز ماصلينا ولاصمنا... (23) ، اگر نان نباشد (مواد غذايى نباشد و نخوريم و تغذيه نكنيم و توان نيابيم) نه مى‏توانيم نماز بخوانيم و نه مى‏توانيم روزه بگيريم و... »، و همينگونه است ديگر نيازهاى ضرورى... پس اقدام راستين براى اجراى عدالت كه مقدمه انجام دادن واجبات است نيز از مهمترين واجبات است. و غفلت از آن، در حوزه دين و تعريف دين و تبليغ دين، ناقص معرفى كردن دين خداست، يعنى فاقد بودن عامل ضرورى براى رشد فرد و تعالى اجتماع; و مبادا كه موفقيتهاى صورى را موفقيت‏بشمار آوريم، كه فاجعه‏اى ديگر است.
مطلب‏10. البته اجراى عدالت و اقامه قسط كار آسانى نيست، و با هر شرايطى سازگار نيست. در همين نوشتار اشاره كرديم كه بايد،در راه تحقق بخشى به عدالت چه كرد، و چه حذفهايى را پذيرفت، و چه روابطى را بريد; امام على بن ابيطالب(عليه السلام)، شرايط و ويژگيهاى كسانى را كه بخواهند امر خداى را برپاى دارند و عدالت‏حقه را اجرا كنند بيان كرده است، و آن نستوهى چند بعدى و ضرورى براى اين اقدام عظيم را ترسيم نموده است:
لايقيم امر الله سبحانه الا من لايصانع، ولايضارع ولايتبع المطامع. (24)
امر خداى سبحان را فقط سه كس مى‏تواند اجرا كند: كسى كه سازشكار نباشد; كسى كه رنگ نپذيرد (و خود به خطاكارى و برخوردارى تمايل نيابد)، و كسى كه براى خود چيزى نخواهد (هرچه باشد).
مطلب‏11. اقتصاد تكاثرى و سرمايه‏دارى نه تنها ضد عدالت و مانع اجراى آن است، بلكه ضد انسانيت است. به اين مطلب توجه كنيد:
از وقتى كه بسط فرهنگ مصرف، راهگشاى سلطه‏هاى داروئى شد، شركتهاى چند مليتى با حاكم كردن نظام انحصارى تجارت، باعث انحراف داروهاى درمانى از مسير واقعى خود شدند، به نحوى كه مصالح بيشمار در آخرين درجه اهميت قرار گرفت. اين سلطه نه تنها موجب اختلال در بهره‏گيرى درمانى شد، بلكه دارو را به صورت كالايى تجارتى درآورد، حتى از اين ماده كه دومين نياز بشر را تشكيل مى‏دهد جهت مقاصد سياسى نيز استفاده شد. مقايسه اطلاعات ارائه شده توسط اين نظام، در خصوص يك دارو، در كشورهاى مختلف، نشان مى‏دهد، هر كشورى كه جولانگاه وسيعترى براى گسترش اين فرهنگ باشد، با پرده‏پوشى يا مبالغه در بيان حقايق داروئى، سعى در استضعاف فرهنگى جهت مصرف هرچه بيشتر اين كالا داشته‏اند. (25)
اكنون بنگريد كه سياستمداران و سرمايه‏داران در جهان و در هر جاى جهان چگونه عمل مى‏كنند، و به انسانها به چه چشم مى‏نگرند؟! اينكه قرآن كريم با «تكاثر» و «اتراف‏» مبارزه كرده است، و در احاديث آنهمه به طرد اين دو پديده ضد عدالت و ضد انسانيت پرداخته شده است، براى همين است كه عدالت راهى براى تحقق بيابد، و بشريت‏به سوى ساختن جامعه‏هاى قائم بالقسط پيش رود.
مطلب‏12. در روزگار اخير گاه به ابعاد آثار غير اقتصادى «فقر» نيز توجهى شده است. اسلام از آغاز به آثار گوناگون و شوم فقر توجه داده است، و احاديث فراوانى در اين باره در مدارك معتبر اسلامى رسيده است، تا جايى كه از پيامبر اكرم(صلّى الله عليه وآله) نقل شده است كه فرمود: «كاد الفقر ان يكون كفرا»، (26) كه فقر را نزديك به آن شمرده است كه به صورت عاملى براى بزرگترين سقوط در زندگى انسان كه كفر و بى‏ايمانى است درآيد، و مهمترين زيان را به تربيت و رشد انسانى فرد و جامعه برساند.
اين حديث و امثال آن بخوبى مى‏فهماند كه مصيبت فقر و فاجعه آن، نه تنها در اين است كه شكم فقير گرسنه و تن او برهنه مى‏ماند، بلكه انسان محروم ممكن است از هر گونه سرمايه حيات ابدى، كه ايمان و عمل به احكام گوناگون دين است و بيشتر بلكه همه، نياز به وسائل و «مقدمات‏» و «مقارنات‏» مادى دارد نيز محروم بماند، و سرمايه ابدى وى تباه گردد... و آيا درباره رفع محروميت معنوى محرومان و مستضعفان و فرزندان دختر و پسر آنان و كودكان معصومشان با چه كوشايى و گستره‏اى بايد به تلاش پرداخت، و به كوشيدن برخاست؟... و چسان بايد حقوق آنان را از حلقوم غاصبان اقتصادى درآورد و به آنان رسانيد...؟ و چگونه بايد دستگاههاى مربوط را در اين باره به عمل به وظايف خويش واداشت و فعال و بى‏پروا ساخت...؟
مطلب‏13. بايد غافل نبود كه آثار شوم فقر، به افراد و خانوارها منحصر نمى‏ماند، بلكه در سطح جامعه نيز اثر مى‏گذارد، زيرا كه تاثيرهاى ويرانگر و پيامدهاى گوناگون پيوسته به آن، از افراد و خانواده‏هاى مستضعف و محروم مى‏گذرد، و جامعه را به گونه‏هاى مختلف آسيب‏زده مى‏سازد، چون بخشهاى گوناگون جامعه مانند ظروف مرتبط است پس بنابراين اصل مسلم و محسوس، فقر و استضعاف، يك فاجعه هولناك و يك مصيبت اجتماعى و انسانى و دينى و تربيتى بزرگ است، كه آثار آن به فقرآفرينان و استضعاف‏گستران نيز مى‏رسد، و آنان را نيز با زيانهاى مادى و معنوى بسيار و گاه خطرهاى بزرگ مواجه مى‏دارد (و عذاب اخروى دردناكتر است و ماندگارتر).
مطلب‏14. اكنون مدتى است كه سياست جهانى استعمار در برخورد با اسلام، و رسيدن به حساب اين عامل بزرگ تهديدكننده و هراس‏آفرين براى استعمارگران اقدام به تهاجم فرهنگى، و هجوم اعتقادى، و تخريب اخلاقى، و تضعيف باورهاى دينى و مبانى ايمانى نسلهاى جوان اسلام است، تا از عمل كردن به اسلام (كه يكى از وظايف آن، مبارزه با ظلم تا حد شهادت است) دست‏بردارند، و دست كم در اين باورها سست و شك‏دار شوند، و اين صلابتهاى استعمار خردكن را به دست ترديد و فراموشى بسپارند; نسلهايى كه در هر جاى براى استعمارگران و متجاوزان مشكل مى آفرينند، و ديگران را نيز وارد صحنه‏هاى مبارزات كرده‏اند و مى‏كنند....
با اين حساب روشن و ملموس، كسانى كه در كشورهاى اسلامى، به نام دين، «حضور اجتماعى‏» دارند، چه به عنوان «عالمان‏» و چه به عنوان «حاكمان‏»، و در سنگر اعتقادات و سنتهاى مقدس جاى گرفته‏اند، و باورهاى ايمانى را پشتوانه قرار داده‏اند، بايد خدا را همواره در نظر آورند، و از نظر ولى وقت‏حضرت حجت‏بن الحسن المهدى(عج) غفلت نداشته باشند، و همواره براى خالص‏سازى حوزه‏هاى حضورى و عملكردى خويش بكوشند، و در همه ابعاد حضورها و نظردادنها و مديريتها و اقدامهاى اجتماعى و فرهنگى و سياسى و اقتصادى و قضايى و هنرى و... به گونه‏اى عمل كنند كه حربه از دست مخالفان گرفته شود; و خود همين نظرها و عملكردها چنان سالم و قوى باشد، كه براى مصون ماندن اعتقادات نسلهاى جوان و تاثيرپذير، پشتوانه‏اى نيرومند به شمار آيد، و براى جوانان آگاه قابل استناد و احتجاج باشد.
امروز كه حاكميت، عنوان حاكميت دينى دارد، ايتام آل محمد(صلّى الله عليه وآله) بطور عمده از راه چگونگى عملكردها پشتيبانى مى‏شوند، و با ارائه ديدگاههاى مترقى و جامع، از سوى عالمان، بر باورها پاى مى‏فشرند، و در برابر هرگونه هجوم اعتقادى و تهاجم فرهنگى مصونيت مى‏يابند. بحثهاى عميق و پاسخگو و قانع‏كننده و شبهه‏زداى كلامى و عقيدتى لازم است و بيقين لازم است‏سخنرانيهاى مناسب، و خطبه‏هاى مطابق واقع نيز، در جاى خود، مى‏تواند سودمند باشد، ليكن كافى نيست، زيرا كه مراحل اقدامى و عملكردى اهميتى بسزا دارد، و نسل جوان به اين مراحل بيشتر نگاه مى‏كند. و از اينجاست كه آموزشگر خورشيدنگر تعاليم الهى، حضرت امام جعفر صادق(عليه السلام)، كه تجسم انسان‏شناسى قرآنى است، و بر راز و رمزهاى روح انسانى و اسرار رشد و تربيت آدمى واقف است، مى‏فرمايد:
كونوا دعاة الناس باعمالكم، ولاتكونوا دعاة بالسنتكم. (27)
مردمان را با عمل كردن خود، (به دين و ديندارى) فراخوانيد، و [تنها] با سخن گفتن فرا مخوانيد.
و روشن است كه از نظر مديريت و اجتماع، در يك جامعه دينى، اجراى عدالت در قله همه اقدامها جاى دارد، چنانكه هماره در نوشته‏ها از آيات و احاديث‏بر آن استشهاد كرده‏ام; و چنانكه تجربه عينى نيز هر آن گواه آن است. پس اين است عامل بزرگ حفظ نسلهاى جوان اسلام...
مطلب‏15. در سخنان و ايستارها، بر نفى ليبرال و ليبراليسم تاكيد مى‏شود; و منظور ليبراليسم فرهنگى است‏برحسب تصور در صورتى كه مشكل اصلى، و انقلاب‏شكن واقعى، ليبرالهاى اقتصاديند، كه با وجود و نفوذ آنان و تسلطشان بر امور، مبارزه با ليبراليسم فرهنگى در صورتى كه در تشخيص مصداق نيز اشتباهى نباشد نه ممكن است و نه مثمر. ام الفساد همان ليبراليسم اقتصادى است كه بناچار زاينده ليبراليسم فرهنگى است چگونه ممكن است در جامعه‏اى ليبراليسم اقتصادى باشد، و از ليبراليسم فرهنگى پرهيز شود؟
و از اينجاست كه «قرآن كريم‏»، مسئله قارون (مظهر ليبراليسم اقتصادى) را با اهميت و ذكر خصلتها و ويژگيهايش ياد مى‏كند، تا خوب شناسانده شود; و پس از هشدار نسبت‏به طاغوت سياسى (فرعون)، تنها به ذكر هامان (مظهر ليبراليسم فرهنگى)، بسنده نمى‏كند، و قارون را مى‏شناساند. ليكن ما برخلاف مشى قرآن و انبيايى همه ترس خود را (درباره تباه شدن انقلاب، و سقوط جامعه، و سرخوردن مردم، و بر پا رفتن ايثارها، و افتادن فرصت‏به دست‏سودپرستان جانى)، به ليبراليسم فرهنگى منحصر مى‏كنيم (و در تشخيص مصاديق و موارد نيز اغلب برخوردى سطحى داريم)، و هيچ توجهى به ليبراليسم اقتصادى نداريم، و جامعه را كه سوخته دست آن است و جنايات آن، هيچ از آن بيم نمى‏دهيم.
در پايان، براى تبرك و تنبه، حديثى از پيامبر اكرم(صلّى الله عليه وآله) نقل مى‏كنم، و درك عظمت آن را، در ابعاد اجراى عدالت، و ساختن جامعه قرآنى، و كمك به رشد انسانى، به خوانندگان گرامى و بيداردل وامى‏گذارم:
عدل ساعة، خير من عبادة سبعين سنة، قيام ليلها وصيام نهارها. (28)
يك ساعت اجراى عدالت، بهتر است از هفتاد سال عبادت، همه شبهايش نماز، و همه روزهايش روزه...
[يادآورى: پس از رسيدن پرسشنامه مجله «نقد و نظر»، و اين پيام كه، چون اين شماره درباره «عدالت‏» است، گردانندگان محترم آن مجله خواسته‏اند تا از اين بنده نيز نوشتارى در آن باشد، اين چند صفحه را نوشتم; با وجود كمى وقت، و محدود شدن فرصتها، و خستگى مفرط، و كارهاى ناتمام برجاى مانده (اگرچه به گفته صائب:
كار جهان تمامى، هرگز نمى‏پذيرد
پيش از تمامى عمر، خود را تمام گردان
پس اميد ست‏برخى از فاضلان و دوستانى كه به كارهاى علمى و تحقيقى و مطبوعاتى مى‏پردازند، و به اين ناتوان نظرى لطف‏آميز دارند، از وى كارى نخواهند، و نوشته‏اى انتظار نداشته باشند، تا شايد برخى از كارهاى ناتمام خود را كه باحتمال، به پايان رساندن آنها مقدم است‏به پايان برساند.
والسلام على من يخدم الحق لذات الحق، ويسعى’ لاقامة القسط والعدل، ولاحول ولا قوة الا بالله العلي العظيم.
--------------------------------------------
پاورقى ها:
1. اصول كافى، كلينى، ج 3، ص‏34.
1. «گزيده گوهر مراد»، ص‏23، مقدمه وتوضيحات و واژه‏نامه، صمد موحد، تهران، كتابخانه طهورى (1364ش).
2. «رساله صناعيه‏» (حقائق الصنائع)، چاپ مشهد، با مقدمه و اهتمام دكتر على اكبر شهابى (1317ش).
3. «كافى‏»، ج‏3، ص‏568، «الحياة‏»، ج‏6، ص‏345.
4. به جلد سوم تا ششم «الحياة‏» مراجعه كنيد، و آيات و احاديث مذكور در اين مجلدات را با دقت‏بخوانيد، و در ارتباط با هم در آنها بينديشيد و آفاق عمل به آنها را براى رهايى واقعى مستضعفان در برابر خود مجسم سازيد.
5. «كافى‏»، ج‏1، ص‏542، «الحياة‏»، ج‏6، ص‏345.
6. «وسائل الشيعه‏»، ج‏18، ص‏155.
7. مطلب‏14، در صفحه‏هاى بعد ملاحظه شود.
8. «اكمال‏الدين‏»، ج‏1، ص‏405; نيز «بحارالانوار»، ج‏52، ص‏125.
9. «خورشيد شامگاهى گفت: كيست كه كار مرا بر عهده گيرد؟»، از «تا گور» «كتاب هفته‏»، شماره‏10.
10. «كافى‏»، ج‏1، ص‏542; «الحياة‏»، ج‏6، ص‏346.
11. مطلب‏10، در صفحه‏هاى بعد، نيز ملاحظه شود.
12. «سوره اعراف‏»(7)، آيه‏85.
13. همان.
14. «بحار»، ج‏70 (و از چاپ بيروت، 67)، ص‏307، به نقل از كتاب «المحاسن‏».
15. اقتباس از سخن امام صادق(عليه السلام) «تحف العقول‏».
16. «كافى‏»، ج‏8، ص‏32.
17. «سوره مائده‏» (5)، آيه‏8.
18. «بحار»، ج‏40، ص‏327، به نقل از كتاب «فضائل‏»،احمد حنبل. اين كتاب «فضائل‏»، ظاهرا همان كتاب «مناقب على بن ابى‏طالب(عليه السلام)» است، كه در شمار تاليفات احمد بن حنبل شيبانى (م: 241ق)، امام مذهب حنبلى، ذكر شده است، «دايرة‏المعارف تشيع‏»، ج‏1، ص‏518.
19. اشاره است‏به داستان پيرمرد نابيناى مسيحى، كه در رهگذر سؤال مى‏كرد، و چون امام على(عليه السلام) او را ديد، پديده‏اى نامانوس دانست، و با بكار بردن واژه «ما»، در سؤال كه براى پرسش از اشياء است نه اشخاص به نامتعارف بودن چنين چيزى موضوعيت داد، «وسائل الشيعه‏»، ج‏11، ص‏49، «الحياة‏»، ج‏6، ص‏302.
20. «سوره نحل‏»(16)، آيه‏90.
21. «سوره حديد»(57)، آيه‏25.
22. «الحياة‏»، ج‏6، ص‏404.
23. «كافى‏»، ج‏5، ص‏73; و ج‏6، ص‏287; «الحياة‏»، ج‏3، ص‏226، «ترجمه فارسى‏»، ص‏291.
24. «نهج‏البلاغه‏»، فيض الاسلام، ص‏37-11، «شرح عبده‏»، جزء3، ص‏176.
25. «اطلاعات داروئى‏»، دكتر صادق جاويدان نژاد، ج‏1، ص‏«د»، انتشارات دانشگاه تهران (چاپ پنجم).
26. «خصال‏»، ج‏1، ص‏12; «الحياة‏»، ج‏4، ص‏308 به بعد، احاديثى متعدد در اين باره.
27. «قرب الاسناد»، ص‏52; «اصول كافى‏»، ج‏2، ص‏78; «الحياة‏»، ج‏1، ص‏326-321، ترجمه فارسى، 522-514.
28. «بحار»، ج‏75، (72، از چاپ بيروت)، ص‏352، از كتاب «جامع الاخبار»; «الحياة‏»، ج‏6، ص‏325.